سعید بیابانکی:
برپا شده است در دل من خیمه ی
غمی
جانم چه نوحه و چه عزا و چه
ماتمی
عمری است دلخوشم به همین غم که
در جهان
غیر از غمت نداشته ام یار و
همدمی
بر سیل اشک خانه بناکرده ام
ولی
این بیت سُست را نفروشم به
عالمی
گفتی شکار آتش دوزخ نمی شود
چشمی که در عزای تو لب تر کند نمی
دستی به زلف دسته ی زنجیرزن بکش
آشفته ام میان صفوف منظّمی
می خوانی ام به حُکم روایات روشنی
می خواهمت مطابق آیات محکمی
ذی الحجّه اش درست به پایان نمی رسد
تقویم اگر نداشته باشد مُحرّمی ...
علی اکبر لطیفیان:
عمرم گذشت اما بدرد تو نخوردم
شرمنده ام آقا بدرد تو نخوردم
تو فکر من بودى ولیکن من نبودم
اصلا به فکر نوکرى کردن نبودم
من دور بودم تو مرا نزدیک کردى
راه مرا از کربلا نزدیک کردى
گفتى اگر تو بى پناهى من حسینم
حتى اگر غرق گناهى، من حسینم
گفتى بیا پاک از گناهت میکنم من
تو رو به چاهى، رو به راهت میکنم من
گفتى بیا مثل تو خیلى خار دارم
حتى براى مثل تو هم کار دارم
آواره ام، آواره را آواره تر کن
بیچاره ام، بیچاره را بیچاره تر کن
آوارگى در این حسینیه می ارزد
بیچارگى در این حسینیه مى ارزد
هرشب اسیرم میکنى پاى بساطت
دارى تو پیرم میکنى پاى بساطت
من چاى میریزم گناهم را بریزى
یکجا تمام اشتباهم را بریزى
شان نزولت میکند آخر بلندم
سر را تو دادى جاى آن من سربلندم
وقتى گذر کردند خیلی ها ازینجا
رفتند تا معراج تا بالا ازینجا
اینجا گرفته از خدا عیسى دمش را
اینجا خدا بخشید آخر آدمش را
من خام بودم غصه و غم پخته ام کرد
این پخت و پزهاى محرم پخته ام کرد
میبینم اینجا پنج تا نور مقدس
این آشپزخانه ست یا طور مقدس
اینجا همانجایی ست که مولا میاید
زینب میاید، بیشتر زهرا میاید
پخت و پز آقاى بى سر را به من داد
درکارهایش کار مادر را به من داد
من عالمى دارم در اینجا با رقیه
هروقت دستم سوخت گفتم یا رقیه
منت ندارم بر سرت...تو لطف کردى
حالا که هستم نوکرت تو لطف کردى
یک شب غذاى خواهرت را بار کردم
یک شب غذاى دخترت را بار کردم
باید که دست از هرچه غیرکربلا شست
دیگ تو را شستم خدا روح مرا شست
خدمت تجلى ارادتهاى شیعه ست
بالاترین نوع عبادتهاى شیعه ست
ما به ولایت میرسیم از این مودت
ما به مودت میرسیم از راه خدمت
خدمت در این خانه تنها فرصت ماست
گفتند:اینجا پنج روزى نوبت ماست
این پارچه مشکى-فداى روى ماهش-
دارد سفیدم میکند رنگ سیاهش
از سوخته دلها نگیر آقا غمت را
یک وقت از دستم نگیرى پرچمت را
بگذار یک گوشه به پاى تو بمیرم
کنج حسینیه براى تو بمیرم
منکه به غیر از لطف تو یارى ندارم
منکه به غیر از کار تو کارى ندارم
آنقدر بین دسته هایت ایستادم
نذر على اصغر تو آب دادم
اى کاش بین ایستادن ها بمیرم
آخر میان آب دادن ها بمیرم
خوب است نوکر آخرش بى سر بمیرد
خوب است بین نوکرى نوکر بمیرد
خوب است ما هم گوشه اى عطشان بیفتیم
در زیر پاى این و آن عریان بیفتیم
خدمت به این بى رنگ و رو هم رنگ و رو داد
این کفش ها را جفت کردن آبرو داد
درهرکجا که نام پیراهن میاید
زهرا میاید پیش ما حتما میاید
من دست بر سینه دم در مینشینم
در مجلس فرزند مادر را ببینم
من مینشینم کار و بارم پا بگیرد
شاید به من هم چادر زهرا بگیرد
سید پوریا هاشمی:
شادی جهان هیچ است عشق است همین غم را
هرثانیه میخواهیم این عالم ماتم را
همدست ملائک شد شد آبرویش تضمین
دستی که در این شب ها برداشته پرچم را
کشتی حسین افتاد یکبار دگر برآب
از دست نباید داد هرفیض فراهم را
هرجا که حسین آمد احسان خدا آمد
از برکت آقا بود بخشید اگر آدم را
در ماه خدا حتی ما با دهن روزه
هرروز طلب کردیم شبهای محرم را
هر وقت دو دم دادیم هر مرده ای احیا شد
آقا تو نگیر از ما دم های دمادم را
نذری حسینیه از بس به همه چسبید
انداخته از رونق آوازه ی حاتم را
یا مثل رسول ترک یا اینکه چنان طیب
از لطف زیادش کن این معرفت کم را
اسلام حسینی شد اسلام حسینی ماند
مدیون خودت کردی پیغمبر اکرم را
ای وای از آن دم که با قامت خم زینب
دارد بروی دستش یک پیکر در هم را
چه با سر و چه بی سر احیاگر زینب شد
دیدند همه بر نی عیسای معظم را
مجتبی روشن روان:
چگونه شکر بگویم؟ که زنده ماندم و دیدم
رسیده نوبت گریه دمیده ماه محرم
چگونه شکر بگویم؟ که زیر سایه ی پرچم
کنار حضرت زهرا نشانده اند مراهم!
چگونه شکر بگویم؟ چگونه شکر بگویم؟
دوباره گرم گلوی بریده است گلویم!
چگونه شکر بگویم که بنده... نوکرتانم؟
همیشه طالب فیض عظیمِ محضرتانم
تمام سال گدای کنار معبرتانم
غلام لطف لطیفِ نگاه مادرتانم
ستاره های هدایت، موالیان کرامت!
من و هراس قیامت، شما و لطف و عنایت
شما... ولیّ خدا، من شکسته ی غمتانم
شما دلیلِ شفا، من مریض یک دمتانم
شما نسیم صفا، من غبار مقدمتانم
شما امیر وفا، من اسیر پرچمتانم
ز دست عشق شما که زدید شعله به جانم
چرا غزل ننویسم؟ چرا ترانه نخوانم؟
درست مثل قناری، قناریِ لبتانم
شبیه ماه، گرفتار خلوت شبتانم
همیشه مشتری روضه های پُر تبتانم
چه میشود که ببینم شبی مقرّبتانم؟
همان که اول خلقت اساسنامه نوشته
مرا به راه ولایت دریده جامه نوشته
من و نگاه شما و پناه صحن و سراتان
چگونه شکر کنم که شدم مدیحه سراتان؟
شکسته باد سری که زمین نخورده به پاتان
فرشته های خدایی مقیم بزم عزاتان
به شوق بارش رحمت، غریق زمزمه هستم
دخیل بزم عزای عزیز فاطمه هستم
عزای هستی عالم عزای عشق مجسّم!
عزای کشته ی تشنه عزای صاحب زمزم
عزای یک سر بر نی عزای یک تن درهم
بخوان که جان بسپارم ز داغ وارث آدم
"سری به نیزه بلند است در برابر زینب
خداکند که نباشد سر برادر زینب"
محمود یوسفی :
این بیرق و سیاهی ماتم مقدس است
آب و هوای تکیه برایم مقدس است
اشک برای تو بخدا ارث مادری ست
این قطره های جاری شبنم مقدس است
فرمود امام صادق علیه السلام که
چون گریه کرد بر غمت آدم مقدس است
در شش شبانه روز زمین آفریده شد
شش گوشه ات برای خدا هم مقدس است
تو انتهای دار و ندار منی حسین
دیدی چقدر دار و ندارم مقدس است
در بین ماه های خدا جور دیگری
بر ما هلال ماه محرم مقدس است
قاسم نعمتی :
محرم آمده شکر خدا کنیم همه
به گریه محشر کبرى به پا کنیم همه
به شکر اینکه رسیدیم به عزاى حسین
ز سینه عقده ی یک ساله وا کنیم همه
همه حسینیه ها تحت قبه ی یار است
رسیده وقت اجابت دعا کنیم همه
با نام یک یک ما صدا زده زهرا
به اذن او پسرش را صدا کنیم همه
دوباره فاطمه در عرش مو پریشان است
به ناله حق نمک را ادا کنیم همه
حسین کشته ی اشک و ما طبیب حسین
به اشک زخم تن او دوا کنیم همه
خدا به عشق حسینش گناه ما بخشید
ازین به بعد ز آقا حیا کنیم همه
قسم به عشق محرم بهار مردن ماست
تمام زندگى خود فدا کنیم همه
حلال تیغ هلال است خون سینه زنان
حرام باد که چون و چرا کنیم همه
قسم به نام خمینى و غیرت شهدا
در این مسیر به او اقتدا کنیم همه
به یک سلام ازین راه دور بر ارباب
دل شکسته ی خود کربلا کنیم همه
تنى بدون کفن روى خاک صحرا بود
همیشه گریه بر آن بوریا کنیم همه
سلام بر حرم عرش عزیز خدا
سلام ما به حسین غریب کرببلا
احمد بابایی:
نان گرمِ روضه را از شور می گیریم ما
از تنور سرد دوزخ، نور می گیریم ما
سردرِ هر بیت، پرچم می زنیم از اشک خویش
آخرِ شیرین زبانی، شور می گیریم ما
***
از «شب اول»، چو مسلم، کوچه گردِ کوفه ایم
تو بگو آئینه، پیش کور می گیریم ما
فصلِ ماهیگیری ار رودِ گل آلودِ وفاست
پیش پای چشم مردم، تور می گیریم ما
در «شب دوم» صدای کاروان را بشنوید!
حالِ موسی را خبر از طور می گیریم ما
شد «شب سوم» بساط گریه هامان جور شد...
پس سراغِ سیلی ناجور میگیریم ما
شاعریم و تورمان کرده است خاتون حسین!
روضه ی فاش از رخِ مستور می گیریم ما
آن شبِ قدری که می گویند، یلدای غم است
یک «شب سوم» برای درک این روضه، کم است
جسم زهرا را مثال از حور می گیریم ما
شاعریم و با رقیه ، اهل مضمون می شویم
پیش نور چهره اش منشور می گیریم ما
در «شبِ چارم» فقط: «دایی حسن»... «دایی حسین»
هردو خواهر زاده را منظور می گیریم ما
***
در حنابندانِ قاسم، از حسن جانِ حسین
حاجتِ خود، چشمِ دشمن، کور...! می گیریم ما
ما عوامیم و شبِ قاسم، اگر کِل می کشیم
روضه ای گمگشته را مشهور می گیریم ما
***
تا شب هشتم اگر عمرِ خماری راه داد
شیشه شیشه در بغل، انگور می گیریم ما
ای به قربانِ شبِ هشتم، در آغوش عبا،
آنچه باقی مانده از ساطور می گیریم ما
دست تاسوعا، به ذوق تشنگی پا می دهد
از لب مافوق خود، دستور می گیریم ما
ردّ دست ماه، روی چوب پرچم مانده است
مرز و بوم روضه را هاشور می گیریم ما
شد شبِ آخر! مناجات از عسل شیرین تر است
خیمه ها را کندوی زنبور می گیریم ما
***
صبح عاشوراست! دسته دسته مطرب می شویم
طبل و نی... سنج و دقل... شیپور می گیریم ما
صبح عاشورا... چه نزدیک است راه خیمه ها!
راه گودال است آنکه دور می گیریم ما!
صبح عاشورا... علی اصغر کفن پوشیده است!
از دل گهواره راه گور می گیریم ما
صبح عاشورا، هوای گریه دار صنف ماست
لقمه ها از سفره ی «منصور» می گیریم ما
امیرتیموری :
حس می كنی زمین و زمان گریه می كنند
وقتی كه جمع سینه زنان گریه می كنند
باز این چه شورش است كه در خلق عالم است
در ماتم تو پیر و جوان گریه می كنند
این سیل، سیل اشك عزادارهای توست
چون ابر با تمام توان گریه می كنند
تو كیستی كه در غم از دست دادنت
مردان ما شبیه زنان گریه می كنند...
رحمان نوازانی:
از محرم ، حرمی دور و برِ ماه کشید
از دو چشم من و تو تا حرمش راه کشید
در کویر من و تو روضه گرفت و آنگاه
آب شیرین حیات از دل این چاه کشید
روضه خواند و ره صد ساله ی ما یک شبه شد
این همه فاصله را یک شب ِکوتاه کشید
مجلس روضه ی خود را که مزیّن فرمود
تا بهشتش همه را برد و به همراه کشید
عده ای را به هوای حرمش مهمان کرد
عده ای را دم در خادم درگاه کشید
این بهشتی که است نهر و می و ساقی دارد
این بهشتی است که ارباب به دلخواه کشید
در محرم ، حرمی دارم و دلخوش هستم
که مرا گریه کن این حرمِ ماه کشید
گریه ی من به فدای جگر سوخته اش
که دلش آب شد از بس جگرش آه کشید
منبع : حسینیه، وبلاگ شاعر ان