کد خبر : ۱۰۴۹۶۹
تاریخ انتشار : ۲۷ اسفند ۱۳۹۷ - ۰۶:۴۱
گفت‌وگو با نویسنده رمان «یک خوشه انگور سرخ»

نوشتن از امام معصوم، شجاعت می‌خواهد

نویسنده رمان «یک خوشه انگور سرخ» که روایتی از زندگی حضرت جوادالائمه علیه‌السلام است، می‌گوید: این رمان یکی از عزیزترین کارهای من است؛ چون آن را کاملا دلی نوشته‌ام و ارزش زیادی برایم دارد؛ در حالی که نوشتن از امام کار سختی است و شجاعت می‌خواهد.
عقیق:حسام آبنوس: نوشتن رمان دینی سخت است. این راحت‌ترین جمله‌ای است که می‌توان درباره آثار دینی گفت و برای همیشه خودمان را راحت کنیم. ولی فاطمه سلیمانی ازندریانی معتقد است نوشتن از ائمه کار سختی است و شجاعت می‌خواهد و باور دارد که خودش این شجاعت را داشته است.

رمان «یک خوشه انگور سرخ» اثری است که سوژه بکر و نابی دارد و سلیمانی برای نوشتن از امام جواد (ع) در اختیار داشته است. سوژه‌ای که زاویه خوبی نسبت به امام دارد و خواننده را ترغیب می‌کند تا بخواهد با وجود اینکه سرگذشت امام را می‌داند آن را دنبال کند. هرچند در اجرا شاید برخی نحوه اجرای اثر را نپسندند. به همین خاطر با او درباره این اثر به گفت‌وگو نشستیم و توضیحاتش را شنیدیم.

در ادامه مشروح این گفت‌وگو را می‌خوانید.

به نظرم پایان رمان باید ابتدای کار قرار می‌گرفت. همچنان بر همین فصل‌بندی و چیدمان فصل‌ها اعتقاد دارید؟

خب دقیقاً پایان رمان همان جملات ابتدایی است. رمان با همان جمله‌هایی آغاز می‌شود که خواننده در پایان می‌بیند.

 منظورم دقیقا پایان رمان نیست. بلکه اندکی قبل‌تر از صفحه پایانی مرادم است. چون ضربه‌ای دارد که می‌توانست خواننده را به جهان داستان شما پرتاب کند. در رمانی که با محوریت یکی از اتفاقات دینی نوشته می‌شود مخاطب ایرانی حداقل اطلاعات درباره اتفاق و رویداد دارد. اما نحوه پرداخت می‌تواند متفاوت باشد تا جذابیت اثر بالاتر برود و من حس می‌کنم می‌شد این فصل‌بندی‌های جابه‌جا شود.

من هم همین تصور را داشتم ولی فکر نمی‌کردم باید زودتر از این پایان در ابتدا قرار بگیرد. به نظرم همین که اثر با پریشانی ام‌فضل آغاز شود کفایت می‌کند.

*بسیاری در جامعه هستند که نمی‌دانند امام جواد(ع) به دست همسرش به شهادت رسیده

 در واقع شما با آوردن یکی دو پاراگراف از انتهای رمان و شکستن زمان مرور حوادث را در ادامه به صورت خطی جلو بردید. در حالی که به نظرم می‌شد بیشتر از تردیدهای ام‌فضل حرف زد چون تاریخ را که نمی‌شود تغییر داد و قتل امام جواد(ع) به دست ام‌فضل حتمی است ولی می‌توانستید با رفتن به لایه‌های درونی شخصیت ام‌فضل و نشان دادن تردیدهای او و رفت و برگشت در زمان جذابیت کار را بالا ببرید. به هر صورت ام‌فضل شخصیت سیاه داستان است و دست شما برای رفتن به لایه‌های درونی ذهن او باز بود. یعنی به جای اینکه یک گزارش صرف تاریخی ارائه کنید یک گزارش داستانی از تاریخ را برای خواننده رقم بزنید.

این هم یک پیشنهاد فرمی برای نوشتن است ولی باید این واقعیت را در نظر بگیرید که بسیاری در جامعه ما هستند که نمی‌دانند امام جواد(ع) به دست همسرش به شهادت رسیده است. خیلی‌ها حتی نمی‌دانند که همه ائمه(ع) ما شهید شده‌اند. به علاوه اینکه در طول داستان با پریشانی­‌ها و تردیدهای ام­فضل مواجه هستیم.

*قرار بود داستان امام جواد(ع) را بنویسم

یعنی به مخاطب هم فکر کردید؟

بله. یعنی گفتم آن مخاطبی که درباره تاریخ اطلاعاتی ندارد ممکن است در روبه‌رو شدن با تردیدهای ام‌فضل سردرگم شود و اگر خیلی به تردیدها می‌پرداختم انگار که مشغول نوشتن داستان ام‌فضل هستم در حالی که قرار بود داستان امام جواد(ع) را بنویسم.

*مایل بودم مخاطب درگیر داستان شود

چه اشکالی داشت از پنجره ذهن ام‌فضل با امام جواد (ع) آشنا می‌شدیم و روایت شما را می‌خواندیم؟

خب من هدفم زندگی امام جواد (ع) بود و شاید روزی هم برسد که بخواهم زندگی این شخصیت منفی را بنویسم ولی در این کتاب دلم می‌خواست داستان زندگی امام جواد(ع) را بنویسم. مرکزیت با امام جواد(ع) باشد و روایت بر دوش ام‌فضل. با این حال دیده‌ام که برخی خوانده‌اند و گفتند که به تردیدهای ام‌فضل حق می‌دهیم شاید اگر ما هم جای او بودیم تشخیص برایمان دشوار می‌شد.

دلیل دیگری که خیلی سراغ تردیدهای ام‌فضل نرفتم و با زمان بازی نکردم این بود که مخاطب بی‌اطلاع از تاریخ خط داستان را گم نکند و گیج نشود. چون مخاطبانی را دیده­‌ام که در مواجه شدن با فرم‌های پیچیده دچار سردرگمی شده‌اند و به عقب مراجعه می‌کنند تا بفهمند چه اتفاقی افتاده است. برای همین دلم نمی‌خواست مخاطب گم شود و مایل بودم درگیر داستان شود.

چرا خودتان را جای مخاطب می‌گذارید و برای او تصمیم می‌گیرد و به جای او انتخاب می‌کنید؟

بازخوردهایی که می‌بینم من را به این نتیجه می‌رساند که مخاطب درباره چه چیزی می‌داند و کجا بی‌اطلاع است.

*دامن زدن به تردیدهای ام‌فضل ممکن بود او را سفید کند

فارس: ما در روبه‌رو شدن با رمان «به سپیدی یک رویا» و نقدهایی که به آن وارد شد شاهد این هستیم که گفته می شود نسبت‌هایی به دختر امام داده شده که یا تاریخ ساکت بوده یا اصلا شاید چنین شخصیتی در تاریخ نباشد ولی در هر صورت نسبت‌هایی است که به دختر امام داده شده است. اما در این رمان شخصیتی را داریم که کسی نگران او نیست چون می‌دانند که در پایان او قاتل امام است و به نظرم می‌توانست تردیدها و سیاهی‌ها و پلشتی‌های شخصیتش بیشتر باشد تا خواننده با او بهتر ارتباط بگیرد. به قول معروف دست شما در شخصیت‌پردازی بازتر بود.

یکی دیگر از دلایل شاید این باشد که ما روایت زیادی از زمان حال ام‌فضل نداشتیم.

می‌ساختید...

طولانی می‌شد و ممکن بود مخاطب از خواندن این همه تردید خسته شود.

علاوه بر این اگر خیلی به تردیدهای ام‌فضل دامن می‌زدم ممکن بود کارکرد معکوس پیدا کند و به جای اینکه او را سیاه کند به سفید شدن او منتهی شود.

*«یک خوشه انگور سرخ» گزارش تاریخی نیست

من تمام حرفم این است که نویسنده می‌توانست با این شخصیت بازی کند تا اثرش از یک گزارش تاریخی تبدیل به اثری متمایز در حوزه خودش شود آن هم در شرایطی که مشت نویسنده از ابتدا پیش خواننده باز است و خود او در ابتدای اثرش دستش را باز می‌کند و حرفی باقی نمی‌گذارد و خیال خواننده را آسوده کرده و خب حالا که این پایان روشن است ما باید کاری کنیم که اثر از زوایای دیگر برای خواننده جذابیت داشته باشد. مثلا در آن بخش که ام‌فضل و پدرش شبانه به امام جواد(ع) یورش می‌برند و با شمشیر ایشان را مورد اصابت قرار می‌دهند برای من باورپذیر نبود و نبودنش را لطمه به داستان نمی‌دانم. به این معنا که یک معجزه است برای من در جهان این کتاب باورپذیر نبود. خودتان چه نظری دارید؟

یک نکته که شاید من تصویر درست ندارم این باشد که کتاب خوانده نشده است. دوستان کتابخوان من این اثر را بیشتر از «به سپیدی یک رویا» دوست داشتند ولی دوستانی که کمتر اهل خواندن هستند رمان قبلی را پسندیده بودند. وقتی کتابی مورد توجه مخاطب حرفه­‌ای و کتاب­خوان باشد یعنی اینکه کتاب یک گزارش تاریخی نیست. در این کتاب با کرامات زیادی مواجه هستیم که شاید برای برخی از مخاطبین باورپذیر نباشد اما من باید به تاریخ و حقیقت وجودی امام وفادار می­ماندم.

*به بازخوردها فکر نمی‌کردم

 در رابطه با رمان «یک خوشه انگور سرخ» به نظرم رسید که انگار نویسنده، بازخوردهای منفی کتاب قبلی هنوز در ذهنش بوده و حین نوشتن این کتاب آنها را در این اثر لحاظ کرده و سراغ آنها نرفته و خیلی با شخصیت‌هایش بازی نکرده است.

درباره امام جواد (ع) که از اساس نمی‌شد ولی درباره ام‌فضل هم بیشتر از این جلو رفته بودم ولی در بازنویسی‌ها و مشورت‌هایی که می‌گرفتم تعدیل کردم.

خیلی موقع نوشتن نگران بازخوردها نبودم و اساساً به آنها فکر نمی‌کردم.

پس فکر می‌کنید به شخصیت‌ها به قدر کافی پرداخته‌اید؟

ما در تاریخ هیچ مستندی درباره ام­فضل نداریم. ضمنا اگر خیلی او را منفی نشان می‌دادم ممکن بود  شخصیت اوکاریکاتوری شود.

فارس: بالاخره باید قبول کنیم که مشغول یک روایت هستیم و خب می‌شد روی این وجه از شخصیت او مانور داد.

من این‌کار را کرده بودم ولی گفتند خیلی امروزی نوشته شده و این عادات برای زن امروزی است بنابراین در بازنویسی حذف شد.

چرا عینا را کنار گذاشتید و رابطه او را به عنوان یک شخصیت علوی در دربار مامون به راحتی از دست دادید؟

پس از مرگ مامون طبیعی بود که عینا کنار برود ولی البته کنار گذاشته نشد بلکه عینا با ام‌فضل دیدارهایی دارد. عینا حتی تا فصل آخر حضور دارد. اما اگر این رابطه ادامه پیدا می‌کرد ممکن بود منجر به این شود که او، ام‌فضل را از تصمیمش منصرف کند که خب اینطور پایان داستان تغییر می‌کرد.

*«یک خوشه انگور سرخ» یک سر و گردن از آثارم بالاتر است

 در مجموع سوژه رمان، سوژه خوبی است. پرداختن به شخصیت امام نهم از زاویه فردی که ایشان را به شهادت رسانده است. اگر بخواهم بپرسم موفق بودید یا ناموفق نظر خودتان درباره این اثر چیست؟

من کارم را دوست داشتم. پیش آمده که در مورد داستان کوتاه‌هایم این نگاه را داشته باشم. داستان کوتاه­‌هایی که در مجموعه­‌های جمعی منتشر شده. که یکی را بعد از چاپ ببینم و بگویم کاش چاپ نکرده بودم ولی معتقدم «یک خوشه انگور سرخ» یک سر و گردن از «به سپیدی یک رویا» هم بالاتر است.

این رمان یکی از عزیزترین کارهای من است، کاملا دلی نوشتم و به همین خاطر ارزش بیشتری برایم دارد.

*بی‌تاب نوشتن این داستان بودم

چطور شد که این داستان را نوشتید؟

همان زمان که برای رمان «به سپیدی یک رویا» مشغول تحقیق بودم راجع به امام جواد(ع) هم می‌خواندم و خیلی به شخصیت ایشان علاقه‌مند شدم. حتی شاید بیشتر از حضرت معصومه (س) راجع به ایشان خواندم. برای همین زندگی و شخصیت ایشان با من بود و می‌دانستم یک روز این داستان را می‌نویسم. اصلا بی‌تاب نوشتن این داستان بودم. بعدها با خواندن کتاب آسمانی­‌ترین مهربانی اثر استاد سیدمهدی شجاعی این علاقه در من شدت پیدا کرد.

