عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۱۱۶۲
تاریخ انتشار : ۱۰ مهر ۱۳۹۱ - ۰۹:۰۰
حکایت جالب آیت الله ضیاءآبادی از حلم و بردباری:
مرحوم شيخ جعفر كبير (رض) معروف به كاشف ‌الغطاء ، كه از اعاظم فقهاي مذهب است، بسياري از روزها در مسجد پول ميان فقرا تقسيم مي‌كرده است. روزي بين دو نماز ظهر و عصر سيّد فقيري آمد و از شيخ تقاضاي كمك مالي كرد. شيخ فرمود: متأسّفانه دير آمدي، پول تمام شده است، فردا بيا. سيّد از اين حرف عصباني شد...
مرحوم شيخ جعفر كبير (رض) معروف به كاشف ‌الغطاء ، كه از اعاظم فقهاي مذهب است، بسياري از روزها در مسجد پول ميان فقرا تقسيم مي‌كرده است.
روزي بين دو نماز ظهر و عصر سيّد فقيري آمد و از شيخ تقاضاي كمك مالي كرد. شيخ فرمود: متأسّفانه دير آمدي، پول تمام شده است، فردا بيا. سيّد از اين حرف عصباني شد و آب دهان خود را جمع كرد و به ‌صورت شيخ انداخت. معلوم است كه اهانت بزرگي كرده. آن هم در مسجد و در حضور جمعيّت.
مردم كه همه از ارادتمندان شيخ بودند، سخت برآشفتند و خواستند برخيزند و او را تأديب كنند، ولي شيخ پيش دستي كرد و اول، لبخندي به روي سيد زد و بعد،با كمال بشاشت دست خود را آورد و آب دهان سيّد را به ‌صورت خود ماليد و گفت: بَه‌بَه! فرزند فاطمه به ما زينت بخشيد!
آنگاه از جا برخاست و دامن خودش را گرفت و بنا كرد در ميان صف‌ هاي جماعت گرديدن، در حالي كه مي ‌گفت: هر كه براي ريش شيخ احترام قائل است، پول به دامنش بريزد.
پول زيادي جمع شد، همه را به دامن آن سيّد ريخت و صورتش را بوسيد و گفت: از من نزد مادرت فاطمه شفاعت كن.
اين كار را نمي‌توان توجيه كرد، جز با همان جمله‌ي «مُنْتَهَي الْحِلْم» كه ما در زيارت جامعه مي‌خوانيم... اين در تصوّر ما نمي‌گنجد.
منبع : وارثون
212113

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین