۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۰ : ۲۳
عقیق:حمید محمدی محمدی: مرگ امیرخان برای من که از سال ۱۳۷۳ با کیهان بچهها و امیرحسین فردی انس داشتم، خیلی سخت و دردناک است. روزی که روی برانکارد در بیمارستان خوابیده بود و با لبخند همیشگی به من و کیوان امجدیان میخندید و میگفت: «حمید! عکس آخر را هم بگیر» و ما لب میگزیدیم و سعی میکردیم خیسی چشمهایمان را نبیند و روزی که برف میبارید، پالتو به سر کشید و از بیمارستان مرخص شد، هیچ فکر نمیکردم روزی در سفر باشم و دوستان بخواهند تأیید خبر درگذشت امیرخان را از من بگیرند. به «عارف» بود یا «حافظ» (پسران مرحوم فردی) یادم نیست به کدام؛ زنگ زدم و دیدم خبر درست است. مثل زمانی که خبر درگذشت پدرم را دادند، زانوانم لرزید و همانجا نشستم. امیرخان، سکته کرده بود؛ مثل نوبت قبل؛ اما اینبار حمله قلبی وسیعتری بوده. وقتی اورژانس دیر کرده بود، تصمیم گرفته بودند پدر را با خودروی شخصی به بیمارستان برسانند. از کوچهشان در خیابان جی که پیچیده بودند توی خیابان اصلی، سرش را گذاشته بود روی شانه پسرش و چشمش را برای همیشه بسته بود.
امیرحسین فردی، پشت میز سردبیری کیهان بچهها در دهه ۶۰
من، سابقه بستن چشمهایش را داشتم. روزی با اهالی حوزه هنری به ارومیه رفته بودیم. گمانم برای شرکت در جشنواره جوان سوره بود. ما را برای گردش به دریاچه بردند. آب نداشت. جابهجای دریاچه، نمک ماسیده بود. نویسندگان و شاعران اغلب جوان، سر به سر هم میگذاشتند و میخندیدند. بعضیها با بستر خشک دریاچه عکس یادگاری میگرفتند و بعضیها طبع شعرشان گل کرده بود؛ اما چشمهای امیرحسین فردی بسته بود. کیفش را داد دستم و گفت: دل ندارم دریاچه ارومیه را در این وضع ببینم. باهم برگشتیم سمت ساحل که حالا رونق گذشته را نداشت و کسی روی صندلیهای غذاخوری ساحلی استراحت نمیکرد. صندلی پشت به دریاچه را انتخاب کرد و من، وقتی مقابلش نشستم، چشمهای خیساش را پنهان کرد.
دیدار با مجتبی رحماندوست، نویسنده و جانباز دفاع مقدس
چشمهای خیساش را هم قبلا دیده بودم. برای یک پشه! باورتان نمیشود شاید. اما روزی در اتاق رو به آفتابش در کیهان بچهها نشسته بودیم به گفتوگو درباره تولستوی و داستانهای کوتاهی که امیرخان میگفت باید هر نویسندهای دو ـ سه بار در عمرش همه آنها را بخواند. همینطور که داشتیم حرف میزدیم، یک پشه سمج دور سر من چرخید. با یک چرخش دست، حشره را در مشت گرفتم و بعد از مالیدن کف دستها به هم، جسد ناچیز و مچاله پشه را انداختم روی زمین. غضبناک نگاهم کرد و انگشت اشارهاش را به چپ و راست تکان داد: «تو اتاق من پشهها آزادند. حق نداشتی او را بکشی!»
