عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

گفت و گو با حاج مجتبی رمضانی / بخش اول
مدتی پیش حاج مجتبی رمضانی مداح خوش صدای اهل رفسنجان ، میهمان ما در عقیق بود. گفت و گوی مفصلی با او درباره زندگی شخصی ، مداحی های معروفش مثل شهید گمنام سلام و شرایط امروز هیئت ها داشتیم که بخش اول این گفت و گو را می بینید. بخش های بعدی گفت و گو به زودی در عقیق منتشر می شود.

یک شهید برایمان حسینیه ساخت / هیئت باید در تمام سال باز باشد / مدیون پدرم هستمعقیق: نزدیک به چهار دهه است که خدمت مخلصانه در آستان اهل بیت(ع) را سرلوحه زندگی خود قرار داده و تمام سختی های این راه را به جان خریده تا امروز جایی در میان خادمان این خاندان برای خودش باز کند. حاج مجتبی رمضانی از آن دست مداحانی است که تمام عمرش را وقف این راه پرافتخار کرده و از شهر به شهری دیگر و از کشور به کشوری دیگر برای تبلیغ سیره خاندان اهل بیت(ع) قدم برداشته است. در گفت و گویی صمیمیانه پای صحبت های این مداح سخت کوش نشسته ایم تا بیش از پیش با او و ارادتش به ائمه اطهار(ع) آشنا شویم.

* قبل از هرچیز می خواهیم از پیشینه ورود خود به وادی مداحی برایمان بگویید و اینکه چندسال است در خدمت خاندان اهل بیت هستید؟

 از زمانی که بچه بودم، پدرم به من حسین گفتن را یاد می داد و به من می آموخت که در هیچ کجای دنیا، عشقی این چنین پیدا نمی شود. پدرم خودشان مداح امام حسین(ع) بودند و من هم در کنار ایشان هرطور شده خدمتی می کردم. حتی شده به فکر آب و دستمال کاغذی کنار دست پدرم باشم، این کار را می کردم تا به امام حسین(ع) خدمت کرده باشم. همین شوق و علاقه بود که باعث شد، حدودا از سن 7، 8 سالگی، پدرم به من میکروفون بدهند و من هم قدم در این مسیر بگذارم. از آنجایی که همیشه روضه های مرحوم کافی را گوش می دادم، در ابتدا کارم را با روضه خوانی و مرثیه خوانی آغاز کردم و دیدم که خیلی مورد استقبال مردم قرار می گیرد، بنابراین تا به امروز همانطور راهم را ادامه داده و هنوز هم در خدمت مردم هستم. به واقع از اولین هیاتی که خواندم و حتی سواد خواندن و نوشتن را هم نداشتم، حدود 35 سال می گذرد و در این مسیر، همه چیز را مدیون پدرم هستم.

* پدرتان هنوز هم می خوانند؟

خیر. ایشان دیگر نفس خواندن ندارند اما هنوز هم مشوق بنده هستند، پیگیری می کنند و نظر می دهند؛ هرچند که صدای مرا قبول ندارند.

* سال های سال است که در رفسنجان مداحی می کنید و الان هم در هیات کربلای رفسنجان می خوانید، در رابطه با این هیات هایی که در آن ها می خواندید، برایمان توضیح دهید.

در سال 1379، هیاتی در رفسنجان به نام دیوانگان حسین تاسیس کردیم. شرایط آن موقع به گونه ای بود که همه در آن برهنه می شدند و سینه می زدند اما بعد از مدتی، بزرگان شهر خرده گرفته و به ما گفتند که کلمه دیوانگان در شأن شما و امام حسین(ع) نیست؛ ما هم وقتی دیدیم که جامعه این نام را نمی پسندد، نام هیات را به بین الحرمین تغییر دادیم. اما این پایان ماجرا نبود و بعد از مدتی به بحث برهنگی در هیات ها رسیدیم. یعنی همان زمانی که نظر آقا در مورد برهنگی مطرح شد و من هم به عنوان مداحی ولایی نمی توانستم نسبت به نظر آقا بی تفاوت باشم. همچنین از طرفی، عرف شهر سنتی رفسنجان نیز برهنگی را نمی پسندید و با این حساب، عملا تلاش هایی که ما می کردیم، با جواب هایی که می گرفتیم، همخوانی نداشت. چه بسا که این دو عامل بسیارمهم باعث شدند تا به فکر تغییرات جدیدی در هیات بیفتیم. بنابراین موضوع را بین بچه های هیات مطرح کرده و گفتیم که دیگر برهنگی در هیات به صلاح نیست و باید این کار را ترک کنیم اما برخی ها موافقت نکردند و با این شرایط، بنده نیز بنا به اعتقادات ولایی خودم، دیگر چاره ای جز جدایی از هیات نداشتم. آن ها می گفتند مجتبی که خودش به ما می گفت برهنه شوید و سینه بزنید، حالا به دلیل برهنگی می خواهد از مجموعه ما جدا شود. بنده هرچقدر سعی می کردم برایشان توضیح دهم و ان ها را متوجه شرایط موجود کنم، به نتیجه نمی رسیدم و نهایتا وقتی دیدم دیگر با آن فضا قادر به کار کردن نیستم، کلا از هیات بین الحرمین جدا شده و عملا منفور شهر شدم.

* بعد از آن چه شد؟

در سال 1392 هیاتی به نام کربلا تاسیس و سعی کردیم که این بار با سنت مردم و عرف جامعه پیش رویم که خوشبختانه امروز هم به لطف خداوند، همه اقشار با سلیقه های مختلف جامعه از دانشجویان گرفته تا طلبه ها، موسفیدها و خانم های شهر در جلسه شرکت می کنند. البته ما راه سختی را پشت سرگذاشته و به راحتی به اینجا نرسیده ایم.

* پس جا دارد روایت این هیات و تاسیس حسینیه بنام رفسنجان را برایمان تعریف کنید.

بعد از راه اندازی هیات کربلا، با یک مشکل مهم مواجه بودیم و آن هم کمبود جا برای میهمانان سیدالشهدا(ع) بود. یک شب که شب هشتم محرم بود، در مسجد جامع رفسنجان مراسم داشتیم. می دیدم که جمعیت در حال آمدن است اما جایی نیست و خیلی ها نیامده برمی گردند، خیلی ناراحت شدم و به خودم گفتم شاید این ولایت مداری و دلواپس بودن بیش از حد من باعث شده به جایی برسم که که میهمانانمان نه جایی داشته باشند و نه حتی یک بانی بیاید و یک شب شام هیات را قبول کند. بلند شدم و نزد سخنرانمان آقاسیدحسین آقامیری رفتم. به ایشان گفتم آقا سید آیا واقعا خواندن من برای شهدا و حمایت کردنم از نظام کار درستی است؟ ایشان گفتند:" چی شده که بعد از چند سال به کار خودت شک کردی؟" گفتم چرا هیات هایی که با نظام زاویه دارند، آنچنان رونق دارند اما وضع ما این چنین است؟ ایشان گفتند:" مجتبی همین فردا شب بیا و موضوع را با مردم درمیان بگذار." فردا شب به آقاسید گفتم، شما موضوع را مطرح کن چون سید هستید و مردم به خاطر سیادت شما کمک می کنند اما ایشان گفتند که تو همشهری این مردم هستی و بهتر است خودت بگویی. سرانجام اینکه تصمیم به استخاره گرفتیم و طرح این موضوع از جانب آقاسید بسیار بد و از جانب بنده بسیار خوب آمد که دلیلش را هم بعدا فهمیدیم. به واقع زمانی که بنده میکروفون را از آقاسید گرفتم تا با مردم صحبت کنم، آن خانمی که بعدا بانی هیات ما شد، تازه وارد مجلس شده بود و اگر این موضوع چند دقیقه زودتر توسط آقاسید مطرح می شد، ایشان اصلا موضوع را متوجه نمی شد و نمی توانست برای حمایت از هیات اعلام آمادگی کند. حقیقتا در چنین شرایطی است که می گویند هیچ یک از کارهای خداوند بی حکمت نیست و اگر قرار باشد کاری انجام شود به هرطریقی شده، خداوند اسباب آن را فراهم می کند.

* یعنی صحبت هایتان با مردم جواب داد و بانی پیدا شد؟

بله. آن شب میکروفون را از آقاسید گرفتم و به مردم گفتم که می خواهم با شما درد و دل کنم. به آن ها گفتم از اینکه مردم به اینجا می آیند و به خاطر نبود جای کافی از درب هیات برمی گردند، بسیار ناراحتم. بعد از این صحبت ها، یکی از حاضرین که خانم مسنی بود، شماره تماسش را داده و گفته بود زمینی دارد و آن را به هیات ما خواهد داد اما بنده تماس نگرفتم، زیرا با خود می گفتم احتمالا زمین ایشان در حاشیه روستاست و چنینی زمینی هم به کار هیات ما نمی آید. چندروزی گذشت و سرانجام خود آن خانم تماس گرفت و پرسید که چرا نمی آیید و زمین را ببینید؟ به دوستان گفتم بروید و زمین را ببینید اما اگر به کار ما نمی آمد، چیزی نگویید که آن بنده خدا ناراحت شود، بلکه از ایشان اجازه فروش بگیرید تا پولش را خرج هیات کنیم. به واقع امید چندانی به آن زمین نداشتم اما کمی بعد، بچه ها تماس گرفته و گفتند که زمین آن خانم کنار میدان ابراهیم واقع شده است، یعنی در نقطه پرگار رفسنجان و جایی که برای هرکاری، حرف اول را می زند. این اتفاق برای هیات ما بسیار خوشحال کننده و امیدبخش بود.

یک شهید برایمان حسینیه ساخت / هیئت باید در تمام سال باز باشد / مدیون پدرم هستم

* پس می توانستید صاحب حسینیه ای بزرگ در فضایی ایده آل شوید؟

دراصل زمین آن خانم، پیش از این یعنی حدود 80 سال پیش نیز حسینیه بوده و در زمان شاه تخریب شده و در اختیار آموزش و پرورش قرار گرفته بوده است اما آن خانم، چندی پیش زمینش را با حکم دادگاه پس می گیرد و برنامه ای هم برای آن نداشته است تا اینکه کاملا اتفاقی به حسینیه ما می آید و حرف های بنده را می شنود. همان جا تصمیمش را می گیرد و با خود می گوید که هیچ چیز بهتر از واگذاری زمین به هیات و وقف آن برای ساخت دوباره حسینیه نیست.

*شما هم بلافاصله شروع به ساخت کردید؟

همه چیز به همین راحتی نبود. وقتی که آن خانم، زمین را به نام هیات کربلا زدند و رفتند، ما ماندیم و زمینی که مرکز شهر بود و پول ساختش را آن هم، طوری که در شأن مرکز شهر باشد، نداشتیم. نگران بودیم و دلمان نمی خواست آبروی هیات به خطر بیفتد. به همین خاطر، نصف شب بلند شدیم و سرمزار شهید حاج علی محمدی پور(شهید عارف استان کرمان) رفتیم. این شهید کسی است که حاج قاسم سلیمانی می گفتند وقتی به بن بست می رسند به سراغ او می روند، بنابراین ما هم فاکتورها و نقشه ها را برداشتیم و به سراغ شهید خودمان رفته و کلی با او صحبت کردیم. ما معتقد بودیم که شهدا زنده اند و می توانند دست ما را بگیرند. ازقضا چندروز بعد، یکی از رزمنده های رفسنجان که در بحث اقتصادی موفق بودند، برای عیادت به منزل ما آمدند. خداوند شاهد است که تلفن من بسیار اتفاقی همان موقع زنگ خورد و این بنده خدا از مکالمات بنده متوجه شدند که برای ساخت حسینیه پول کافی نداریم و مجبور به تعطیلی پروژه هستیم. ایشان همان موقع حمایت خود را اعلام کردند و گفتند از فردا کار بنایی را شروع کنید؛ این چنین بود که کار ساخت حسینیه از سر گرفته شد و به سرانجام رسید.

* شهید عارف کرمان چقدر زیبا و سریع، خواسته تان را اجابت کردند!

نکته جالب همین جاست. ما بعدها متوجه شدیم که این رزمنده و بانی خیر ساخت حسینیه، از نیروهای حاج علی محمدی پور در دوران جنگ بوده اند. ما وقتی روایت مدد جستن شبانه از این شهید بزرگوار با دلی شکسته را برایشان تعریف کردیم، ایشان کلی متحول شدند و گریه کردند. به واقع، شهید حاج علی محمدی پور، نیروی خودش را فرستاده بود تا به ما کمک کند که نتیجه آن هم، ساخت حسینیه ای 4 طبقه و استقبال هرچه بیشتر ازدوستداران اباعبدالله الحسین(ع) بود. البته باید بگویم که ما هنوز هم مشکلات زیادی داریم و اینطور نیست که بدون دغدغه باشیم اما به هرحال صاحب مکان شده ایم و از این بابت بسیار خوشحالیم.

* درحال حاضر برنامه های این هیات و حسینیه به چه صورت است؟

ما از همان اول تصمیم گرفتیم که در این هیات، محتوامحور باشیم که خب هیات محتوامحور باید روحانی و عالم محور باشد، بنابراین از سال 92 تمام انرژی خود را برای دعوت از روحانیون صرف کردیم و الان هم اکثر آقایانی که مردم نسبت به آن ها شناخت دارند، با هیات ما در ارتباط هستند و بسیار نیز هم مورداستقبال مردم قرار دارند. ما همچنین در کنار بحث محتوا، سعی کردیم هیاتی جهادی و فرهنگی داشته باشیم که به همین سبب، اکنون در کنار بحث هیات، خیریه هم داریم. از بحث جهیزیه و سبدهای کالا در ایام ماه مبارک و عید نوروز گرفته تا کمک هایی مثل زلزله و غیره. امروز مفتخریم که به لطف خدا و ائمه اطهار(ع)، هیات کربلا با همکاری هیات یامهدی واوان وارد عمل شده و 7 8 خانه ساخته و در روستای سراب ذهاب تحویل مردم داده است. علاوه بر این اقدامات، ما در حسیینه خود، کلاس های آموزشی در 3 محور آموزش خادمین، آموزش خانواده های خادمین و آموزش مردم (تربیت فرزند، عوامل استحکام خانواده) را نیز داریم و معتقدیم که حسینیه باید در تمام ایام سال باز باشد تا اگر کسی نیاز به مشاوره یا نیازهای مالی و خانوادگی و اجتماعی دارد، به آنجا بیاید. جالب است بدانید که حتی یک مدت، دادگستری رفسنجان خانواده هایی که در آستانه طلاق بودند را به ما ارجاع می داد تا از جلسات مشاوره حسینیه بهره برده و شاید بتوانند مشکلاتشان را حل کنند.

 

تعداد بازدید : 146

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین