عقیق: پیغام فتح؛ ویژهنامه چهلمین سالگرد آغاز دفاع مقدس: در دوران ۸ ساله دفاع مقدس، به غیر از تجهیزات نظامی مورد نیاز، تشکلهای مردمی، حامی و پیشتیبان جبههها برای تأمین مواد غذایی، لباس و ... رزمندگان بودند. در طول این ۸ سال روزی نبود که از مساجد، حسینیهها یا بازارهای سراسر کشور، کامیونهایی پر از کمکهای مردمی به سمت جبههها راه نیفتد.
کمکهای مردمی برای موادغذایی مردم عمدتا به شکل انواع کنسروها یا ارزاق خشک برای طبخ غذاهای ساده بود تا رزمندهها با مصرف آنها، برای ادامه نبرد و دفاع از خاک کشور توان لازم را داشته باشند.
در میان این کمکها به تلاش یک گروه از جهادگران برای پخت چلوکباب در میدانهای نبرد برخوردیم؛ آنها میخواستند رزمندهها، غذای خوب بخورند؛ همین!
اعتباری که نانوایی و کمک به نیازمندان ایجاد کرده بود
اهالی خیابان آذربایجان تهران و نمازگزاران مسجد حضرت ولیعصر(عج) در دوران دفاع مقدس با کمک کاسبهای محل، برای تهیه مواد غذایی و لباس تلاش خیلی زیادی کردند، اما یک بار که مرحوم سیدعلی حسینیپناه برای رساندن کمکها به جبههها میرود، میبیند بهترین غذای رزمندهها در نهایت، قیمه سیبزمینی است. آقاسید که علاقه زیادی به رزمندهها داشته، تصمیم میگیرد در جمع یک گروه نه چندان حرفهای که کارشان طبخ غذا نبوده، برای پختن چلوکباب به جبههها برود!
این گروه از کسبه، یک راننده مینیبوس و یک مکانیک تشکیل میشده که در نهایت برای طبخ کباب میتوانستند سر آتش بایستند. بنابراین تصمیم گرفتند برای جذب نیروهای لازم و متخصص با چلوکبابیهای محل وارد مذاکره شوند.
«سیخگیر» احتیاج داریم!
مرحوم سیدعلی حسینیپناه در منطقه شمیرانات، نانوایی داشت، اما بعدها با نقل مکان به منطقه حشمتالدوله از سال ۱۳۲۵ تا ۱۳۵۲ نانواییاش را در مِلک مسجد حضرت ولیعصر(عج) برپا میکند. نان آقای حسینیپناه زبانزد محل بود؛ طوری که صفهای چند متری به خصوص در روزهایی که منتهی به تعطیلات بود، جلوی نانواییاش تشکیل میشد. حتی از دربار برای تهیه نان قندیهای مشهور او میآمدند و نان میبردند. شاطر محل، اعتبار زیادی بین مردم داشت و بعدها هم که نانوایی را به فرشفروشی تبدیل کرد، چون حواسش به نیازمندان بود، حرفش سند بود؛ طوری که اگر برای کاری «یا علی» میگفت، دیگران پشتش راه میافتادند.
فرزندش میگوید: «هربار که بنا بود این جمع راهی منطقه شود، پدرم دوره میافتاد و با چلوکبابیها صحبت میکرد تا کبابزن و به قول قدیمیها «سیخگیر» خود را به جبههها بفرستند. کسبه هم وقتی میدیدند حاجآقا حسینیپناه پای کار است و هدف هم کمک به جبهههاست، تعدادی از نیروهای خود را راهی میکردند. در این جمع ۱۸ تا ۲۰ نفره حداقل ۴ تا ۵ نفر سیخگیر حضور داشت تا بتوانند به سرعت گوشت را به سیخ بزنند و آماده کباب شدن کنند.»
فرزند آقاسید ادامه میدهد: «زمان حضور در هر منطقه به افراد اعلام میشد که اگر سابقه و تجربه کار در کبابی را دارند، به این گروه کمک کنند که هر دفعه دو ـ سه نفر هم این چنین میآمدند.»
