رضا قربانی :
جای خلوت کردن و بیتوته جلوت میکنم
پنبه ای در گوشم و یک ریز صحبت میکنم
من خودم وضعم خراب است و گنه کارم ولی
این و آن را دائما دارم نصیحت میکنم
جای شاکر بودن و تسلیم امر تو شدن
تا بلایی میرسد فورا شکایت میکنم
تازه فهمیدم چرا سوزی ندارد ناله ام
چونکه تهمت میزنم یا اینکه غیبت میکنم
من خودم را میشناسم، رو نده گاهی بزن
اینقدر بخشش نکن دارم بدعادت میکنم
سیئاتم را بدل کردی به خوبی ها، ولی
جای عبد تو شدن به تو خیانت میکنم
کربلا رفتن برای من شده یک آرزو
اربعینی قسمتم کن التماست میکنم
قبه اش با مجلس اش فرقی ندارد باطنا
بین روضه کربلایش را زیارت میکنم
دوستان من همه گریه کن و سینه زن اند
من فقط با نوکران تو رفاقت میکنم
لحظه ی افطار تا آب گوارا میخورم
قاتلانش را هزاران دفعه لعنت میکنم
از عطش لبهای او مثل دو تکه چوب شد
تا زمین افتاد دور خیمه ها آشوب شد
محمد مهدی عبداللهی :
تا نشاندند سر سفره احسان، ما را
راه دادند در این روضه ى رضوان، ما را
یعنى از سمت سماوات ،بشارت دادند!
رمضان مى دهد آرامش قرآن ،ما را
كیست هر آینه در عرش ،پر از آوازست؟
نیمه شب خوانده به دل ،سورۀ انسان ، ما را!
فرصت عاشقى از جانب حق صادر شد!
محو عشق است نماز شب جانان، ما را
باز از مأذنه ،گلبانگ وفا مى آید
آه، بخشیده مگر حضرت سبحان، ما را!
با نسیم سحر و عطر ابوحمزه و اشك
ابر دل برده در اندیشۀ باران ، ما را
چشم دل وقت سحر منتظر دلدار است!
كاش پایان برسد روزۀ هجران ما را
محمد جواد شیرازی :
بنده ی نفسم شدم، سوز و نوایم رفت... رفت
از نفس افتادم و حال دعایم رفت... رفت
غفلتم توفیق توبه کردنم را برده است
از قنوتم رَبَّنٰا إغْفِرْ لَنٰایم رفت... رفت
بار من را آتش ناشکری ام سوزانده است
از کفم سرمایه ی روز جزایم رفت... رفت
عبد رسوایم... فقط دردسر مولا شدم
آبرویم پیش او وقتی حیایم رفت، رفت
در سحرها خلوتی با دلستانم داشتم
آن قدر بد کردم آخر از سرایم رفت... رفت
سوی نامحرم نظر کردن سلاحم را گرفت
برکت از این زندگی تا اشک هایم رفت، رفت
دل خوشم "صحن دلم" وقف علی و فاطمه است
گیرم اصلا جای دیگر دست و پایم رفت... رفت
کعبه، بی حیدر فقط سنگ است پس با این حساب
سوی "نی جف" هم اگر قبله نمایم رفت... رفت
با پر و بال شکسته مرغ قلبم هر سحر
در پی فطرس که سوی مقتدایم رفت، رفت
یاد کام تشنه اش یک عمر قلبم سوخت... سوخت
زیر خنجر دلبر درد آشنایم رفت... رفت
زیر گرمای بیابان پیکرش شد زیر و رو
روی نیزه رأس شاه سر جدایم رفت... رفت
وحید محمدی :
از قافلۀ عشق مرا جا نگذارید
در موج بلا یکه و تنها نگذارید
ما را به شهیدان برسانید دوباره
بر موج دلم حسرت دریا نگذارید
ماه سحر و ذکر و ابوحمزه و توبه است
در ماه خدا، دل سرِ دنیا نگذارید
هنگامۀ توبه است، غنیمت شمریدش
هی توبه از امروز به فردا نگذارید
غیر از در این خانه کجا روی بیاریم
ما را به کسی غیر علی وا نگذارید
خوب است سر سفرۀ افطار به یاد
لب های حسین آب گوارا نگذارید
این حرف، خودش روضۀ گودال حسین است
اینقدر نمک بر دل زهرا نگذارید
آهسته تر ای لشکریان، فاطمه اینجاست
اینگونه روی حنجره اش پا نگذارید
علی اکبر لطیفیان:
مخلوق خدا قیمت اگر میگیرد
از آه شب و اشک سحر میگیرد
در آتش عشق، ما گلستان دیدیم
از بین شرر خدا شجر میگیرد
در مسلک ما سوختگان هجران
پروانه چو سوخت تازه پر میگیرد
شیرینى عشق آن چنان است که نخل
از میثم تمار اثر می گیرد
در وقت شهادت بغلش میگیرند
آنکه غم یار را به بر میگیرد
بر سر نگذاشت هر کسى تربت دوست
فردا که شود، خاک به سر میگیرد
در اصل به معشوق خیانت کرده
دستى که ز دست غیر زر میگیرد
مرغ ملکوت خاکدان شانش نیست
از خاک فقط زاد سفر میگیرد
دنیا به خدا مزرعه آخرت است
زین مزرعه هر کسى ثمر میگیرد
گر سختى آخرت به باور برسد
دنیاطلبى را ز بشر میگیرد
آن آخرتى که آنچنان ملتهب است -
- فرزند تقاص از پدر میگیرد
روزى که به فاطمه همه محتاجند
- حتما همه را مد نظر میگیرد -
همسایه من ! حال مرا نیز بپرس
همسایه ز همسایه خبر میگیرد
ما زنده از آنیم که فرزند خلیل
میاید و بر دست تبر میگیرد
میاید و انتقام مظلومان را
با سیصد و سیزده نفر میگیرد
محمد جوادپرچمی :
با درد آمدیم امان را طلب کنیم
مهمان نوازی رمضان را طلب کنیم
ما سالهاست قسمتمان خشکسالی است
دریا کجاست اشک روان را طلب کنیم
موسی و شیوۀ سخنش مال ما نبود
پس بهتر آنکه درس شبان را طلب کنیم
موسی به یمن ضعف تکلم ، کلیم شد
باید که از سکوت ، بیان را طلب کنیم
در های و هوی ما به خدا که خدا نبود
دیگر بس است که هیجان را طلب کنیم
جرمش کم است و جرم گناهش بزرگ، آه
بگذار اختیار زبان را طلب کنیم
حاجات ما به درد تقرب نمی خورد
اصلا خودت بگو که همان را طلب کنیم
وقتی کنار رحمت دریا نشسته ایم
حیف است آب قطره چکان را طلب کنیم
حیف است جای درد و دل و هم جواری اش
هی از کریم لقمۀ نان را طلب کنیم
حاجت روا شویم، بیا امتحان کنیم
یکبار حاجت دگران را طلب کنیم
یکبار هم برای رضای خدا نشد
که حاجت امام زمان را طلب کنیم
از دستهای ضامن آهو خدا کند
تضمین این رفاقتمان را طلب کنیم
حاجات نوکرت رمضان هم محرم است
بودن،کنار سینه زنان را طلب کنیم
گمنامی شهید به ما درس می دهد
بازنده ایم ، نام و نشان را طلب کنیم
از دستهای بسته طفل سه ساله اش
با دست بسته دادن جان را طلب کنیم
مناجات:
گرچه من را میتوانی زود از سر وا کنی
تا سحر این پا و آن پا میکنم در وا کنی
آمدم دیگر بمانم پس مرا بیرون نکن
مشت خاک آورده ام که کیسه ی زر وا کنی
اول مهمانی از تو خواهشی دارم فقط
می شود زنجیر را از پای نوکر وا کنی
من خودم رسوای این وآن شدم با معصیت
پیش چشم خلق لازم نیست دفتر وا کنی
افتضاحی که به بار آورده ام شد دردسر
اصلا اینجا امدم که از سرم شر وا کنی
واسطه چه بهتر از این نام زهرا هست که
انقدر می کوبم این در را که آخر وا کنی
گریه از نان شبی که می خورم واجب تر است
کاشکی بر چشم خشکم نحر کوثر وا کنی
من گرفتاری خود را میبرم امشب نجف
تا گره های مرا با دست حیدر وا کنی
منبع: حسینیه ، شعرشاعر