۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۶ : ۰۷
عقیق:سمیه جمالی؛ اذان مغرب را که میگویند به ایلیا میگویم برو وضو بگیر. میپرسد چرا؟ توضیح میدهم حالا که نُه سالت شده بلدی وضو بگیری، پس با طهارت لباس مشکی بپوش. بدّو وضو گرفته با سروصورت خیس و پیرهن سیاه به دست میآید. بلندبلند دعا میکنم: «ایشالا همیشه مشکیپوشِ امام حسین باشی، این لباس سپرِ تنت باشه از بلاها... با اجازهی مادرش حضرت زهرا.» یقه را که رد میکنم سرش را میبوسم. فاطیما هم بعد از دوازده سال، تمام رسم امشب را میداند. لباس مشکیهایش را میپوشد تا برویم دنبال خاله و دخترخالههایش.
درهای ماشین را باز میکنیم. هر کدام از بچهها یک تِکه وسیله برمیدارند و خیابان داور را با سروصدا به سمت مسجد میدوند، امسال اما خیلی عجلهای برای رسیدن وجود ندارد. میدانیم باید توی خیابان، گوشهای بنشینیم. فضای تاریک و نشستن کنار خیابان برای من و سمانه که بیست سال است جای مشخصی در مسجد ارک داریم غریبانه است، عاقبت خواهرم به حرف میآید:
«چه دلگیره!»
میروم دنبال زیرانداز توی ماشین. برمیگردم میبینم بچههای خواهرم کنار فاطیما و ایلیا ایستادهاند. سمانه خوشحال از سمت پایین میدان پانزده خرداد میآید:
«پشت بوم بازه، بیاید بریم تا نبستن»
قدم تند میکنیم.
از کابین ضدعفونی، تک تک و با چرخش دور خودمان عبور میکنیم. من سعی میکنم چشم زینب را ببندم و طبق معمول سرپیچی میکند و از توی بغلم سرک میکشد ببیند چه خبر است!
وارد پشتبامها که میشویم حتی فاطمه هم مسیر را بلد است، دست مادرش را رها میکند و میدود تا برسد جایی که دیوار مقابلش است و همانجا با بچههای من منتظر من و مادرش میماند. من طبق معمول هنهنکنان در حالیکه چادر از سرم افتاده روشانههام دوتا کیسه کفش در دستم و زینب هم در بغلم خودم را به پیشقراولان میرسانم! شما شاید ندانید حتی چند ثانیه زود یا دیرتر رسیدن در پیداکردن جا مهم. است مثل ثانیههای طلایی کنکور!
روی فرشها جای هر نفر را با چسبِ قرمز علامت زدهاند و خادمها مدام تذکر میدهند ماسک بزنید. علی الحساب شب اول بخاطر رعایت فاصله در پشتبام سوم محبوبمان جا نشدیم. اگر کرونا نبود که جا فراوان بود و حتی لازم نبود در خواست کنیم «یکم جمعتر بشینید ما هم جا شیم».
بچهها هنوز ننشسته تقاضای خوراکی میکنند. ما که هر سال کیسه بزرگی از تنقلات برای بچهها همراهمان بود حالا ژل و ضدعفونی هم اضافه اش شده، سمانه دانه دانه دست بچهها را ژلمالی میکند، یک پارچه تمیز زیرشان میاندازد و مشتی چیپس جلویشان میگذارد.
هرسال اینجا بعد از اذان و نماز لقمههای کوچک و گاه فلاسک چای از کیسهها بیرون میآمد، بیشتر جوان ها یا روزه بودند یا از سرکار و درس میآمدند و یک افطاری مختصر و تهبندی میکردند. وقتی سمانه دختر خانه بود مامان برای افطارش لقمه عجیب و انحصاری پنیر گوجه گردو میگذاشت و من در فلاسک کوچک قهوه چای میآوردم .
امسال از این خبرها نیست. هرکس با بطری آبی که خادمها جلوی در دستش دادهاند میآید، با فاصله سلام علیک میکند و سر چسب خود مینشیند!
بعدِ نماز بلافاصله سخنران به منبر میرود؛ خبری از پیش منبری و زیارت عاشورا یا امین الله نیست. به عنوان اجازه از ساحت مادر، روضه پهلوشکسته را میخواند. وقتی سخنران پایین میآید حاجمنصور کمی تذکر میدهد که رعایت پروتکل را بکنید، با خادمان همکاری کنید؛ ادامه جلسات بستگی به همکاری خودجوش شما دارد. محرمها هیچ وقت با صحبت و نصیحت شروع نمیکرد، عزادارمآبیش معلوم بود، همین که میگفت: «السلام علیکم یا اهل بیت النبوه» ملت شیون میکردند. با شعری شورانگیز برای شروع ماه، مرتبط با کرونا و حواشی ایجاد شدهی برپایی هیاتها شروع میکند:
السلام ای بهترین ماه ای محرم، السلام
السلام ای بهترین ارباب عالم، السلام.
حسییییییین را چنان جگرسوز تحریر میزند قلبها کنده میشود.
واجب عینی است گریه قابل تبدیل نیست
کعبه هم تعطیل باشد روضهات تعطیل نیست!
صدای تحسین جمعیت بالا میرود انگار دلشان میخواهد کف بزنند از شوق!
به رسم قدیم هیاتهای تهران، روضه حضرت مسلم را میخواند، روضهای که انگار پیشگویی حوادث از زبان سفیرالحسین است:
آمده لشکر بهر علی اصغر
میریزد در صحرا جسم علی اکبر...
نوحه و زمینه را هم خودش میخواند؛ ماشالله هنوز از مداحان جوان هم پرانرژیتر است. این بار خیلی معطل مرتب شدن صفها، یادگرفتن دم و آماده شدن سینه زن نمیماند:
قسمت این بود که لب تشنه فدایت بشوم
اولین تشنهی این بزم عزایت بشوم
بعد هم ابوالفضل بختیاری دم میدهد کوتاه و مختصر؛ گفتهاند کل مراسم باید دوساعت باشد.
شب اول زود تمام میشود تا به خودمان بیاییم، مداح، السلام علیک یا صاحبالزمان را هم گفته و جمعیت کم کم در حال پخش شدن هستند. دستکش یکبار مصرف دستم میکنم ته مانده خوراکی بچهها را در کیسه زباله میریزم و تندتند جمع میکنم. دیگر تقریبا کسی در مسجد نمانده. با خیال راحت بدون فشردگی جمعیت میتوانیم خارج شویم؛ بچهها تازه انرژی گرفتهاند پشتبام خالی مقابلشان چشمک میزند، میدوند و صدای بهجت و نشاطشان در فضای ارک میپیچد.