آماده کردن ۸ هزار سیخ کباب در ۱۶ ساعت
برنامه گردان چلوکبابیها از این قرار بود که ابتدا با جذب کمکهای مردمی و به خصوص کسبه، هزینه لازم برای خرید حداقل ۳۵ گوسفند و یک گوساله را تهیه میکردند. بعدش از چلوکبابیها و قصابیهای محل و اطراف، افرادی را جذب میکردند و در نهایت با مینیبوس قرمز آقا سیدعلی میرعبدالعظیمی (عظیمی) که در آن زمان ۲۷ سال داشت، راهی جبههها میشدند. عظیمی در این باره میگوید: «به محض ورود در یک منطقه اول از گردانهای حاضر و تعداد رزمندهها ارزیابی انجام میدادیم و به فرماندهان و مسوولان پشتیبانی گردانها اعلام میکردیم، بنا داریم فردا ناهار چلوکباب بدهیم. خود این اعلام، تعجب فرماندهان را در پی داشت، اما استقبال خیلی زیادی هم از این غذا میکردند. در نهایت برای آماری در حدود ۸ تا ۱۰ هزار نفر با ارزیابی آشپزها، گوسفند و گوساله از همان منطقه میخریدیم. بعد از نماز مغرب و عشاء ذبح گوسفندها و گوساله را شروع و بعد گوشتها را چرخ میکردیم. این کار تا نصف شب ادامه داشت. بعد شروع به سیخ زدن کبابها میکردیم. واقعا کار هر کسی نبود. ما حدود ۱۶ ساعت سرپا کار میکردیم؛ چون زدن ۸ هزار سیخ کباب کوبیده به ذهن آدم هم نمیآید. حتی کسی که کارش هم هست، باور نمیکند اما سیخگیرهای حرفهای که همراه گردان بودند، با عشق و علاقه این کار را انجام میدادند.»
کار که خالص باشد، خدا برکت میدهد
تصور کنید ۸ هزار سیخ کباب بناست آماده شود و به مرور روی ذغال و آتش روغن بیندازد! در این کار باید جایی برای نگهداری این همه سیخ کباب آماده شده وجود داشته باشد تا نوبت به کباب کردن برسد. برای نگه داشتن این سیخها، رزمندههای گردان چلوکبابیها دست به یک ابتکار زدند. عظیمی میگوید: «اولین بار که راهی جبههها شدیم با یک وانت رفتم سراغ جهاد سازندگی و گفتم زه چوبی میخواهم. گفتند چندتا احتیاج دارید؟ من گفتم کل وانت را پر کنید و آنها هم انقلتی نیاوردند و کلی زه چوبی به من دادند. با زهها به صورت افقی و عمودی، پایههایی درست کردم و روی هم کنار دیوار تا چند متر بالا بردم و سیخها را روی آنها چیدیم. مشابه طبقاتی که این روزها در چلوکبابیها وجود دارد، با چوب درست کردم تا سیخگیرها، سیخها را بعد از آمادهسازی روی آن بگذارند تا بعدش برود روی منقل. این ابتکار و خلاقیتها را خدا میرساند؛ چون کار ما مخلصانه بود. برای پختن کباب روی منقل نیز حداقل ۴ نفر بالای سر یک منقل ۲۰ متری میایستادند تا مراقب باشند، کبابها نسوزد.»
دو سیخ کوبیده نوش جان هر رزمنده
گردان چلوکبابیها در مجموع ۳ روز در یک منطقه حاضر میشد. روز اول به بررسی تعداد رزمندهها و خرید گوسفند و گوساله میگذشت. روز دوم ناهار چلوکباب میدادند و در نهایت روز سوم نیز بارها را جمع کرده و به تهران برمیگشتند. آنها در مجموع ۴۰ مرتبه راهی مناطق مختلف جبهه اعم از دوکوهه، قصرشیرین، سرپلذهاب و ... شدند که اولین بار به منطقه دوکوهه اعزام شدند. عظیمی میگوید: «در دوکوهه در یک آشپزخانه مستقر شدیم و به آشپزها اعلام کردیم شما برای ناهار فردا فقط زحمت برنج را بکشید. ما بنا داریم برای رزمندهها کباب کوبیده بپزیم. به فرماندهان و مسوولان پشتیانی گردانها هم اعلام کردیم، فردا ناهار کباب است. خیلی خوشحال شدند. به آنها گفتیم فردا ساعت ۱۰ برای بردن غذا بیایید. روی قابلمهها مشخص بود که هرکدام برای کدام گردان است و ما هم برای هر رزمنده ۲ سیخ کوبیده قرار دادیم. در نهایت تا ساعت ۱۲ هر گردان قابلمه کباب و برنج خود را میگرفت.»
خبریه که امروز چلوکباب دادین!
اولین باری که آنها کباب طبخ کردند و به دست رزمندهها رساندند، فضای جبههها عوض شد. رزمندههایی که یک دفعه روی برنج خود دو سیخ کباب کوبیده دیده بودند، با شوخی میپرسیدند: چی شده؟ قراره حملهای بشه که دارید ما رو پروار میکنید؟ عظیمی میگوید: «در کردستان بعد از توزیع غذاها، ۱۵ ـ ۱۶ رزمنده که از قم به جبهه آمده بودند، پشت یک وانت سوار شده و پیش ما آمدند. این جوانها از ما میپرسیدند ماجرا چیه؟ تا حالا کباب به ما نداده بودند؟ اگر چیزی میدانید به ما بگویید. گفتیم برنامه ما همین است و در جبههها کباب میدهیم. در نهایت تشکر کردند و رفتند.»
سیگاری که ترک شد، اما دوباره برگشت
حاج آقا حسینیپناه رفتار و منش مخلصانهای داشت. در زمان حضور در پشت جبههها مغازه فرشفروشی او محل رفت و آمد رزمندهها بود. جوانان محل قبل از حضور در جبههها پیش او میرفتند تا یک چای بخورند و به محض بازگشت هم پیش او میرفتند و اخبار منطقه را به او میدادند. اگر خبری از جبههها میرسید که فلان چیز مورد نیاز است، حاجی بدون درنگ و با کمک مردم و به مدد اعتبارش، آن را تهیه میکرد و ظرف ۲۴ ساعت به جبههها میفرستاد. او علاقه بسیاری هم به جوانان داشت؛ به حدی که اگر خبر شهادت یکی میرسید، خیلی متاثر میشد. سیدمحمد حسینیپناه فرزندش میگوید: «پدرم چند سال سیگار میکشید، اما کنار گذاشت و به قول خودش توبه کرد، اما بعد از شهادت جوانهای محل، هنگام خاکسپاری یکی از جوانها به دلیل شدت فشار دوباره سیگار کشیدن را آغاز کرد.»
دشت متفاوت حاجی کبابی جبههها
او زمانی که در تهران و پشت جبههها بود، مدام دنبال رفع نیاز رزمندهها و یا کمک رساندن به نیازمندان بود. عظیمی میگوید: «روزی به مغازه او رفتم و دیدم حالش گرفته است. به او گفتم ناراحتی حاجی. گفت امروز دشتی نداشتهام. گفتم حاجی الان یک طاقه ۶ متری معامله کردید. با تشر گفت: منظور من این دشتها نیست. کار خیری نکردهام. برای نماز به مسجد رفتیم، بعد از نماز جوانی کنار حاجی نشست و در گوشش مطالبی گفت. او بلافاصله دسته چکاش را درآورد و برایش مبلغی نوشت. به او سُقلمهای زدم که بالاخره امروز دشت کردید! حاجی با همان مدل خاص خود گفت: بله!» این رفتار مهربانانه و دستگیریهای مرحوم سیدعلی حسینیپناه او را در جبههها به «حاجی کبابی» معروف کرده بود و محبوب رزمندهها بود.
کباب زدن زیر باران خمسه خمسه
جوانان بسیاری از مسجد حضرت ولیعصر(عج) به شهادت رسیدند که یکی از آنها شهید احمد جهانبخش فرمانده لشکر ۴۲ قدر بود که لشکر مهندسی جبههها محسوب میشد. بعد از شهادت احمد از حاجی حسینیپناه و گردان چلوکبابیها دعوت کردند تا در آنجا کباب بپزند. فرزند حاجی حسینیپناه که در آن زمان نوجوان ۱۵ سالهای بود و همراهشان راهی شده بود، میگوید: «کاروان ما از مسجد راه افتاد و همراه ما جمعی از اعضای هیأت دیوانگان حسینی شامل حاج منصور ارضی، حاج حسن خلج، حاج مجید چمنی و ... هم بودند که به آبادان رفتیم. عراقیها منطقه را با خمسه خمسه معروف خود میزدند، اما گردان در تاریکی شب در یک گاراژ مکانیکی کباب زد و میان رزمندهها توزیع کرد.»
نخواستم دل آشپزهای گردان بشکند
اخلاق حاجی در جبههها زبانزد بود. غلامحسین شیخی قمصری از اعضای گردان چلوکبابیها میگوید: «در یکی از اعزامها بنا داشتیم به یک منطقه برویم، اما راه را گم کردیم. در سیاهی شب با مینیبوس پیشمیرفتیم که از اطراف حدس زدیم به منطقه عراقیها نزدیک میشویم. به سرعت دور زدیم و برگشتیم و خدا را شکر آنها ما را ندیدند. به منطقه رزمندههای خودی رسیدیم. از آنها سوال کردیم شام خوردید؟ گفتند نه! حاجی گفت روزی این رزمندههاست. بساط کباب را اینجا پهن میکنیم. حاجی با تعدادی از بچهها برای خرید گوشت رفت و ما نیز در آشپزخانه مشغول آمادهسازی شدیم. به محض رسیدن حاجی، چند جنگنده دشمن رسیدند که مقر را بزنند. نیروهای خودی رگباری از تیر راه انداختند و آنها موفق نشدند و رفتند. ما گوشتها را برای چرخ کردن آماده میکردیم که یکباره حاجی آمد و گفت: «کار تعطیل است، گوشتها را بگذارید و برویم» ما بدون حرفی پذیرفتیم و بساط را جمع کردیم و راه افتادیم. در مینیبوس حاجی گفت: آشپزهای این گردان از اهل تسنن بودند. تصور کردند ما بنا داریم جای آنها را بگیریم. به همین خاطر دلخور شدند. نخواستم دل آنها بشکند.»
اگر عاقبتبخیری میخواهی دستگاه امام حسین(ع) را ترک نکن
خیرخواهی و کمکرسانی حاجی حسینیپناه این روزها در میان نمازگزاران و مسؤولان مسجد حضرت ولیعصر(عج) همچنان پابرجاست و آشپزخانه این مسجد برای کمک به نیازمندان فعال است. در شرایط کنونی کشور نیز مسجدیها، بستههای ارزاق برای نیازمندان تهیه میکنند. حسینیپناه با اشاره به خوابی که از پدرش دیده میگوید: «پدرم به آشپزخانه امام حسین (ع) بسیار اعتقاد داشت که حتی به من توصیه میکرد اگر میخواهی عاقبت به خیر شوی این دستگاه و آشپزخانه را رها نکن. خواب ایشان را دیدم که جلوی در آشپزخانه ایستادم و پدرم با اسب سفیدی سمت در پشتی آمد و یک بغل پول هم با خودش داشت. از اسب پیاده شد و فریاد زد: سیدمحمد! بابا! بیا این پولها را بگیر و در این آشپزخانه خرج کن. مرتبهای دیگر نیز خواب ایشان را دیدم و پرسیدم کم به ما سر میزنید که ایشان گفت: من اینجا خیلی سرم شلوغ است و باید کارهایی را در جهنم و بهشت انجام دهم. ماجرا را از عالمی در قم جویا شدم. او گفت: روح پدرتان در برزخ آزاد است و گویی در آن دنیا نیز در حال دستگیری از افراد برای رفع مشکلاتشان است.»
حاج سیدعلی حسینیپناه متولد سال ۱۳۰۰ بود که سال ۱۳۸۰ به جمع شهدا پیوست. خانه ابدی او در بهشت زهرای تهران، در قطعه ۸۰ قرار دارد. اگر گذرتان در هفته دفاع مقدس به بهشت زهرا افتاد، سراغ «حاجی کبابی» جبههها هم بروید.
منبع:فارس