۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۷ : ۲۱
عقیق:ممكن است شاگردي در اوايل امر، نزد استادي درس فرا گيرد، ولي سرانجام از استاد خود ماهرتر گردد. انسان در دو حوزه خير و شرّ و در دو قوس صعود و نزول، از معلمان خود برتر مي شود.
بيان مطلب اين است كه غير انسان يا اصلاً حركتي ندارند يا سقف حركتشان محدود است. مقام فرشتگان - كه داراي عقل محض اند- ثابت است: ﴿وما منّا إلاّ له مقام معلوم)[1] ولي انساني كه خليفة الله است، در ابتداي امر از معلّمان فرشته خوي خود، مدد مي گيرد تا از ملائكه فراتر رود؛ زيرا مَلَك مقامي دارد و انسان مقامي برتر، كه مي تواند از قلمرو فرشته ها بگذرد؛ يعني نسبت به او در پيشگاه خداوند مقرّبتر گردد. شيطان نيز چون جن است، مكر و حيلهاش در محدوده خيال و وهم است نه در محدوده عقل، ولي انسان ميتواند از نظر عقل نظري خردمند و فرزانه، ولي از نظر عقل عملي منحرف باشد چنين انساني معلم شيطان خواهد بود.
بنابراين، انسان از يك سو به جايي ميرسد كه فرشتگان از او علم ميآموزند و خدمتگذار اويند: «وإنّ الملائكة لَخُدّامنا وخُدّام محبّينا»[2] و از سوي ديگر به جايي ميرسد كه شيطان مقلد او ميشود و از او مكر ميآموزد. برتر شدن انسان از فرشته كه «غنيمت گيري» است، مكرّر در نظم و نثر فارسي و عربي آمده، اما سقوط انسان كه «غرامتدهي» است، كمتر مطرح شده است؛ كه گاهي انسان در قوس نزول، چنان تنزّل مي كند كه از ابليس بدتر مي شود.
انسان از آن جهت كه داراي گوهر «روح متحرك» است، اگر عقل و هوش فراهم كند ولي عقل نظري وي با عقل عملي، هماهنگ نباشد بدين معنا كه دانش هاي گوناگوني فراهم كند و علوم بسياري بيندوزد، ولي فضيلتي نيندوزد، اين علوم بي شمار در اختيار وهم، شهوت و غضب او قرار مي گيرد و روح او را به طرف نزول و دركات مي كشاند. در اوايل امر، شيطنت او در حدّ بازي و گذران لحظه ها است، اما تدريجا تثبيت مي شود و به حدّ «مَلَكه» مي رسد، بطوري كه جزو شياطين انس و جنّ[3] واقع مي شود و آنگاه كاري مي كند كه شيطان نكرده است و نمي كند. شيطان يا همان ابليس معروف، به خدا معتقد بود. او گرچه ديگران را به بتپرستي فرا مي خواند ولي خود، بت پرست نبود. از اين رو به خدا عرض كرد: («فبعزّتك لاغوينّهُم أجمعين»)[4] به عزت تو سوگند، من فرزندان آدم را فريب مي دهم؛ از اينكه شيطان به عزت حق، سوگند ياد كرد معلوم مي شود به خدا و عزّت او معتقد است؛ ولي كساني كه شاگردي شيطان را به عهده گرفتهاند، چون داراي روح قوي و قابليّتي بيش از قابليّت شيطانند، در تنزّل و سقوط از شيطان هم پايين تر مي روند. از اين رو به جايي مي رسند كه مُلحِد خواهند شد و اصلاً خدا را قبول نخواهند داشت تا به او سوگند ياد كنند. پس از نظر غَرامت، انسان به جايي مي رسد كه از شيطان پايين تر مي رود و سقوط مي كند.
به همين جهت اختلاف مراتبي كه در بين انسانها راه دارد در انواع ديگر وجود ندارد؛ مثلاً، بين سيب هاي خوب و بد فاصله محدودي وجود دارد و به طور كلّي در گياهان، جمادات و حيوانات، تفاوت ميان دو طرف خوب و بد، محدود و كم است؛ امّا فاصله ميان دو نبش انسانيّت از بيكران تا بيكران است و چون موجودي ابدي است، اگر فاتح شود غنيمت ابدي و اگر ببازد غرامت ابدي در انتظار اوست.
پي نوشت:
[1] سوره صافات، آيه 164.
[2] نورالثقلين، ج 4، ص 511.
[3] سوره انعام، آيه 112.
[4] سوره ص، آيه 82.
تفسير موضوعي، ج11، ص118-120.
منبع:انوارطاها