22 مهر 1400 8 (ربیع الاول 1443 - 35 : 02
کد خبر : ۹۶۵۷۴
تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱۳۹۷ - ۰۴:۲۸
عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن سالروز شهادت امیر مومنان علی (ع) عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند
سرویس شعر آیینی عقیق: به مناسبت فرا رسیدن سالروز شهادت امیر مومنان علی (ع) عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند:


قاسم صرافان:
می روی با فرق خونین پیش آن روی کبود
شهر بی زهرا که مولا! قابل ماندن نبود

با وضو آمد به قصد لیله الفرقت، علی!
ابن ملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود

مسجد کوفه کجا، پشت در کوچه کجا
ضربت کاری که خوردی، یا علی! آن ضربه بود

دور محرابت نمی‌بیند ملائک را مگر؟
با چه رویی دارد این شمشیر می‌آید فرود

ساقیا در سجده هم جام شهادت می‌زنی
اولین مستی که می‌خوانی تشهد در سجود

کینه‌ای از ذوالفقارت داشت گویی در دلش
تا چنین فرق تو را وا کرد شمشیرِ حسود

رسم شد شق القمر کردن میان کوفیان
از همین شمشیر درس آموخت عاشورا، عمود

در وداعت با حسین اشک تو جاری می‌شود
دیده‌ای گویا از اینجا خیمه‌ها را بین دود

بین فرزندانی اما این حسینت را غریب
می‌کشندش با لبان تشنه در بین دو رود

با یتیمان آمدم پشت سرای زینبت
شیر آوردم پدر جان! دیر آوردم، چه سود


محمد حسین ملکیان:

شده نزدیک تر از قبل شهادت به علی
اقتدا کرده به همراه جماعت به علی 


با سر تیغ جداکردنشان دشوار است
بس که چسبیده در این لحظه عبادت به علی 


فرق شمشیر عرب با همه در یک چیز است
به عقب خم شده از شرم اصابت به علی 


لااقل قاتل او بر سر پیمانش ماند
لااقل داشت از این حیث شباهت به علی 


درد، اینجاست که در دست دگر خنجر داشت
هرکه آمد بدهد دست رفاقت به علی 


رنگ رو زرد، عبا سرخ، نپوشد شاهی
مثل این جامه که پوشاند سیاست به علی 


روزگاری همه از تیغ دو دم میگفتند
افتخارش به عرب ماند، جراحت به علی! 


کاسه ی شیری و دستان یتیمی لرزان
این خبر را برسانید سلامت به علی


سعید بیابانکی:

ای سجود باشکوه وای نماز بی نظیر

ای رکوع سربلند وای قیام سر به زیر

در هجوم بغض ها ای صبور استوار

در میان تیرها ای شکست ناپذیر

شرع را تو رهنما عقل را تو رهگشا

عشق را تو سر پناه مرگ را تو دستگیر

فرش آستانه ات بوریایی از کرم

تخت پادشاهی ات دستباقی از حصیر

کاش قدر سال بود آن شب سیاه و تلخ

آسمان تو غافلی زان طلوع ناگزیر

بعد از او نه من نه عشق از تو خواهم ای فلک :

یا ببندی ام به سنگ یا بدوزی ام به تیر

دست بی وضو مزن بر ستیغ آفتاب

آی تیغ بی حیا شرم کن وضو بگیر

لَختی ای پدر درنگ پشت در نشسته اند

رشته های سرد اشک کاسه های گرم شیر ...

سید جواد میرصفی:

در آستانش شمس می آید به استقبال
ماه و زمین و زهره و ناهید در دنبال

سردرگریبانند ارباب قلم, آری
 تاریخ حق دارد اگر باشد پریشان حال

تا ابتدای جاده ی قدرش نخواهد رفت
هر قدر باشد ذهن جولان دیده و سیال

گر کعبه شد کعبه  به روی او تبسم کرد

عشق یدالله است شرط صحت اعمال

هر کس هواخواه علی باشد فرود آید
بر دامگاه شانه ی او طایر اقبال

جهل عرب راز ولایت را ز خاطر  برد
زنده به گور اسلام را دیدیم چندین سال

می گفت جا دارد اگر جان بسپرد اسلام
وقتی درآوردند از پای زنی خلخال

نقشی نمی بست آه بر آیینه ی عدلش
تنها شنید  آه دلش را شمع بیت المال

فرق زبیر و مالک است افتادگی در عشق
در فتنه می گردد سره از ناسره غربال

برگشت تیغ صبر مالک در نیام آرام
راهی نبود از خشم او تا خیمه ی دجال

دار مکافات است دنیا بی علی مردم!
خرما فروش کوفه را این بود استدلال

در پنجه اش حق بود چونان موم و می فرمود:
انظر الی ما قال ، لا تنظر الی من قال

در وصف او بهتر که خاموشی بگیرد عقل
شاید خدا باشد چه می گویم زبانم لال

فزت و رب الکعبه ، تسلیما لامرک بود
فرقی ندارد  سجده در محراب یا گودال


******

مگر چه کیسه ی از نور داشت بر دوشش؟
که وقت دیدن او ماه بود مدهوشش

نیافتند یتیمان هنوز هم ، وطنی !
یتیم خانه تر از سرزمین آغوشش

هزار نکته ی باریک تر ز مو پیداست 
میان هر نخی از وصله های تن پوشش

امیر زهد و قناعت به گوش این دنیا
چقدر خطبه که خواند و نرفت در گوشش

زمانه می برد او را ز خاطرش؟ ، آری!
زمانه ای که خدا می شود فراموشش

تمام هستی ات ای دل ، محبت مولاست
بهشت چیست ؟!  چنین کودکانه مفروشش !

حمید رضا حامدی:

میان کوفه قدم می‌زند دل‌آگاهی
دوباره آه نه همدردی و نه همراهی

شبانه می‌گذرد از میان نخلستان
چنان که از دل انبوه ابرها ماهی!

چگونه می‌شود آیا که هرشب این بشکوه
دهان شکوه نهد بر دهانۀ چاهی؟

همان بزرگ که جز در عزای آینه‌اش
کسی ندید که از دل بر آورد آهی

مجاهدی که در سخت خیبر از جا کند
دلاورانه به آسانی پر کاهی!

شکافت لشکر کفر از هم آنچنان که خدا
سپاه ابرهه را در مجال کوتاهی

ببین به دوست چه میزان کرم روا دارد
ندارد او که از اکرام قاتل اکراهی...

تویی گواه یدالله فوق ایدیهم
که نیست غیر تو مولای من! یداللهی

به ذوالفقار تو سوگند تا ابد نرسد
به آستان رفیع تو هیچ درگاهی

به غیرملک تو رسم است در کدام اقلیم
که نان سفرۀ درویش را دهد شاهی

عجب بهانۀ نابی شد این غزل که به شوق
شبی کنم سپری با تو تا سحرگاهی
گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: