حسن لطفی:
این من و این حالِ پریشانی ام
عابرِ این کوچه یِ بارانی ام
موجم و بر صخره سَری میزنم
من زِ تو لبریزم و طوفانی ام
آی جنون زود نجاتم بده
مانده در این حیرت و حیرانی ام
دست به رقص آمده ام با قلم
تا تو شدی شمعِ غزل خوانی ام
نام تو را گفتم و آتش شدم
شهر شده پُر ِزِ چراغانی ام
شهپرِ جبریل در آورده ام
شام شما هست و سَر آورده ام
بَه چه شبی عشق سحر کرده است
پشتِ درِ میکده سر کرده است
عقل اگر رفت به غارت چه باک
عشق از این کوچه گذر کرده است
آمده جبریل و زمین را خودش
با گُل و آئینه خبر کرده است
پشتِ درِ خانه یِ سادات باز
صحبتِ یک ماه پسر کرده است
بر درِ این خانه گدا قیمتیست
هرکه گدا هست نظر کرده است
قبله ای از سمتِ خدا آمده
شکر خدا صاحبِ ما آمده
مانده ام این جلوه تویی یا حسین
ای سَر و پا وقتِ تماشا حسین
این قدمِ توست که دل میبَرَد
یا که حسین آمده دنیا حسین
بر سرِ این کوچه بیا تا دَمی
شهر ببیند شده پیدا حسین
می وَزَد از گیسویِ تو بویِ سیب
ای نَفَست عطرِ حسن با حسین
تا که شبیه تو شَوَم ساخته
در دلِ من کرب و بلا را حسین
ما همه در سایه ی دِینِ توییم
تا به ابد مستِ حسین توییم
ماتِ تو گر هست کسی یک کلام
حضرتِ زهراست علیه السلام
مَجمعِ مجموعِ ائمه بیا
جلوه نما جلوه ی زهرا تمام
جلوه نما تا که ببیند زمین
تکیه به پشتت زده بیت الحرام
منتظر نعره ی تو ذوالفقار
چشم به راه تو بُوَد در نیام
بر سر ما بیرقِ تو سر بلند
بر سر ما سایه یِ تو مستدام
بانگ بزن حضرتِ صاحب عَلم
تا بدرد سینه یِ خود را حرم
وقت ظهورت که مقدر شود
وقت رَجَز خوانی حیدر شود
لرزه بیافتد به همه کائنات
حیدر کرار مکرر شود
هر که جگر داشت جگر میدَرَد
هر که سَری داشته بی سر شود
وقت تقاص از دو نفر میرسد
وای از آن نعره زمین کَر شود
پایِ رکاب تو ابوفاضل و
بوسه زنِ تیغِ تو اکبر شود
ناله یِ اَین اَلمَفَر از کارزار
میرسد از شش جهتِ ذوالفقار
کاش که همسایه ی ما میشدی
حیف تویی از همه محجور تر
حیف تو را دیدم و نشناختم
وای منم از همگان کور تر
آه که ما غایب و تو حاضری
از همه پیدا تر و مستور تر
کاش سلامت دهم و بشنوم
آمده ای از همه منصور تر
ما همه محتاجِ تو یابن الحسن
تشنه یِ امواجِ تو یابن الحسن
من به تو نزدیک تر از هر کجا
در حرمم در حرمِ کربلا
حسِ حضورت دلِ ما میبرَدَ
گوشه یِ شش گوشه و پایینِ پا
حسِ حضورت همه جا با من است
صحنِ نجف یا سحرِ سامرا
یا که به مشهد دَمِ بابُ الجواد
یا وسطِ سایه یِ ایوان طلا
در همه جا رفته ام و خوانده ام
باز به یاد تو و مولا رضا
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی زِ گناهم بده
حسن لطفی:
بیشتر از بیشتر از بیشتر
مى شود از عشق دلم ریشتر
من که اویسم ز قَرَن آمدم
وقت ندارم به خدا بیشتر
لیله ى قدرِ حسنِ عسکرى
کاش قرارِ تو شود پیشتر
ناوک مژگان تو و جان ما
خون همه گردن آن نیشتر
واى که دیوانه شدم یک کلام
سوره ى والعصر علیک السلام
همسفرِ هر سحر سامرا
اى پسرِ خوش خبرِ سامرا
اى نوه ى حضرت هادى سلام
حصن تو در دورو بر سامرا
در حرم تازه ى باباى تو
جامعه خواندیم درِ سامرا
کارگریَش که نشد قسمتم
رُفته گرم رُفته گرِ سامرا
آمده ام تا بزنم یک دو جام
سوره ى والعصر علیک السلام
تا که پدر بر لبِ تو بوسه داد
بوى گلِ نرگسى آورد باد
در شبِ میلادِ تو جودت شکُفت
لطف تو شد از سرِ عالم زیاد
دَم پرِ جبریل شدم بال زد
بال زدم از درِ بابُ الجواد
بُرد مرا اولِ شب کاظمین
بُرد مرا کرب و بلا بامداد
اى علوى جود و جوادى مرام
سوره ى والعصر علیک السلام
"آمدم اى شاه پناهم بده
خط امانى زِ گناهم بده”
پنجره فولاد مرا راه داد
جانِ رضا خوانده و راهم بده
ماه مبارک من و دست تهى
سوزِ جگر آتش آهم بده
کنجِ حرم یا دَمِ پایین پا
باز از آن لطف نگاهم بده
مى رسد عطر رضوى بر مشام
سوره ى والعصر علیک السلام
کعبه ى هفتم شد و حاجات داد
بابِ حوائج شد و خیرات داد
مادر من سفره ى نذرش گرفت
حاجت ما اکثرِ اوقات داد
ندبه ى تعجیلِ فرج رزق ما
با نَفَسِ جده ى سادات داد
اَفضَل اعمال بُوَد انتظار
ذکر فرج حالِ مناجات داد
من به مناجاتِ توأم مستدام
سوره ى والعصر علیک السلام
کاش که مردانِ ظهورت شویم
صاحبِ یک سیرت و صورت شویم
کاش که در غیبت تو استوار
مثل زمان هاى حضورت شویم
حضرت صادق تویى و کاش ما
شیعه ى تو مَردِ تنورت شویم
گفت که دربانىِ تو مى کند
کاش که ما خاک عبورت شویم
تو خودِ معراجى و ما زیرِ گام
سوره ى والعصر علیک السلام
با قدمت علم تناور شود
علم و عمل ریشه ى باور شود
شام غم جهل و خرافات ها
با نَفَس باقرى ات سر شود
فصل شکوفایى عقل است و دل
جاى روایات پیمبر شود
نور زمین ، نور زمان، سایه نور
خاک از این معجزه ها زر شود
لحظه شماریم براى قیام
سوره ى والعصر علیک السلام
دست من و برکت آبادى ات
از پَرِ سجاده ى سجادى ات
لطف دعاى تو شده مستدام
بر سرٍ ما سایه ى شمشادى ات
مثل على ابن حسینى تو و
مى رسد آوازه ى آزادى ات
فخر خدا مى کند از سجده ات
کاش شوم مُحرِم این وادى ات
رو به تو شد سجده ى بیت الحرام
سوره ى والعصر علیک السلام
چشم تو در کارِ حسین است و بس
کار تو تکرار حسین است و بس
بیرقِ سنگینِ تو وقتِ قیام
دستِ علمدار حسین است و بس
قلب تو انگار گرفتارِ اوست
هرکه گرفتارِ حسین است و بس
پرده گشا دیدنِ روى شما
لحظه ى دیدار حسین است و بس
رو به دل زینبى ات صبح و شام
سوره ى والعصر علیک السلام
زائرِ هم سفره ى غم ها حسن
عشقِ تو آقاى کَرَم ها حسن
روزِ ظهورِ تو مهم است چون
دارد از آن روز حرم ها حسن
مى رسد آن روز که بینیم ما
بینِ بقیع نقشِ عَلم ها حسن
