بر اساس این گزارش، اجرای این مراسم بر عهده سیدجواد شرافت از شاعران کشورمان بود. او در ابتدا یکی از اشعار علوی خود را اینگونه خواند؛
نور علی نور
محمد جواد شرافت
اوصاف تو از ابتدا تا انتها نور
آیینه ای، آیینه ای سر تا به پا نور
آیینه ای و خلق، حیران صفاتت
تابیده بر جان تو از ذات خدا نور
چشمی که توفیق تماشای تو را داشت
جسم تو را جان دیده و جان تو را نور
در حلقه عشاق تو، ای صبح صادق!
بر هر لبی گل کرده «یا قدوس»، «یا نور»
قرآن وصفت، سوره سوره، باشکوه است
«فرقان»، «نبا»، «یوسف»، «قیامت»، «هل اتی»، «نور»
از کعبه تا مسجد، مسیر روشن توست
از آسمان تا آسمان، از نور تا نور
خورشیدی و بر شانه خورشید رفتی
فریاد می زد آسمان: «نورٌ علی نور»
تو بوتراب و همسر تو مادر آب
اصل شما، وصل شما، نسل شما نور
پایان کار دشمنان توست با نار
آغاز راه دوستان توست با نور
در مدح تو چشم غزل روشن که دیده است
وصف تو را از ابتدا تا انتها نور
***
میلاد حسنی از شاعران کشورمان با دعوت به شعرخوانی پشت تریبون قرار گرفت و ابیات سروده شدهاش را خواند؛
لب تشنه به برکه غدیر آمدهایم
با شوق به محضر امیر آمدهایم
ما چشم به راه دست بیعت هستیم
هرچند هزار سال دیر آمدهایم
***
کعبه سنگیست که آیینه سرای تو شده
حال از شش جهت انگشت نمای تو شده
پردهی بیت که بر دامن او چنگ زنند
به امیدی متمسک به ولای تو شده
قامت نوح ز عشقت که کمان شد تازه
حلقهی درب ورودی سرای تو شده
ناز بر ناس کن ای حمد که در بسم الله
اسم اعظم ز کرم نقطهی بای تو شده
خوش بر احوال غلامی که شدی مولایش
خوش بر احوال خدایی که خدای تو شده
طبق لولاک، به زهرا همگی مدیونیم
چون همین آینه بانی بنای تو شده
هم تو راضی به رضای دل مرضیه شدی
هم دل مرضیه راضی به رضای تو شده
آنچه رخ داده و در آتیه رخ خواهد داد
همه منقوش در ایوان طلای تو شده
در دل سنگ من افتاده هوای نجفت
مثل آن چاه که دلتنگ صدای تو شده
در بخش دیگری از برنامه محمود حبیبی کسبی ابیاتی از یک قصیده طویل علوی خود را برای حاضران خواند.
عمریست گفتهایم به عشق تو یا علی:
"یا مظهر العجائب یا مرتضی علی"
دست مرا بگیر که از پا فتادهام
تا کی کنم به بحر بلایا شنا، علی؟!
من کیستم که بر سر خوانت بخوانیام؟
شاهان عالماند به خوانت گدا، علی!
من کیستم که لاف ز عشق علی زنم؟
این کلب آستانه کجا و کجا علی؟
در راه عشق، غیر علی در میانه نیست
از ابتدا علیست و تا انتها علی
عنقای عشق در به در قاف قنبر است
دیگر چسان پرد مگس عقل تا علی؟
***
سیدعلی رکنالدین هم شعر زیبایی در این مراسم خواند.
زندگی همچو نفس کوتاه است
آخرت اول بسمالله است
شیخ از موی سپیدش ترسد
روز برفی چقدر کوتاه است
غم چنان است که در ذکر خدا
آنچه گفتند خلایق آه است
***
محمد میرزایی از شاعران جوان کشورمان هم ابیات خود را تقدیم حاضران کرد.
هر کجا مجلس مدح تو به پا مى گردد
اشک شوق از قفس دیده رها مى گردد
با شما مى شکفد غنچه اگر مى شکفد
یا که برگى اگر از شاخه جدا مى گردد
روى خورشید اگر از تو درخشان نشده ست
پس زمین دور سر شمس چرا مى گردد ؟
"بأبى أنت و أمّى" که سعادتمند است
هرکه در مسلک عشق تو فدا مى گردد
کعبه از عشق تو بى پرده گریبان چاک است
بى سبب نیست اگر قبله ى ما مى گردد
دور باطل زده ، سرگرم تسلسل شده است
هر که بى مهر تو دنبال خدا مى گردد
درد ما درد خمارى ست ، که با یک بوسه
روى انگور ضریح تو دوا مى گردد
عاقبت مىرسد آن مرد و چو ایوان نجف
گنبد همسرتان نیز طلا مىگردد
***
پیمان طالبی شاعر دیگری بود که با دعوت شرافت، پشت تریبون حاضر شد و اینطور خواند؛
نه اعتنا به می و نه خمار می کردند
علی نبود ، خلایق چه کار می کردند ؟
علی اگر که نمی بود ، شاعران در شعر
چه استفاده ای از ذوالفقار می کردند ؟
به دار باقی مولا شتافتند آنان
کز عشق یار تمنای دار می کردند
ز هیبت سخنش ، پایه های منبر نیز
زمان خطبه ، سکوت اختیار می کردند
به دست حیدری اش بوسه زد در خیبر
و اهل کوفه به این افتخار می کردند
برای علم علی تازگی ندارد ، هر
حقیقتی که بر او آشکار می کردند
همه مناظر کوفه ز خویش می رفتند
اگر نگاهی از آن رخ شکار می کردند
بگو به منکر مولا که در شب هجرت
خلیفه های دروغین چه کار می کردند ؟
در آن زمان که علی ذوالفقار می چرخاند
ز معرکه دو خلیفه فرار میکردند !
***
سیدحمیدرضا برقعی نیز برای شعرخوانی دعوت شد، که با همان انرژی همیشگی ابیات را خواند؛
قصه را زودتر ای کاش بیان میکردم
قصه زیباتر از آن شد که گمان میکردم
برکهای رود شد و موج و شد و دریا شد
با جهاز شتران کوه احد برپا شد
و از آن آینه با آینه بالا میرفت
دست در دست خودش یک تنه بالا میرفت
تا که بعثت به تکامل برسد آهسته
پیش چشم همه از دامنه بالا میرفت
تا شهادت بدهد عشق ولیالله است
پله در پله از آن ماذنه بالا میرفت
پیش چشم همه دست پسر بنت اسد
بین دست پسر آمنه بالا میرفت
گفت: اینبار به پایان سفر میگویم
"بارها گفتهام و بار دگر میگویم"
راز خلقت همه پنهان شده در عین علی است
کهکشانها نخی از وصلهء نعلین علی است
گفت ساقی من این مرد و سبویم دستش
بگذارید که یک شمه بگویم دستش
هر چه در عالم بالاست تصرف کرده
شب معراج به من سیب تعارف کرده
واژه در واژه شنیدند صدا را اما...
گفتنیها همگی گفته شد آنجا اما
سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد
آنکه فهمید و خودش را به نفهمیدن زد
میرود قصهء ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق میخورد آرام آرام
***
مصرع ناقص من کاش که کامل می شد
شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد
شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست
واژه در دست من آنگونه که می خواهم نیست
من که حیران تو حیران توام می دانم
نه فقط من که در این دایره سرگردانم
همه ی عالم و آدم به تو می اندیشد
شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد
کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است
راز ایجاز خدا نقطه ی بسم الله است
کعبه افتاده به پایت سر راهت سرمست
«پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست»
کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید
خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید
کعبه بر سینه ی خود نام تو ای مرد نوشت
قلم خواجه ی شیراز کم آورد، نوشت:
«ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه»
راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست
روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید
می رسد دست شکوه تو به سقف ملکوت
ای که فتح ملکوت است برای تو هبوط
نه فقط دست زمین از تو تو را می خواهد
سالیانی ست که معراج خدا می خواهد-
زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند
لحظه ای جای یتیمان عرب بنشیند
دم به دم عمر تو تلمیح خدا بود علی
رقص شمشیر تو تفریح خدا بود علی
وای اگر تیغ دو دم را به کمر می بستی
وای اگر پارچه ی زرد به سر می بستی
در هوا تیغ دو دم نعره ی هو هو می زد
نعره ی حیدریه «أینَ تَفرو» می زد
بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار
پا در این دایره بگذار عدم را بردار
بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی
یازده مرتبه در آینه تکرار شدی
راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست
روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید