سرویس شعر آیینی عقیق : به مناسبت فرا رسیدن شب نوزدهم ماه مبارک رمضان و سالروز ضربت خوردن حضرت علی (ع) عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند:
مهدی رحیمی:
شب تنهایی من بود...
چه بغضی بود پنهان در گلوی شب
که کافی بود لب از لب؛
گشاید ماه
تا آگاه
گردد چاه
گفتی چاه من دیدم که بر روی دو پا برخاسته چاهی و میآید به سمت شهر
وَ از این سو شبیه مادری که طفل را از شیر میگیرد
پس از یک روز میگیرد لب شمشیر را از زهر؛
ابن ملجم ملعون
به پیشانیش جای سجده، بر روی لبش وَالتّینِ و الزّیتون
و پای حافظ قرآن، کنار اصل قرآن
از گلیم خود زده بیرون
رسیده چاه تا پشت در دروازه میبینم
میان چشمهایش
از قرار دیشبش با حیدر کرّار بغضی تازه میبینم
خدایا چاهِ بیآبی لباس رود بر تن کرده و از دور میآید
خروشان است
اما نعرهاش تنها به گوش پیرمری کور میآید
همان پیری که امشب تا علی آمد به بالینش
غمی افتاد در جانش
و هنگامی که ظرف شیر را میخواست از مولا بگیرد
لرزهای افتاد بر کاسه از انگشتان دستانش
شب تنهایی من بود، شب تنهایی ما بود
همه تنها ولی تنهاتر از تنها در این تصویر مولا بود...
علی برخاست با علم شهادت سوی مسجد شد
به غیر از اهل عرش و ماه،
آنشب اُمِّ کلثومِ علی هم دید و شاهد شد
که مولا از غروب خویش آگاه است
و میبیند که عزرائیل با پیراهن مشکیش در راه است
چه فرقی میکند دیگر که در، مانع شود
یا دستهای مرغابی خسته
علی عهد خودش را با شهادت چند سالی هست که بسته
تمام راهها امشب به سمت مسجدِ کوفهست
همان جایی که محرابش برای خاطرِ فَرقِ علی
بسیار معروف است
تمام راهها امشب به سمت مسجد کوفهست،
تمام راهها از جمله راه محکم مولا...
غم عالم تماماً یک طرف، یک سو غم مولا
چه رؤیایی از این بهتر که جای چاه،
زهرا میشود بعد از شهادت همدم مولا...
من و تو باز تنهاتر شدیم و کوچه تنها شد...
وَ راز آن که هر شب مخفیانه بر در هر خانه میکوبید
این گونه هویدا شد
دریغا که علی وقتی که ضربت خورد مولا شد
سعید تاج محمدی:
دوباره سهم زینب کرده غم، بیمارداری را
دل خون را، نگاه مضطرب را، بیقراری را
پدر از خانه بیرون رفته، اما دیر برگشته
دوباره خانه دارد میچشد چشم انتظاری را
بگو با ابن ملجم تیغ او شق القمر کرده
صدا پیچید در عالم که «دیدم رستگاری را»...
پدر پوشانده با عمامه و دست و عبا سر را
مبادا دیدۀ زینب ببیند زخم کاری را
مگو با گریۀ فرزندها: آهسته... آهسته...
که میدانند اهل خانه رسم سوگواری را
::
شب قدر است، با من ذکر یا الله و یا حیدر...
ببین آوردهام با خود هر آنچه دوست داری را
سعید بیابانکی:
شب تا به سحر نماز میخواند علی
با دیدۀ تر، نماز میخواند علی
آن صبح که سجدهگاه در خون غلتید،
گفتند: «مگر نماز میخواند علی؟»
محمد علی مجاهدی:
دلم از شبنشینیهای زلفش دیر میآید
مسیرش پیچ در پیچ است و با تأخیر میآید
غزل گل میکند در من اگر آیینهام باشی
که طوطی در سخن از دیدن تصویر میآید
به بوی آنکه جای من ز دامانت درآویزد
برون از تربت من خار دامنگیر میآید
ملول از عقل بیپیرم که سرمستی نمیداند
من و عشقی که از او کار صدها پیر میآید
به دور از نام و از ننگم، جدا از هر چه نیرنگم
مرید پیر یکرنگم که بیتزویر میآید
جنون هنگامهای در این حوالی عشق میکارد
که از هر سو صدای شیون زنجیر میآید
سکوت تلخ نخلستان غریبی تازه میجوید
که امشب بر ملاقات علی شمشیر میآید
به هر ویرانهای فانوس اشکی میکند روشن
که بزم باصفایی اینچنین کم گیر میآید
خروشیدم که در این شهر آیا اهل دردی نیست؟
که دیدم کودکی با کاسهای از شیر میآید!
غلامرضا شکوهی:
چو بر آیینۀ خورشید میشد بغض شب پیدا
به نبض سینۀ مهتاب دیدم تاب و تب پیدا
دریغا! صبح فردا از «غم بدورد» خواهد شد
غمی سنگین به دلهای یتیمان عرب پیدا...
طلوع سجدهاش را آیهای از خون تلاوت کرد
کسی که شد به قلب کعبه در ماه رجب پیدا
پس از کوچ تو از پسکوچههای شهر، میگردد
چراغ اشک روی سفره چون، نان و رطب پیدا...
علی! بعد از حضور خطبههای گرم و شیوایت!
زمان هرگز نخواهد کرد سطری از ادب پیدا
جواد محقق:
وقتی به نماز صبح آخر برخاست
فریاد ز مسجد و ز منبر برخاست
آن دم که سرش به تیغ نامرد شکافت
خورشید سراسیمه ز بستر برخاست
مریم سقلاطونی:
تق تق...کلون در...کسی از راه میرسد
از کوچههای خسته و گمراه میرسد
مانند آفتاب هم آواز نخل و چاه
از کوچههای کوفه، شبانگاه میرسد
دستی به شانه دارد و چشمی به آسمان
شب مویههاش تا به سحرگاه میرسد
تق...تق...کلون در...ولی امشب نیامدهست
ردّ صداش از ته آن چاه میرسد
امشب، دوباره خیره به درگاه ماندهام
یعنی...دوباره مرد، به درگاه میرسد؟
مادر! سکوت خانه مرا میکُشد بگو
آن مرد ناشناس کی از راه میرسد؟
آن مرد ناشناس که شب نان میآوَرد
آن مرد ناشناس که با ماه میرسد؟
امید مهدی نژاد:
در شور و شر حجاز تنهاست علی
در نیمهشبِ نماز تنهاست علی
ما نیز نمیفهمیم اندوهش را
با این همه شیعه باز تنهاست علی
فرسنگ به فرسنگ علی ماند و علی
ای مرگ به نیرنگ، علی ماند و علی
در عرصۀ لاف کوفیان سردارند
در معرکۀ جنگ علی ماند و علی
سنگین شد بار عهد بر دوش علی
در چاه افتاد آهِ خاموش علی
دنیا باشد برای اهلش، باشد
ای مرگ! بیا بیا در آغوش علی