20 مهر 1400 6 (ربیع الاول 1443 - 42 : 02
کد خبر : ۹۰۷۸۳
تاریخ انتشار : ۱۰ مهر ۱۳۹۶ - ۲۲:۱۹
عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن سالروز شهادت چهارمین امام مظلوم حضرت امام سجاد (ع) عقیق تعدادی از اصعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
سرویس شعر آیینی عقیق:  به مناسبت فرا رسیدن سالروز شهادت چهارمین امام مظلوم حضرت امام سجاد (ع) عقیق تعدادی از اصعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند:




یوسف رحیمی :

آسمان را به خاک می‌آری
با همان جذبه‌های عرفانی
ولی از یاد می‌بری خود را
دم‌به‌دم در شکوه ربانی

با خودت یک سحر ببر ما را
تا تجلی روشن ذاتت
دل ما را تو آسمانی کن
با پر و بالی از مناجاتت

تربت کربلاست تسبیحت
همدم ندبه‌هات سجاده
بی‌قرار است گریه‌هایت را
که بیفتد به پات سجاده

غربتت را کسی نمی‌فهمد
چشم‌هایت چقدر پُر ابر است
آیه آیه صحیفه‌ات ماتم
جبرئیل نگاه تو صبر است

شده این خاک گریه‌پوش آقا
مثل چشمت صحیفهٔ باران
صبح تا شب، شکسته می‌گویی
السلام علیک یا عطشان

غم به قلبت دخیل می‌بندد
چشم‌های تو با خوشی قهر است
تشنگی بر لبان تو جاری
آب دیگر برای تو زهر است

کربلا در نگاه تو جاری
روضه می‌خواند چشم تو سی‌سال
دل تو هروله‌کنان، یک عمر
علقمه، خیمه‌گاه، تل، گودال

پردهٔ خیمه‌ها که بالا رفت
کربلا در برابرت می‌سوخت
ناگهان روی نیزه‌ها دیدی
سر خورشید پرپرت می‌سوخت

در دل قتلگاه می‌دیدی
لحظه لحظه غروب زینب را
چه به روز دل تو آوردند؟
«وَ أنَا بنُ مَن قُتِلَ صَبراً»...


جز تو و عمهٔ پریشانت
کوفه و شام را که می‌فهمد
طعنه‌های کبودِ سلسله و
سنگ و دشنام را که می‌فهمد

دست بسته به سوی شهر بلا
خاندان رسول را بردند
به روی ناقه‌های بی‌محمل
دختران بتول را بردند

یادگار کبود سلسله‌ها
به روی مصحف تنت مانده
مرهمی از شرار خاکستر
به روی زخم گردنت مانده

سنگ‌های بدون پروایی
محو لب‌های پاک قاری بود
از لب آیه آیهٔ قرآن
روی نی خون تازه جاری بود

با شکوه نجیب قافله‌ات
کینه‌های بنی‌امیه چه کرد
در خرابه نشسته‌ای از پا
با دلت ماتم رقیه چه کرد

بی‌کسی‌های عمه‌ات زینب
غصه‌های رباب پیرت کرد
داغِ زخم زبان و هلهله‌ها
بزم شوم شراب پیرت کرد...


کربلا را به کوفه آوردی
با شکوه پیمبرانهٔ خود
لرزه انداختی به جان ستم
با بیانات حیدرانهٔ خود

چه حقیر است در برابر تو
قد علم کردن سیاهی‌ها
تو ولی از تبار خورشیدی
شام را در می‌آوری از پا

با دعاهای روشنت آخر
شهر پُر از کمیل خواهد شد
کاخ ظلمت به باد خواهد رفت
اشک‌های تو سیل خواهد شد

از همه سو برای خون‌خواهی
در خروشند باز بیرق‌ها
راوی زخم‌های پنهانِ
دل مجروح تو فرزدق‌ها


محمد بیابانی :

آسمان هم خجل از چشم تو و بارانت

آخری نیست بر این گریه ی بی پایانت

آب می بینی و طفل و گل و سقا و جوان

بیشتر می شود انگار غم پنهانت

زهر هرچند که یک روز به دادت آمد

تو چهل سال به لب آمده هر شب جانت

غیر زینب چه کسی درد تو را می داند

که چه آورده خرابه به دل ویرانت

سخت سوراند دلت را غم آن جسم کبود

خواهرت بود که جان داد روی دامانت

زخمی بزم شراب است دلت بیخود نیست

که چهل سال نکرد اشک دوا درمانت

خیزران تا که به دستان کسی می بینی

درد می گیرد ناگاه لب و دندانت



مهدی رحیمی :

چون باد در مجاورت شمعی چون شمع در محاصره بادی

با احتساب کرببلا ای کوه پنجاه و هشت سال نیافتادی

لبخند گشته است فراموشت با چشم های روشن و خاموشت

نزدیک به دو سوم عمرت را در چهره ات ندیده است کسی شادی

زینب که کوه صبر مجسم بود یک سال و نیم ماند و دوام آورد

اما تو در حدود چهل سال است مثل سکوت عامل فریادی

تعریف کرده ای تو به جای چشم یک جفت ابر حامل باران را

شاگرد چشم های تو زینب بود بر گریه بر حسین تو استادی

هر شب ادامه داد غم خود را با اشک های خویش به نحوی که

او را به یاد شام می اندازد هر گیسوی رها شده در بادی

دورم ز خاک پای تو با این حال حس می کنم که بعد هزاران سال

در گوشه بقیع به آرامی در سجده است حضرت سجادی



محمد جواد پرچمی :

بسته راه چاره دید و گریه کرد

طفل بی گهواره دید و گریه کرد

دختر آواره دید و گریه کرد

روسری پاره دید و گریه کرد

او چهل سال است کارش گریه است

این چهل سال افتخارش گریه است

دست بسته از زنان شرمنده شد

از تمام کاروان شرمنده شد

بیشتر از دختران شرمنده شد

مجلس می، آنچنان شرمنده شد

در میان راه تنها مرد بود

بین یک جمعیتی نامرد بود

از غم ویرانه رفتن اشک ریخت

پایکوبی کرد دشمن اشک ریخت

لحظۀ معجر گرفتن اشک ریخت

مرد ها دنبال یک زن...اشک ریخت

هم زیارتنامه اش آتش گرفت

هم سر و عمامه اش آتش گرفت

باورش میشد که غم پیرش کند؟

خواهرش را زجر زنجیرش کند

زادۀ مرجانه تکفیرش کند

حرمله اینقدر تحقیرش کند

نانجیب پست با یک مشک آب

پرسه میزد پیش چشمان رباب

کوچه های شام خیلی سخت بود

سنگ های بام خیلی سخت بود

طعنه و دشنام خیلی سخت بود

جام و بزم عام خیلی سخت بود

حرفهای تند و تیزی میشنید

واژه ای مثل کنیزی میشنید

خنده های شمر یادش مانده است

ماجرای شمر یادش مانده است

چکمه های شمر یادش مانده است

جای پای شمر یادش مانده است

کندی خنجر عذابش میدهد

ضربۀ آخر عذابش میدهد

آمد و بال و پرش را جمع کرد

دست بی انگشترش را جمع کرد

با حصیری پیکرش را جمع کرد

روی دستش حنجرش را جمع کرد

صورت خود را به روی خاک زد

یاد عریانی گریبان چاک زد






گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: