۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۶ : ۰۳
عقیق:سردار شهید احمد کاظمیدر سال 1337 در نجف آباد اصفهان متولد شد. دوران جوانی خود را با حضور در جبهههای نبرد از کردستان گرفته تا جای جای جبهههای جنوب در صف مقدم مبارزه با متجاوزان بعثی در سِـمتهایی چون: دو سال فرماندهی جبهه فیاضیه آبادان، شش سال فرماندهی لشکر 8 نجف، یکسال فرماندهی لشکر 14 امام حسین(ع)، هفت سال فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) و قرارگاه رمضان و پنج سال فرماندهی نیروی هوایی سپاه را به عهده داشت.
کارشناسی خود را در رشته جغرافیا و کارشناسی ارشد را در رشته مدیریت دفاعی گذراند و موفق شد دانشجوی دکتری در رشته دفاع ملی شود. مقام معظم رهبری 3 مدال فتح بر سینه او نصب کردند. سردار کاظمیهمچنین در سال 1372با حضور در منطقه شمال غرب کشور به عنوان فرمانده منطقه شمال غرب حکم فرماندهی را از دست مقام معظم رهبری دریافت کرد .در سال 1379حکم فرماندهی نیروی هوایی سپاه را از رهبر معظم انقلاب دریافت کرد و نیروی هوایی را از نظر سازمان ، ساختار و سازماندهی و سازمان موشکی ارتقا داد.
او پس از 5سال خدمت ارزنده در نیروی هوایی سپاه، در سال 1384حکم فرماندهی نیروی زمینی سپاه را از مقام معظم کل قوا دریافت کرد و طی سه ماه فعالیت شبانهروزی، بیش از 100سفر به تمامییگانهای نیروی زمینی داشت و وضعیت یگانهای نیروی زمینی را از نزدیک بررسی میکرد.در 19 دی ماه سال 1384 بود که همزمان با روز عرفه، جت فالکن در منطقه امامزاده آیدینلو در نزدیکی شهر ارومیه سقوط کرد و 11 تن از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از جمله سردار کاظمی به شهادت رسیدند. از آن روز بود که این شهدا به نام شهدای عرفه در یادها ماندگار شدند.
رفاقت شهید احمد کاظمی و سپهبد شهید قاسم سلیمانی زبانزد بود. این دو شهید به همراه محمد باقر قالیباف که فرمانده سه لشکر از لشکرهای مهم در دوران دفاع مقدس بودند. دوستی خود را از زمان جنگ حفظ کرده و برای شهادت لحظه شماری می کردند. احمد کاظمی از دو دوست دیگرش پیش دستی کرده و 14 سال زودتر از حاج قاسم به رفقای شهیدش پیوست.
شهادت احمد کاظمی برای سردار سلیمانی اتفاقی ناگوار و تکان دهنده بود. تصاویری از بی تابی، بی قراری و اشک های بی امان سردار دل ها در روز شهادت احمد کاظمی در خاطره ها به جا مانده است.
باورم این بود که وقتی خبر شهادت حاج قاسم گفته میشود و گفته شد، حداقل تیتر همه روزنامه های ما این جمله باشد که: «فاتح خرمشهر شهید شد.» همانطوری که بزرگی از ما در ادبیات، هنر یا هر چیزی از بین میرود و فوت می کند، ما بلافاصله برای او تیتری داریم. مثلا پدر علم ریاضی ایران از دنیا رفت. فکر می کنم حقی که احمد گردن ملت ایران دارد با حقی که دیگر اندیشمندانی که مورد تجلیل هستند و به حق هم مورد تجلیل بودهاند، کمتر نباشد و شاید در ابعادی بیشتر باشد.
خب، ما با احمد خیلی رفیق بودیم. و البته من نمی دانم احمد بیشتر من را دوست داشت یا من بیشتر او را دوست داشتم. همیشه در ذهنم این بود که ای کاش می شد من یک طوری به احمد ثابت کنم که چقدر دوستش دارم. فکر می کردم بهترین چیزی که می تواند این را ثابت کند این باشد که مثلاً من یک کلیه بدهم احمد. از هر چیزی که دوتا دارم یکی اش را به احمد بدهم.
وقتی احمد در جمع ما بود، تداعی همه زندگیمان را می کرد. هر چیزی که در زندگی به آن خوش بودیم. چهره باکری را در احمد می دیدیم. خرازی را در احمد میدیدیم. زین الدین را در احمد میدیدیم. همت را در احمد میدیدیم. خیلی از شهدا را ما در احمد خلاصه می دیدیم. شما به یک کسی یادگار همه یادگاری هایت است، یادگار همه دلبستگی هایت و بهترین دوران عمرت است را از دست می دهی، این یک از دست دادن معمولی نیست. احمد با رفتن خودش همه ما را آتش زد.
خب، مدتها از زمان جنگ گذشته بود. دلخوشی ما به هم بود. نه اینکه پشتوانه خاصی برای همدیگر باشیم، قوت قلب معنوی برای هم بودیم. در بیان کردن موضوعات، نصیحت کردن هم و سطوح مختلف دیگری با هم رودربایستی نداشتیم. وقتی ما بچههای جنگ جلسه ای می گرفتیم، اولین موضوعی که احمد به همه تذکر می داد، این بود که آیا این جلسه برای خدا است؟ و بعد پیرامون آن حرف می زد. لذا نقش احمد در ما خیلی نقشه برجستهای بود. رفتن احمد برای همه ما سنگین فراموش نشدنی است.
من همیشه به احمد می گفتم: «الهی دردت بخوره توی سرمن» اصطلاح من بود نسبت به احمد. می گفتم: «دورت بگردم.» آنچه که مکنونات قلبی ام است، از خدا می خواهم خدا هرچه سریعتر مرا به او ملحق بکند و خودم را مستحق این عنایت خدا می دانم. و به او اگر بنویسم. این را خواهم نوشت: «مرا ببر. ما را تنها نگذار.» این را خواهم گفت.
خدا رحمت کند شهیدی داشتیم همیشه ورد زبانش این بود: «یاران همه رفتند افسوس که جامانده منم/ حسرتا این گل خارا همه جا رانده منم/ پیر ره آمد و طریق رفتن آموخت/ آنکه نارفته و جامانده منم» فکر میکنم مصداق این شعر من هستم. باور کنید به احمد حسودی ام می شود. دلم میخواهد همه عمرم را بدهم، فقط یک بار دیگر صدای احمد را بشنوم.
وقتی که جنگ تمام شد، تا روزی که شهید شد هیچ روزی، هیچ لحظهای و هیچ ساعتی نبود که ما باهم باشیم و با حسرت پشت دستش نزند و نگوید: «ما ضرر کردیم و شهدا برد کردند.» نه تنهاب رای شهید شدن، آنقدر بی تاب بود که از زنده ماندن خودش ناراحت بود و ضمن اینکه آرزویش شهادت بود، یک آرزوی دیگرش زودتر رفتن بود.
محمد باقر قالیباف رئیس مجلس شورای اسلامی نیز در برنامه روایت حبیب درباره وابستگی سردار سلیمانی به احمد کاظمی گفت: روزی که حادثه شهادت شهید کاظمی اتفاق افتاد، شهید سلیمانی کرمانشاه بود و بنا بود آن هواپیمایی که شهید کاظمی را برد ارومیه که سقوط کرد بعد از ارومیه برگردد سردار سلیمانی را از کرمانشاه بردارد بیاید تهران. آن روز صبح من حدود ساعت 9 و نیم در شهرداری بودم و با وزیر خارجه ونزوئلا جلسه داشتیم.
من وسط صحبتها بود یک مرتبه این دوستان همراه آمدند یک یادداشت به من دادند که سردار سلیمانی پشت خط است و میگوید که حتماً الان بیا کار دارم. من گفتم ما وسط صحبتیم حالا شما به ایشان بگو من حتماً تمام شد، 10 دقیقه دیگر میآیم تماس میگیرم. آن دوستمان رفت بیرون یکی دو دقیقه نگذشت دو مرتبه آمد گفت نه گفته که هر چه هست هر کجا هست، رها کند پای تلفن بیاید.
خلاصه من رفتم پای تلفن یک مرتبه دیدم شروع کرد به گریه کردن بلند بلند گریه می کرد. خیلی ناله کرد خیلی گریه کرد. گفت که حاج احمد به شهادت رسیده است و من هم الان در کرمانشاه هستم و شما سریع دیگر هر کاری داری رها کن برو منزل شهید تا آنها از جای دیگر مطلع نشوند.
بعد از مراسم تشییع و تدفین شهید کاظمی در اصفهان برگشتیم، بعد یکی از نزدیکان آقا برای من و حاج قاسم تعریف کرد گفت که آقا فرمودند «نگاه کن! به اینها میگویند رفیق». یک روز شاید یک دو سال قبل دو نفری خدمت حضرت آقا بودیم؛ آقا فرمودند «من هر وقت عکس شهید کاظمی را میبینم بلافاصله در ذهن من تصویر سه نفر در ذهنم میآید، تصویر آقای سلیمانی و شما. دوستان باوفایی با هم بودید و انشاءاللّه که عاقبت همهتان ختم به شهادت شود، منتها خدمت کنید و بعد شهید شوید.»
منبع:تسنیم