سرویس شعر آیینی عقیق : پنجمین کنگره شعر فرهنگیاران پاسدارکه با حضور 220 نفر از شاعران پاسدار، اساتيد و شاعران مطرح کشوری از جمله دکتر علیرضا قزوه، مصطفى محدثى خراسانى، رضا اسماعیلی، مرتضى امیری اسفندقه، استاد جواد محدثی، دکتر محمد مرادی، مسئولین نمایندگی ولی فقیه در نیروی دریایی و هوافضاى سپاه ، سردار محبی معاون فرهنگی و تبلیغات سپاه، حجه الاسلام و المسلمین زنگنه مسئول سازمان فرهنگی خانواده ، سردار دهقان جانشین این سازمان ،حجت الاسلام سيدمهدى موسوى نژاد نماينده سابق مجلس شوراى اسلامى،حجت الاسلام محمدحسين انصارى نژاد،دكتر محمدمهدى عبدالهى،خانم مرضيه مرادى و ... برگزار شد در این برنامه شاعران به شعر خوانی پرداخته و از نفرات برتر تجلیل شد.
اسامی نفرات برتر در هشت موضوع فراخوان کنگره به شرح ذيل است:
در موضوع انتظار در مکتب فاطمى(س) ایوب پرندآور از شهرستان جهرم رتبه اول ، علی حبیبی از تبریز رتبه دوم و سید داوود دهقانی از میبد رتبه سوم را کسب نمودند.
در این موضوع قاسم اردکانی از یزد و هاشم رضازاده از مشهد شایسته تقدیر شناخته شدند.
در موضوع ایستادگی و مقاومت فاطمی در برابر تحریف فرصت طلبان سید مهدی نژاد هاشمی از سبزوار رتبه اول،
محمد دهقانی از بندرعباس رتبه دوم و حمزه اولاد از ایلام رتبه سوم را کسب نمودند.
در این موضوع آزاده سالمی از اصفهان و بهبود صادقیان نژاد از استان فارس شایسته تقدیر شناخته شدند.
در موضوع بصیرت و دفاع فاطمی از حریم ولایت، علی سلیمانی از تهران، روح الله قناعتیان از جهرم و شبنم فرضی زاده از اردبیل به ترتیب مقام های اول تا سوم را کسب نمودند.
در این موضوع علی احدی از اراک و میثم رنجبر از بابل به عنوان شایسته تقدیر شناخته شدند.
در موضوع ساده زیستی و قناعت فاطمی در برابر اسلام اشرافیت، هیچ شاعری حائز رتبه اول تا سوم نشد. ابوطالب لاچینی از چالوس و رقیه جهانبخش از ارومیه به عنوان نفرات شایسته تقدیر شناخته شدند.
در موضوع سبک زندگی فاطمی (رفتار خانوادگی ، فرزند پروری و...) هیچ شاعری حائز کسب رتبه اول و دوم نشد. سولماز نصرآبادی از اردبیل به عنوان رتبه سوم و هادی قاسمی از فارس و مصطفی توفیقی به عنوان نفرات شایسته تقدیر معرفی شدند.
لعیا محمدی از قزوین، محسن کاویانی از قم و معصومه سادات شاکری از نیشابور رتبه های اول تا سوم موضوع حجاب در مکتب فاطمی را به خود اختصاص دادند. در این موضوع پروین برهان شهرضایی از شهرضا و ثریا عبدی از هندیجان به عنوان نفرات شایسته تقدیر شناخته شدند.
در موضوع عبادت در مکتب فاطمی، هیچ یک از شاعران حائز رتبه اول نشده و رتبه دوم به خداخبش صفادل از مشهد و رتبه سوم به صورت مشترک به حسین برومند از بندرعباس و هادی ملک پور از تهران تعلق گرفت.
در موضوع امر به معروف و نهی از منکر در مکتب فاطمی هیچ یک از شاعران موفق به کسب رتبه نشدند.
*****
در پنجمین کنگره شعر فرهنگیاران پاسدار 275 شاعر با 751 قطعه شعر شرکت داشته اند. در پایان مراسم از کتاب ریحانه مستور، برگزیده اشعار کنگره رونمایی شد. از جمله برنامه های روز اول کنگره برگزاری کارگاه های توانمندسازی برای شاعران و شرکت در مراسم غبارروبی از ضریح مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها بوده است.
چهار کنگره قبلی شعر پاسدار از سال 1391 در تهران، شیراز و جزیره بوموسی با شرکت 500 شاعر پاسدار در دوره های مختلف برگزار شده بود.
شايان ذكر است داوران كنگره رضا اسماعيلى ،مصطفى محدثى خراسانى،دكتر محمدمرادى و خانم مرضيه مرادى ،دبير علمى كنگره حجت الاسلام انصارى نژاد و دبير اجرايي كنگره دكتر محمدمهدى عبدالهى بودند.
راه اندازی تشکل شاعران فرهنگیار پاسدار در استان های مستعد از جمله برنامه
های پیش رو برای گسترش و تقویت بیشتر شعر
و شعرخوانی در سپاه و توانمندسازی شاعران می باشد
تعدادی از
اشعار خوانده شده در این مراسم را در ادامه می خوانید:
مصطفی محدثی خراسانی :
پیرما گفت که از مکر تو آگاه شویم
تا مبادا که در این مرحله گمراه شویم
گرچه گفتیم و شنیدیم و تفاهم کردیم
تو مپندار که پندار تو را گم کردیم
...
محمد حسین انصاری نژاد:
دستمالی سفیددردستم آمدم سیبی ازحرم
ببرم
چشم برشمع
وشمعدانی ها یک بغل یاس -دست کم-ببرم
آمدم بامسافران
حرم بتکانم تمام چشمم را
سیزده بندگریه
بنویسم باخودم سوزمحتشم ببرم
درمسیررواق
آیینه دارم ازدل غبارمی چینم
تادرین روضه
بااجازه ی تان ناگهان دست برقلم ببرم
ناگهان صحن،حوض
کوثرشد،دیدم اینجابه چرخ آمده ام
تاکه درباغ
سوره ی طاها،سیب سرخی به هرقدم ببرم
دردلم یاکریم
های کبود بین هربیت،بال بال زدند
اصلن اینجاشگفت
نیست اگر روی دستم ستاره هم ببرم
درقمم
یامدینه؟حیرانم،یاکه درمشهدم نمی دانم
مانده ام ای
کریمه ای بانو چه ازاین ساحت کرم ببرم؟!
محمد حسین انصاری نژاد:
بانگ درای قافلهی سربدارها
پیچیده در
سپیده دم کوهسارها
بنگر بر آن
کرانه فرود عقاب را
چرخی بزن فراتر
از این گیر و دارها
پیری قلم به
دست سبکروح در فلق
رد میشود رهای
رها از حصارها
آشفته از مقرنس
چرخ کمان به دست
از گردش مشعبد
و زخم قمارها
بانگ جرس شنیده
و بی تاب میرود
با آخرین ستاره
از این رهگذارها
پیری، امام
آینهها را مرید محض
پیری، امیر
قافلهی شب شکارها
پیر است و چشم
شب شکنش دیدنی تر است
صاف و صریح مثل
همان روزگارها
بشنو از او
سپیده دمان شعر تازه ای
شعری شبیه
زمزمهی جویبارها
شعری از او در
آینهی صبح سبزوار
چون گیسوی شکن
شکن آبشارها
بانگ رحیل میرسد
و بال میزند
مثل پرنده از
قفس انتظارها
زخم زبان شنیده
اى، ای پیر شب ستیز
زخم زبان شنیده
ای از دوست، بارها
خواندی به رغم
سنگ کبوتر ستیزها
خواندی به رغم
فتنهی خنجر گذارها
خواندی تو از
گلوی شهیدان، «سرود درد»
خواندی از
آفتاب، میان غبارها
زخم زبان شنیده
ای و دم نمیزنی
زخم زبان شنیده
از این سوگوارها
جان می دهند از
غم کوچت، نگاه کن!
نانی شده است
قسمت این مرده خوارها!
از پرده پردهی
سخنت میرسد به گوش
یک سینه زخم
حنجرهی هم قطارها
در بیت بیت،
دغدغهی انقلاب بود
یعنی به شب
ستیزیات آیینه دارها
دفتر شبیه جنگل
طاووس، رنگ رنگ
بنگر از آن
مکاشفه نقش و نگارها
ای دفترت شبیه
درختان سربلند
بر سر مراست از
غزلت سایه سارها
شعرت شکوه
گمشدهی پابرهنگان
در گرد باد
حادثه آن پایدارها
لبریز از شقایق
پرپر ترانهها
سرشار از شکوفهی
سرخ انارها
بنگر چقدر
شاعرکان خیره بر نوبل
بنگر چقدر در
صف اسکار، خوارها
قومی تکان
نداده شهادت کلاهشان
قومی میان
معرکه آتش بیارها
دم میزنند پشت
نقاب نفاق و زرق
در رنگها که
دیدی ازآنان هزارها
اینسان پرندهی
رمضان گشت روح تو
پر زد میان
گریهی شب زنده دارها
از آن بهار باغ
گل سرخ مانده است
می بینمش به
وسعتی از لاله زارها
«ما را نشان برگ
گلی زان بهار ماند»
ما را همین بس
است از او یادگارها
خدابخش صفا دل:
زمستان بود،مي
رفتيم مشهد،
من و ليلا و
بابا ومحمد
نخستين بارمي
ديدم حرم را،
دو تا گلدسته
وايوان وگنبد
زمستان بود
وبرف وسوزوسرما،
كه يخ مي كرد
انگشتان ليلا
پناه آورده
بوديم ازسردرد،
به آغوش حرم
همراه بابا!
پدر،آن روزها
خيلي جوان بود،
نگاهش چون
هميشه مهربان بود
براي ما زيارت
نامه مي خواند،
ميان صحن،
هنگام اذان بود!
مسافرخانه
نزديك حرم بود
از آن
جا،فاصله،بسيار كم بود
من و ليلا بلد
بوديم آن را
ميان ما
وآقا،يك قدم بود
محمد ازهمه كم
سال تربود
هميشه حرف
بابا،گل پسر بود
كنارمرقد آقا
كه مي رفت
به روي دست يا
دوش پدر بود
حرم،دورو برش
بازار سرپوش
كه پربود
ازمسافر،گوش تا گوش
گرفته بود
هربازار،انگار
حرم را با تمام
خود در آغوش
سرهركوچه، يك
كالسكه ران بود
كه مزد هرمسافر
يك قران بود
پدرما را توي
كالسكه مي ريخت
اگرچه قيمتش
قدري گران بود!
ميان شهر، ما
را دور مي داد
هزاران غصه را
مي برد از ياد
به زير لب خدا
را شكر مي گفت
به آقا هم
سلامي مي فرستاد!
پدر،حالا نمي
آيد به مشهد
گمانم رفته از
يادش،محمّد
ميان صحن،تا پا
مي گذارم
چه قدرآن روزها
يادم مي آيد!
زمستان است و
برف و سوز و سرما
محمد هست و
من،همراه ليلا
به مشهد مي
رويم امسال با هم
چه خالي مانده
حالا جاي بابا!
خدا بخش صفا دل:
در چار چوب
آینه ، زن ایستاده بود
با چادری سپید
که بسیار ساده بود
با چادری سپيد
از الیاف آفتاب
می شد دعای
امشب اش انگار مستجاب
دستی کشید
روسری اش رو به راه شد
دستی کشید ،
آینه يك پاره ماه شد...
تعظیم می کنند
به او آبشارها
پاکیزه مي شود
نفسش از غبارها
اردیبهشت
پیرهنش از شکوفه پر
یک باره می
وزند به سمتش بهارها
هر پنج فصل باغ
به او غبطه مي خورند
پر می کنند
دامن او را انارها
حالا به گونه
های خودش خیره می شود
جاری تر از
همیشه ی خود جویبارها
چونان مسافری
که در آغاز جاده است
کِل می کشند
باز برایش قطارها...
تسبیح را به
گرمی دستان خود سپرد
نام تو را به
روي لب آورد بارها
در جستجوی
گمشده اش، رو به آسمان
گل داده بود
شاخه ای از انتظارها
سجاده از شکفتن
خود بی قرار شد
چادر به روی
شانه ی زن آبشار شد
برگشت سمت
پنجره ، باران گرفته بود
حسی شگفت در دل
او جان گرفته بود .
. .
زن ایستاده بود
و زمان ایستاده بود
او در كدام سمت
جهان ایستاده بود؟
روح الله قناعتیان :
خوب است اگر شعر نباتی باشد
شیرین و ملیح و شکلاتی باشد
خیلی به دل فرشته ها می چسبد
وقتی که رباعی صلواتی باشد
مرضیه مرادی :
چشمهایش همیشه وقت غروب،
رو به جاده در انتظار کسیست
او که هر شب میان ثانیههاش
گریه در گریه بیقرار کسیست
دستها را بلند... تا دریا...
نفسش سینه را نمیخواهد
نفسش مدتیست میگیرد
سالها میشود دچار کسیست
سالها میشود که گوشهی در،
دست بر زنگ منتظر ماندهاست...
باز هم میرسد به آخر خط...
شاید اینبار در قطار...کسیست...
روی پیشانیاش .... نمیدانم...
صورتش مثل آینه صاف است
صورتش گرچه رنگ پاییز است
علت سبزی بهار کسیست
صورتش... رمز سرخ پیروزیست...
یک نظر زل بزن به آینهها
مُهر عشق است روی پیشانیش،
گونههایش نشانهدار کسیست
صورتش نقطهیتلاقی عشق
با تب گریههای نیمهشب است
صورتش قبلهگاه عاشقی است
صورتش – آه..._ شاهکار کسیست....
محسن کاویانی:
ما همه از یک سلاله، ما همه یک لشکریم
ما همه زیر
لوای عشق مست حیدریم
ارتش ما بیست میلیونیست، دشمن گوش کن
دائماً یک شیعه
خوشرو نیست، دشمن گوش کن
شهر، سرمست طنین ناب "مُلّا
باسم" است
لشکری از جنس
طوفان سمت میدان عازم است
پس بترس از لحظهای که سهل و ساده له
شوی
اربعین در
زیرپاهای پیاده له شوی
اختلافی هم اگر داریم، یکدستیم ما
بین طوفانها
همیشه پشت هم هستیم ما
شک نکن پایش بیوفتد جنگ هرکس میرویم
بیمحابا تا
خود بیتُ المُقَدَس میرویم
یک به یک "فهمیده" میگردند
کودکهایمان
سمت حَیفا و
تلاویو است موشکهایمان
قدری از تاریخ لبریز از غم ما را
بخوان
مردی زنهایمان
را در کتاب "دا" بخوان
نه برای ما شما بیمایگان غم نیستید
اولین دشمن
نبودید آخرین هم نیستید
روی سربند کسی که مست و حیدر مذهب است
طرح ناب
"کُلُنا عباسُکِ یازینب" است
پای زینب کوچهها را یک به یک رَد میکنیم
ما دمشقش را
شبیه شهر مشهد میکنیم
نوش جان دشمنش شلیکهای نابمان
ای همه جانها
فدای خواهر اربابمان
ما به قصد پاسداری از حرم برخاستیم
"شصت
و نه" بار از خودش اذن شهادت خواستیم
جان سپردن در حرم یک افتخار دائمیست
پس لباس ارتشی
اینجا لباس خادمیست
سر برای عشق ناچیز است در آیینمان
بند دلهامان
گره خورده است بر پوتینمان
میشود فردا پر از لبخند گلها سوریه
خط آهن میزنیم
از کربلا تا سوریه
میرسد روزی که هرجایش خدا حس میشود
هر خیابانش پر
از گلهای نرگس میشود...!
مرتضی امیری اسفندقه :
مگر یتیم نبودی، خدا پناهت داد
خدا، که در حرم امن خویش راهت داد
هجوم جهل و خرافه، هجوم تاریکی
خدا پناه در آن دوره ی سیاهت داد
خدا! کدام خدا!؟ آن خدای بی مانند
همان که عصمت پرهیز از گناهت داد
همان که جان نجیب تو را مراقب بود
همان که سینه ی خالی از اشتباهت داد
توان و توشه به پایان رسیده بود ولی
خدا رسید به فریاد و زاد راهت داد
بگو که نعمت پروردگار پنهان نیست
خدا که دست تو را خواند و دستگاهت داد
خدا که چشم تو را با نماز روشن کرد
خدا که فرصت تشخیص راه و چاهت داد
چقدر واقعه ی آسمانی و شفاف
خدا به یمن دعاهای صبحگاهت داد
خدا که عاقبتی خیر و خوش عطایت کرد
خدا که آینه را نور، با نگاهت داد
قسم به روز، که خورشید، شمع خانه ی توست
قسم به شب که خدا برتری به ماهت داد
خدا که اشک تو را جلوه ی گهر بخشید
خدا که شعله ی روشن به جای آهت داد
خدا که جان تو را از الهه ها پیراست
خدا که غلغله قول لا الهت داد
جدا نمی شود از تو خدا، نخواهد شد
خدا رفیق سفر، بخت نیکخواهت داد
یتیم آمده ام، مانده ام، پناهم ده
مگر یتیم نبودی، خدا پناهت داد؟