فوتبال در زمین کیهان با محمدرضا سرشار، کیوان امجدیان، خسرو باباخانی، محمدرضا بایرامی، محسن مؤمنی، احمد شاکری و رضا امیرخانی
این خشم امیرخان را هم قبلا دیده بودم؛ وقتی داشت درباره محسن مخملباف یادداشت مینوشت تا در روزنامه کیهان چاپش کند. قبلش برای ما از انحرافات مخملباف گفته بود. صدق گفتارش در جایی آشکار میشد که او استاد مخملباف بود و زمینههای فکری شاگردش، نویسندهای را که نامش با رمانهای انقلابی «باغ بلور» و «حوض سلطون» سر زبانها افتاده بود به خوبی میشناخت. میدانست که تندرویهای او یک روز کار دستش میدهد و داده بود و از آن سوی بام افتاده بود. امیرخان از انحراف مخملباف، متعجب نبود و حیرت نکرده بود. حیرتش زمانی بود که در بحبوحه انتخابات سال ۸۸ روزی دو روزنامه را کنار هم گذاشت و گفت: ببین حمید! تیترِ یک روزنامه جمهوری اسلامی با تیتر یک روزنامه شرق، عین هم است! ببین چطور میشود که این دو جریان، روزی به هم میرسند. باورت میشود؟
پیام تسلیت رهبر انقلاب به مناسبت درگذشت امیرحسین فردی
روزی هم که داشتیم پیکرش را روی دوش از حیاط حوزه هنری بیرون میبردیم، حبیب ایلبیگی ـ که آن روزها مدیر روابط عمومی حوزه بود ـ کنار گوشم گفت: گمانم دلش نمیخواست دیگر انتخابات امسال (یک ماه بعد از درگذشت امیرحسین فردی) را ببیند. بس که در سال ۸۸ خونجگر شد از فتنه.
امیرحسین فردی، نویسنده رمانهایی چون «اسماعیل» و «گرگسالی» ۶ سال پیش از میان ما رفت. مرد آرام، اما غیرتمند و انقلابی که طی چند دهه مدیرمسؤولی و سردبیری کیهان بچهها، دهها نویسنده و شاگرد تربیت کرد و در مسجد جوادالائمه (ع) تهران، جمعی از اهل قلم را بار آورد و پس از انتشار جُنگهای خواندنی و آموزشی «بچههای مسجد» جایزه مسجدی شهید غنیپور را پایه گذاشت.
در مراسم نکوداشت گلعلی بابایی (نفر سمت راست) در خبرگزاری فارس
به جز اینها، شاگردان او از جشنوارههایی مانند ادبیات داستانی بسیج و داستان انقلاب هم به جهان نویسندگی معرفی شدهاند و امروز، هر یک مسیر بالندهای را پی گرفتهاند؛ کسانی مثل ساسان ناطق که از اولین نویسندگان معرفی شده جشنواره ادبیات داستانی بسیج است و حالا دقیقاً روی صندلی امیرخان در مرکز قصه و رمان حوزه هنری نشسته است.
امیرحسین فردی، کمتر از ۶۴ سال داشت که از میان ما رفت تا شورای شهر تهران در دوره چهارم، دو سال و نیم بعد از درگذشت او، نامش را بر خیابانی بگذارد که هیچ ربط و نسبتی با محلهای اثرگذاری و تنفس او نداشته باشد. جستوجوهای من نشان میدهد که امیرحسین فردی، نام خیابانی است بین بزرگراههای فتح و آزادگان با انبوهی از کارخانجات صنعتی! در حالی که او در کوچه پس کوچههای خیابان جی، در سلام کردن به مردم محله، سبقت میگرفت، در مسجد جوادالائمه (ع) نماز مغرب و عشایش را میخواند، در کیهان کار میکرد و مدیر مرکز آفرینشهای ادبی حوزه هنری بود این اواخر.
در یکی از سفرهای دهه ۷۰ با نویسندگانی چون حسین فتاحی، مصطفی رحماندوست، مهدی حجوانی، محسن پرویز، علی آقاغفار و یوسف قوجق
امروز داغ و فراق دوستداران و شاگردان امیرخان فردی، ۶ ساله شد تا هر وقت دلتنگ او شدند، در نشانی سرراست خانه آخرتش زیارتش کنند. مزار امیرحسین فردی، دقیق در ورودی قطعه هنرمندان است و مثل خیابانش در کورهراهها نایافتنی نیست.