۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۴۱ : ۰۷
واکنش امام مجتبی به شخصی که به ایشان فحش میداد
روزی یکی از مردم شام وارد مدینه شد و دید امام حسن علیه السلام بر اسبی سوار است، شروع کرد او را مورد لعنت قرار دهد اما امام علیه السلام چیزی به او نگفت. وقتی بدگوئی او به پایان رسید آن حضرت جلو رفت و بر او سلام کرد و خندید و فرمود: ای پیرمرد گمان میکنم در اینجا غریب باشی و شاید اشتباه گرفتهای. اگر از آنچه گفتی طلب عفو کنی تو را میبخشیم و اگر از ما در خواستی داشته باشی عطا خواهیم کرد، اگر راهنمائی بخواهی تو را راهنمائی میکنیم و اگر کاری داشته باشی برای تو انجام میدهیم، اگر گرسنه باشی تو را سیر خواهیم کرد و اگر عریان باشی تو را خواهیم پوشاند، اگر نیازمند باشی تو را غنی میکنیم و اگر مسکن بخواهی تو راجای خواهیم داد، اگر هر حاجتی داری بر آورده میکنیم و اگر مسافری به سوی ما بیا و اثاث خود را نزد ما بگذار و مهمان ما باش تا وقت رفتن آنها را به تو باز میگردانیم زیرا ما جای وسیع و مال فراوان داریم. وقتی آن مرد این سخنان امام علیه السلام را شنید گریه کرد و گفت: اشهدانک خلیفه اللّه فی ارضه، اللّه اعلم حیث یجعل رسالته (شهادت میدهم که تو خلیفه خدا در زمین او هستی خدا بهتر میداند که رسالتش را در چه کسی قرار دهد) تا به حال تو و پدرت مبغوضترین خلق خدا در نزد من بودید اما الان تو بهترین خلق خدا نزد من میباشی و اثاث و لوازم خود را به منزل آن حضرت برد و تا زمانی که درمدینه بود مهمان آن حضرت بود و از معتقدان به محبت او گردید.
رفتار کریمانه حتی با سگ
نجیح گوید: حسن بن علی علیه السلام را دیدم که مشغول خوردن غذا بود و سگی روبروی او قرار گرفته بود، هر لقمهای که میخورد یک لقمه هم به آن سگ میداد. عرض کردم: یابن رسول اللّه! این سگ را از خود دور نمیکنی؟ حضرت فرمود: رهایش کن زیرا من از خداوند حیا میکنم که جانداری به من نگاه کند و من بخورم و به او نخورانم.
قهرمان فتنه جمل
در میانه جنگ مردمانی که اطراف شتر عایشه را گرفته بودند، به سختی از هودج عایشه دفاع میکردند، و هر دسته که کشته می شدند دسته دیگر جای آنها را گرفته و سرسختانه مقاومت میکردند. علی (ع) که متوجه شد تا آن شتر سر پاست، این نادانان و فریب خوردگان از مقاومت خویش دست بر نمیدارند و آشوب و فتنه خاموش نمیشود، در صدد بر آمد تا هر چه زودتر آن شتر را از پای درآورد.
امیر المؤمنین (ع) در روز جمل پسرش
محمد حنفیه را طلبید و نیزه خود را به او داده، فرمود: "شتر عایشه را هدف
این نیزه قرار ده و آن را از پای درآور." محمد نیزه مخصوص پدر را گرفته و
حمله کرد، ولی بنو ضبه (که اطراف شتر عایشه بودند و بسختی از آن حمایت
میکردند) مانع پیشرفت او شده و او را از رسیدن به شتر بازداشتند و محمد
بناچار نزد پدر بازگشت. در این وقت حسن بن علی (ع) پیش رفت و نیزه را از او
گرفته و به سوی شتر حمله کرد و خود را بدان رسانده و نیزهاش را به او
زده، بازگشت در حالی که خون آن شتر بر نیزه بود. محمد که این منظره را دید،
رنگش دگرگون شد (و خجالت کشید). امیر المؤمنین (ع) بدو فرمود: "ناراحت مشو
که او فرزند پیغمبر است و تو فرزند علی هستی!"
باری با پایداری و
شجاعت فرزند رسول خدا (ص) و سبط اکبر آن حضرت امام مجتبی (ع) و دیگر شجاعان
بالاخره شتر عایشه از پای در آمد، و جنگ جمل به نفع لشکر حق به پایان
رسید.
نگو از شیعیان هستی!
مردی به امام حسن علیه السلام گفت: من از شیعیان شما هستم. امام علیه السلام فرمود: ای بنده خدا اگر مطیع امر و نهی ما هستی راست میگویی و اگر این گونه نیستی با ادعای مقام بلند تشیع که از آن بهره مند نیستی بر گناهان خود نیفزا و نگو من از شیعیان شما هستم. بلکه بگو من از دوستداران شما و دشمن دشمنان شما هستم و تو در نیکی و به سوی نیکی هستی.
دختر خود را به ازدواج مردی باتقوا در آور
مردی نزد امام حسن علیهالسلام آمد و با او درباره ازدواج دخترش مشورت کرد. آن حضرت فرمود: دختر خود را به ازدواج مردی پارسا درآور؛ زیرا اگر او را دوست بدارد، گرامیاش میدارد و اگر دوست نداشته باشد، ستمش نمیکند.
منبع:فارس