تا اینکه ۱۵ فروردین مهمانی داشتم که او هم ارادتی به امام جواد (ع) دارد. وقتی از اشتیاق من باخبر شد با تاکید گفت شروع کن داستان امام جواد (ع) را بنویس. از همان لحظه تا زمانی که منزل را ترک کند، طوری شد که دلم خواست شروع کنم و به محض رفتن فصل اول را شروع کردم. به عبارتی خیلی دلی پیش رفت و نوشته شد.

فارس: صفحه ۱۹۰ رمان می‌توانست در کل کتاب خرد شود و سراسر کتاب را پوشش بدهد. به نظرم فصل آخر کتاب بسیار جذاب است و ظرفیت این را داشت که دستمایه ورود به جهان شخصیت اصلی شود.

این برایم جذاب است که می‌گویید فصل آخر از همه بهتر است.

*دست من بسته بود

مگر چیزی غیر از گره‌های ذهنی یک شخصیت می‌تواند داستان را پیش ببرد؟ تردیدها و شک‌ها واقعا می‌توانست کار را قوام ببخشد.

دست من بسته بود، برای مثال در تاریخ یک کلمه وجود ندارد که امام جواد(ع) با ام‌فضل حتی سلام رد و بدل کرده باشند.

*نمی‌توانستم چیزی در داستان بیاورم که تاریخ در برابرش ساکت است

بالاخره زن و شوهر که بودند؟

بله زن و شوهر بودند ولی من نمی‌توانستم چیزی وارد داستان کنم که تاریخ در برابر آن ساکت است. تا جایی که می‌توانستم سعی کردم کار را باورپذیر کنم.

ضمنا باز هم تاکید می­‌کنم که داستان من با تردید ام‌فضل شروع می‌شود.

شروع می‌شود ولی ادامه پیدا نمی‌کند!

خب برای این کار باید من پیوسته از فلاش‌بک استفاده می‌کردم و باید در زمان داستانی می‌ساختم که این فلاش‌بک‌ها معنا پیدا کند. اما نه به عنوان یک نویسنده بلکه به عنوان یک کتاب خوان می­‌دانم که اگر از فصل آخر شروع می­‌کردم و مدام به گذشته برمی­‌گشتم فصل آخر طولانی و حوصله سر بر می­‌شد.

من معتقدم با کمترین فراز و فرود شما گزارش تاریخ نوشته‌اید. در واقع راوی ما از جنس غیردخیل است و فقط مشاهداتش را بیان می‌کند.

خب واقعا نقشی ندارد.

درست، نقش ندارد ولی می‌توانستیم با تردیدهای ذهنی او، شاهد داستانی پرفراز و فرود باشیم که خب این تردیدها پررنگ نیست.

در کل داستان شخصیت ام‌فضل دارای تردید است و پیوسته درگیر این تردید است. در زمان حال داستان هم، او با تردیدهایش دست و پنجه نرم می‌کند.

*بی‌پروا کار کرده‌ام

در این کار دست به عصا حرکت کرده‌اید؟

جالب است چون اتفاقاً من در این کار خیلی بی‌پروا کار کرده‌ام.

 نه تنها در داستان‌پردازی بلکه در روایت تاریخ هم من این دست به عصا بودن را حس کردم. نمی‌توانستید شخصیت‌های تخیلی بیشتری وارد داستان کنید؟

خیلی از این کار خوشم نمی‌آید. وارد کردن شخصیت‌های فرعی اگر خارج از حد باشد سبب می‌شود اصل ماجرا گم شود. جایی شخصیت‌های فرعی را وارد می‌کنم که شخصیت اصلی را پررنگ کند. دلم نمی‌خواهد کار را شلوغ کنم. من همین حالا هم حس می‌کنم امام جواد(ع) خیلی در کار پررنگ نیست. دلم می‌خواست تا جایی که می‌شود امام جواد(ع) را پررنگ کرد.

*تا حد امکان سراغ تاریخ و جغرافیا رفتم

در رمان «یک خوشه انگور سرخ» جز قصر مامون، یک نما از بغداد و یکی دو نمای دیگر خیلی شاهد فضاسازی و البته جغرافیا در اثر شما نیستیم.

من تا حد امکان سراغ تاریخ و جغرافیا رفتم تا بتوانم فضاسازی باورپذیری داشته باشم  و حتی فصل به فصل و حین نوشتن بازهم درباره این جزئیات مطالعه می‌کردم ولی بیش از این چیزی دستگیرم نشد. حتی نقش و نگارها و تصویرگری­‌های مربوط به آن دوره را جستجو کردم. البته وقتی در یک فصل نمای بغداد توصیف شده، توصیف دوباره در فصل­‌های بعدی باعث اطناب در کار می­‌شود. همینطور فضای کاخ مأمون که به طور کامل توصیف شده است.

بیش از این برای فضاسازی راه نداشتید؟

تا جایی که می‌توانستم تلاش کردم و حتی بخش‌هایی را حین نوشتن با آنها روبه‌رو شدم که به کار اضافه کردم.

*دوست دارم کار با دیالوگ پیش برود

مرادم این است که محیط خیلی در کار شما پررنگ نیست و بیشتر شخصیت‌ها پررنگ هستند و دیالوگ‌های مابین آنها!

بله. من دیالوگ را خیلی دوست دارم و به مونولوگ علاقه‌ای ندارم. دوست دارم کار با گفت‌وگو پیش برود و می‌خواهم مخاطب از لابه‌لای این گفت‌وگو اتفاقات را کشف کند و داستان را پیش ببرد.

قبول دارید رمان شما یک اثر تاریخی است؟

بله چنین است.

*ترس داشتم اصل قصه گم شود

زمانی که حرف از رمان تاریخی زده می‌شود گمان می‌کنم ما باید روایتی از احوال مردم روزگار ببینیم. ولی در این کتاب ما جز تصویری از ام‌فضل، تردیدهای او و دایره محدود اطرافیان او، تصویری از مردم روزگار نمی‌بینیم. مناسبات اجتماعی و اتفاقات روزگار را نمی‌بینیم.

این مسئله دو دلیل دارد. یکی اینکه ام‌فضل خیلی با بیرون از قصر ارتباط نداشته و نمی‌دیده و دوم اینکه ترس داشتم آنقدر شخصیت‌های فرعی در داستان زیاد شود که اصل قصه گم شود.

چرا انقدر از شخصیت‌های فرعی و روایت‌های جانبی پرهیز دارید؟

اول اینکه به عنوان مخاطب در دیگر آثار تاریخی این شخصیت­‌های فرعی را دیده­‌ام و با آنها ارتباط برقرار نکردم. شخصیت­‌هایی که نه تنها باعث جذابیت کار نبودند بلکه به کار ضربه هم وار کرده بودند. دوم اینکه من به حضرت معصومه(س) بیشتر از امام جواد(ع) می‌توانستم نزدیک شوم و نگران بودم که شخصیت ایشان کمرنگ شود.

*نمی‌توانستم در تاریخ دخل و تصرف کنم

کمرنگ نمی‌شد. من وقتی مرور می‌کنم می‌بینم مراجعه‌ها به امام از جنس ارادت است در صورتی که این مراجعات تنها از باب ارادت نیست و مردم مشکلاتشان را پیش ایشان می‌آوردند. حتی آن وصیتی که از امام رضا(ع) خطاب به فرزندشان هست و در کتاب هم چند جا به آن اشاره می‌کنید هم تاکید دارد که امام حتی محل رجوع عمو و عمه‌های خود است ولی ما این تصویر که امام پایگاه اجتماعی قدرتمند برای مشکلات روز باشد نمی‌بینیم.

خب من نمی‌توانستم خیلی در تاریخ دخل و تصرف کنم و خیلی منابع در این مورد وجود نداشت. من گشتم تا برای مراجعه به امام مصداق پیدا کنم و همان را بگویم ولی روبه‌رو نشدم.

*حضور امام مشهود است

ما در کتاب شما تنها با یک عبارت «امام» روبه‌رو هستیم. یعنی چیزی بیشتر از این نمی‌بینیم در صورتی که شما پیوسته تاکید می‌کنید که اگر شخصیت‌های فرعی را وارد می‌کردم امام کمرنگ می‌شد ولی همین حالا هم امام فقط هست و خیلی نقش و اثری در محیط خود ندارد.

خب وقتی فردی پیش امام بیاید حتما دیالوگی بین امام و آن فرد برقرار می‌شود ولی سندی برای این گفت‌وگو وجود ندارد و دست من بسته بود. با این هم موافق نیستم که امام در محیط نقش و اثری ندارد. تقریباً در تمام فصل­‌ها حضور و تاثیرگذاری امام در پیشبرد داستان مشهود است.

 گمان می‌کنم سیره عملی اهل بیت(ع) برای همه ائمه قابل تعمیم باشد. ممکن است در نوع پوشش به مرور زمان و بنا به اقتضائات زمان تغییرات در لباس ایجاد شده باشد ولی در مواجهه با فقرا یا ... تفاوتی در رفتار ائمه شاهد نیستیم و همه فعل و قول یکسانی دارند. شما حتی تصویری از رفتارهای اجتماعی را نشان نمی‌دهید.

ببینید! اگر همین کاری که شما می‌گویید را انجام می‌دادم ممکن بود نفر دومی پیدا شود و بگوید این کار غلط بوده و نباید چیزی که برای آن دستاویز تاریخی وجود ندارد را بیان می‌کردید. این سلیقه نیست.

*توضیحی ندارم!

 من تمام این‌ها را گفتم تا باز هم یادآوری کنم که ما هیچ تصویری از روزگاری که امام در آن زندگی می‌کرده و نقش امام در مناسبات اجتماعی نمی‌بینیم. ما در داستان شما شاهد شخصیت خوبی به نام امام هستیم که کلمه‌ای از او در داستان نمی‌شنویم و حتی میان او و همسرش سلام هم رد و بدل نشده است. یعنی آنچه من در این کتاب دیدم با آن چیزی که در تعالیم امامان بعد از ایشان درباره امام جواد(ع) هست هیچ سنخیتی ندارد. در هر صورت سیره و سبک زندگی امام برای همه اعصار راهگشا است ولی امامی که شما تصویر کرده‌اید در امروز ما تاثیری ندارد، اصلا ما وقتی رمان تاریخی می‌خوانیم برای این است که بهره‌ای از تاریخ بگیریم.

هر روایتی وارد می‌کردم ممکن بود عده‌ای نقد کنند که این کار غلط است. این نظر شما است و من توضیحی ندارم. شاید می‌شد به یاران و نواب امامان بپردازم که به نظرم جای آن خالی بود ولی هرقدر فکر می‌کنم می‌بینم نمی‌توانستم چیزی که نیست را به ایشان نسبت دهم. اما درباره سیره امام. در داستان از مراجعین امام سخن به میان آمده. افرادی که برای سؤال خدمت امام می­‌رسیدند یا افرادی که نیاز به کمک و دستگیری داشتند. مثلاً همان فردای ازدواج امام و در بخش­‌های مهم­‌تر هم  به مناظرات جدی امام پرداخت شده است.

 من باید سوالم را روشن‌تر بپرسم. ما جز اینکه در این کتاب می‌بینیم، خلفای بنی‌عباس شراب می‌خورند هیچ تصویری از حکومت زمان نداریم. مثلا نابرابری حتما وجود داشته و مردم مراجعاتی دارند ولی اثری از آنها نیست. اگر این خلفای وقت، امام رضا (ع) و امام جواد (ع) را به شهادت نمی‌رساندند دیگر مشکلی نداشتند(درصدد کم جلوه دادن خیانت آنها نیستم) ولی خب اثری از دردسرهایی که برای اهل بیت(ع) ایجاد می‌کردند در کتاب نیست. خب مشکل این‌ها چیست؟

در زمان مامون علویان از آزادی بیشتری برخوردار بودند. اما هم مامون و هم معتصم از قدرت امام وحشت داشتند. که همین وحشت باعث رقم زدن همه اتفاقات شده است. اما اینکه بگوییم این کتاب گزارش صرف تاریخی است به نظرم درست نیست. چون من تخیل وارد کار کرده‌ام و شخصیت‌پردازی و صحنه­‌پردازی کردم. این اثر واقعا رمان یا داستان بلند است و تمام ویژگی‌های آن را دارد.

 نقطه عطفی در کار داریم که داستان با آن آغاز می‌شود ولی در ادامه بی‌هیچ فراز و فرودی داستان جلو می‌رود و ناگهان تمام می‌شود.

در برخی بخش‌ها این فراز و فرود وجود دارد. مثلا ماجرای حمله مامون به منزل امام و اتفاقات پس از آن در نوع خود فراز و فرود است.

حداقل به نظر من می‌رسد که این خیلی اتفاق مهمی نیست چون من به عنوان خواننده می‌دانم که امام به دست مامون به شهادت نمی‌رسند و با خودم گفتم شاید این یک رویا از رویاهای ام‌فضل باشد و بیدار که می‌شود متوجه می‌شود رویا دیده است.

من نمی‌توانستم چیزی فراتر از این حرف بزنم. این ضعف من نیست بلکه ضعف تاریخ است. و اتفاقا به نکته خوبی اشاره کردید.

همینطور که قبلاً عرض کردم عده زیادی هستند که درباره شهادت امام اطلاعات دقیقی ندارند. شاید برای شما باورپذیر نباشد ولی به احتمال زیاد برای عده دیگری باورپذیر است.حتی اگر مخاطب بداند که اینجا نقطه شهادت امام نیست باز تا انتهای فصل پیش می­‌رود تا ببیند که این خواب و کابوس ام­‌فضل بوده یا کرامت امام.

هنوز تاریخ را دوست دارم

خانم سلیمانی تا کی می‌خواهد داستان دینی بنویسد چون گمان می‌کنم داستان اجتماعی بهتر می‌توانید بنویسید.

کار جدیدی که شروع کردم تاریخی نیست ولی من هنوز تاریخ را دوست دارم و تا جایی که ارتباط برقرار کنم حتما می‌نویسم. در دو مجموعه داستان قبلی که هر کدام شامل ده داستان است به مسائل اجتماعی زیادی اشاره کردم و گویا از نظر شما داستان‌­های موفقی بوده­‌اند. قطعاً در آینده هم داستان اجتماعی می­‌نویسم اما با آثار تاریخی بیشتر ارتباط برقرار کردم.

*از نوشتن این کار لذت بردم

برای نوشتن این کتاب چقدر مطالعه داشتید؟

به جز مطالعاتی که هم­زمان با مطالعه برای کتاب به سپیدی یک رویا داشتم، حدود ۵ ماه مطالعه و تحقیق می‌کردم ولی کاری بود که خوب پیش می‌رفت و از نوشتن آن لذت بردم.

زبان و نثر برای شما چقدر اهمیت دارد؟

من یک فصل را می‌نویسم و بعد آن را صیقل می‌زنم. سعی می‌کنم هم خیلی سنگین نباشد و هم عامیانه!

*کار سطح پایین ننوشتم

در طول مصاحبه به این که به مخاطب توجه داشتید اشاره کردید، واقعا مخاطب انقدر مهم است؟

اول از همه خودم مهم هستم. اینکه چقدر از داستانی که می‌نویسم لذت ببرم، مهم است. اما من فقط برای خودم نمی‌نویسم بلکه طوری می‌نویسم که هم مخاطب و هم خودم لذت ببریم. اگر برای خودم می‌نوشتم که منتشر نمی‌کردم.

اگر داستان اجتماعی می‌نوشتم شاید از زبان و فرم پیچیده‌ای استفاده می‌کردم. همینطور که بعضی از داستان کوتاه­‌هایی که نوشتم فرم­‌های پیچیده­‌ای دارد ولی در داستانی دینی قرار نیست فقط هنر داستان‌نویسی خود را به رخ خواننده بکشانیم بلکه قرار است گوشه‌ای از زندگی این بزرگان را بازگو کنیم، من دلم می‌خواهد مخاطبی که امام جواد (ع) را نمی‌شناسد یک اثری بخواند که هم سرگرم شود و هم شخصیت امام را بشناسد.

 

مخاطب آنقدر برای من مهم نیست که رمان را فدای او کنم ولی آنقدر هم بی‌اهمیت نیست که اصلا به او فکر نکنم.

قصدم از رمان دینی نوشتن این است که مخاطب را با این شخصیت‌ها آشنا کنم. چون تاریخ اسلام برای من بسیار جذاب است.

به هرحال نوشتن از امام کار سختی است که شجاعت می‌خواهد و خب من حس می‌کنم این شجاعت را داشتم. این در حالی است که به خاطر شخصیت اسماء نقدهای بسیاری (به حق یا ناحق) به کتاب قبلی وارد شد ولی دلیل نشد که من عقب‌نشینی کنم. با این وجود برخی کتاب قبلی را بیشتر پسندیدند و برخی این کتاب را بیشتر دوست داشتند. در هر صورت من تلاشم را کردم و کار سطح پایین ننوشتم.(با خنده) و در مجموع معتقدم که بخش تخصصی کار در آمده است.


منبع:فارس


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین