۰۱ آذر ۱۴۰۳ ۲۰ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۴۱ : ۱۸
عقیق:یازده روز مانده به عید نوروز سال ۶۱ در تهران به دنیا آمد. هفت سالش که شد همراه خانواده راهی آستانه اشرفیه شدند و دوران نوجوانی و جوانیاش را در این شهر استان گیلان سپری کرد. وقتی از او پرسیدند چرا اینقدر اصرار داری به سپاه بروی؟ در جواب گفت: چون میخواهم شهید شوم. بعد از اینکه از دانشگاه امام حسین (ع) فارغالتحصیل شد. در تیپ میرزا کوچک خان مسؤول عملیات شد.
آقا جمال و لبخند همیشگی
اسم همه پسرانم را «محمد» میگذارم
آقا جمال از صدای خوبی برخوردار بود. مکبر و مؤذن هم بود. در همان مسجد نیمه گمشدهاش را پیدا کرد و به مادرش گفت برایش به خواستگاری برود. در ۲۴ سالگی پای سفره عقد نشست و ثمره ازدواجش با زینب ربیعپور، دو فرزند به نام محمدطاها (متولد ۸۹) و محمدحسین (متولد ۹۳) است. به اسم «محمد» خیلی علاقه داشت و میگفت هر چند تا پسر داشته باشم، باز هم اسم او را محمد میگذارم.
در روز خواستگاری به همسرش گفت که من پیش از شما با شغلم ازدواج کردهام، البته دوست دارم وقتی وارد منزل میشوم همسرم با لبخند در را باز کند. آقا جمال بعد از اینکه سر خانه و زندگیاش رفت، خودش بیشتر عامل بود. چرا که از بس حواسش به خانواده بود، بین بقیه دعوا راه افتاده بود که ببینید چقدر آقا جمال هوای همسرش و بچهها را دارد.
محمدطاها و محمدحسین بر سر مزار پدر
هدیه آقا جمال برای خانواده
تیکه کلام آقا جمال همیشه «ببخشید» بود. بسیار با احساس، متواضع و مهربان بود. اهل گل خریدن بود و به همین خاطر همه گلفروشیهای محل او را میشناختند. وقتی از مأموریت هم بر میگشت حتماً برای همسرش گل میخرید. به بقیه هم سفارش میکرد که حتماً این کار را انجام دهند.
آقا جمال همچنین خیلی مقید به رعایت مسائل شرعی در مهمانیها بود و اگر موفق نمیشد که مشکل را مرتفع کند، هدیهای به آن مجلس میفرستاد و با نرفتنش مخالفتش را ابراز میکرد. همیشه نمازش را اول وقت میخواند. نماز جمعهاش هم ترک نمیشد و گلزار شهدای آستانه هم میعادگاه او برای خواندن دعای ندبه در صبح روز جمعه بود.
آقا جمال در میان مدافعان حرم
جوابی که فقط لبخند بود
آقا جمال خودش را لایق شهادت نمیدانست و میگفت: اگر خدا بندهای را دوست داشته باشد، او را به بهترین شکل پیش خود میبرد. البته اگر پیمانه عمر کسی پر شده باشد. در هر شرایطی باشد روحش پرواز میکند.
آذر سال ۹۳ برای اولینبار از تهران به حلب اعزام شد. این مأموریتش ۶۰ روز طول کشید. زمان اعزام اول، محمدحسیناش تنها ۲۸ روز داشت. این مأموریت رفتن آقا جمال صدای یکی از اقوامش را در آورده بود که تو ماشین داری، خانه داری، زن و بچه هم داری، برای چی میخواهی به سوریه بروی؟ و او فقط لبخند زد. از سوریه هر شب با خانوادهاش تماس میگرفت. از چیزهایی که دیده بود با گریه برای همسرش تعریف میکرد.
خمپارهای که عاشق کاپشن بود!
روزهای آخر عملیات که به عنوان نماینده محور حلب خدمت میکرد. در یک درگیری، در مکانی کاپشنش را در آورد و بعد از اینکه ۲۰۰ متر جلوتر رفت، صدای خمپاره شنید. وقتی به جای اول برگشت دید، خمپاره دقیقاً روی کاپشنش خورده است.
آقا جمال که باز هم لبخند بر لب دارد
یکی از همرزمانش تعریف میکرد: مثل یک پروانه به دور بچهها میچرخید. با اینکه مسؤول عملیات بود، وقتی کم و کسری میدید خودش وارد گود میشد. میگفت: حاجی مهمات کم است، میروم از پایین بیاورم. بعد دیدند خبری از آقا جمال نیست. با بچهها رفته بود که مهمات را بیاورد. خودش و یک نفر از اعضای گردان مهمات را کول کرده بودند و میآوردند. خلاصه هر کاری از دستش بر میآمد، در آن بحبوحه عملیات انجام میداد. حتی به بچههای آشپز گردان هم کمک میکرد و هر کسی هم نمیتوانست تشخیص بدهد که فرمانده عملیات کی هست!
۱۱ سالی که در سپاه بود و بارها به مأموریت رفته بود. هیچگاه وصیتنامه ننوشت. وقتی همراه خانواده از لنگرود به خانه آمد، گفت: میخواهم وصیتنامه بنویسم. رفت داخل اتاق و در را بست. قبلاً گفته بود کسی که وصیتنامه بنویسد دیگر بر نمیگردد! همسرش اعتراض میکند که با این اعتقاد اگر داری مینویسی، ننویس. وصیتنامه را در ۱۶ بهمن ۹۴ نوشت و رفت. سرانجام یک روز بعد از سیزده بدر یعنی روز ۱۴ فروردین ۹۵ به شهادت رسید.
عکس یادگاری خانواده شهید جمال رضی با حاج قاسم
درخواست حاج قاسم از پدر آقا جمال
سردار شهید قاسم سلیمانی بعد از شهادت جمال رضی در حاشیه گرامیداشت شهدای مدافع حرم گیلانی با خانوادهاش دیدار کرده بود. از پدر آقا جمال خواسته بود که برای او نیز دعا کند تا مانند پسرش شهید شود.
درباره شهید
شهید مدافع حرم جمال رضی روز ۱۴ فروردین ماه ۱۳۹۵ در سن ۳۵ سالگی در جریان عملیات مستشاری در استان حلب، شمال کشور سوریه به فیض شهادت نائل آمد و پس از تشییع با شکوه در رشت و آستانه اشرفیه در گلزار شهدای آستانه اشرفیه به خاک سپرده شد.
تحویل سال ۱۴۰۰ در کنار مزار پدر
درباره نحوه شهادت او گفته شده که در عملیاتی که برای گرفتن تپه العیس اقدام کردند. بعد از اتمام متوجه میشوند که چند نفر از نیروها نیستند که شهید جمال رضی و شهید سعید مسافر با آمبولانس رفتند تا زخمیها را بیاورند که ماشین مورد اصابت خمپاره قرار گرفت و هر دو نفر به شهادت رسیدند.
منبع:فارس