روى ضریحى که تماشایى است
نقش نمایند قلم ها حسن
اى حَسنى جلوه و حُسن ختام
سوره ى والعصر علیک السلام
جاى حرم غربتِ زهرا که هست
یک نفر از عترتِ زهرا که هست
گرچه گره در گره ام،نیست غم
دستِ شما تربت زهرا که هست
پیشِ تو گیریم نداریم جاى
خوب قسمِ حضرتِ زهرا که هست
ما که نباشیم چه غم ؟ تو بیا
دیدن تو قسمت زهرا که هست
روز تقاص است و تویى انتقام
سوره ى والعصر علیک السلام
هیبت تو رفته به مولا على
حیدرى و محو تماشا على
مى رسد از شش جهتِ ذوالفقار
لات و هُبَل را بشکن یا على
خاطره ى رزم على در نبرد
مثل تو مى گشت مهیا على
نیست تو را قبله اى الا حسین
نیست تو را کعبه اى الا على
روز تقاص است و تویى انتقام
سوره ى والعصر علیک السلام
جلوه گرِ حضرت ختمى مآب
حضرت خورشید محمد بتاب
خاتم انگشترىِ خاتمى
جذبه ى فیزوره ى احمد رکاب
جاذبه ى گنبد خضرا بیا
تا بدرد سینه ى خود آفتاب
اى شرف و الشمس پیمبر لبت
راز مسلمانىِ اهل کتاب
ذکر سلام و صلواتم مدام
سوره ى والعصر علیک السلام
ناشناس:
بال ما را به آسمان ببريد
تا افقهاي بيكران ببريد
از همين فاصله دخيل مرا
به حرمهاي مهربان ببريد
مسجد كوفه گر نشد قسمت
تا حوالي جمكران ببريد
سحري ابن مهزيار مرا
محضر صاحب الزمان ببريد
عرض تبريك چشمهاي مرا
سمت بانوي بي نشان ببريد
برتو اي آفتاب و آب حيات
تا ظهور تبسمت صلوات
هركه از كوچه تو رد شده
معني عشق را بلد شده
اي شمالي ترين ستاره هنوز
چشم نورانيت رصد نشده
بي تو، توحيد چشممان شرك است
قل هوالله ها احد نشده
رد پايت چه خوب پاسخ داد
راه سلمان شدن كه سد نشده
اي مسيحا نفس نمي آيي؟
تا نفس هايمان جسد نشده
برتو اي آفتاب و آب حيات
تا ظهور تبسمت صلوات
ميرسي ميرسي به اين زودي
قبله نغمه هاي داوودي
با شمابا نگاه آبي تان
ميرسد روزهاي بهبودي
آنكه دلها ميان دستانش
نرم شد ناگهان شما بودي
اي نسيم سحر به پابوست
تو شكوه مقام محمودي
حتم دارم دعايمان كردي
غافل از ما دمي نياسودي
برتو اي آفتاب و آب حيات
تا ظهور تبسمت صلوات
ميشود صبح جمعه برگردي؟
اي ستاره اي كه نور آوردي
برگ پاييزم و پريشانم
و شما بهار اين زردي
ما كه لايق نبوده ايم اما
سر سجاده ها دعايمان كردي
تا كه چيزي به اين گدا برسد
در پي يك بهانه ميگردي
ميشود عصر جمعه ها فهميد
كه شما چقدر پر دردي
برتو اي آفتاب و آب حيات
تا ظهور تبسمت صلوات
زندگي بي شما چه بي معناست
اي كه چشمت بهانه دنياست
پيش هركه نشست مريم گفت
در نماز تو حضرت عيسي ست
روي شن زار شوق مجنونت
رد پاي دويدن ليلي ست
چشم يعقوب پيرهن هر روز
گريه دار رسيدن فرداست
تا بيايي به شور هرگريه
آخر گريه هامان براي سقاست
گريه صبح و شام عاشورا
انتهاي قيام عاشورا
اي قنوت شكسته زينب
قامتت التيام عاشورا
بر تو اي آفتاب و آب حيات
تا ظهور تبسمت صلوات
رحمان نوازانی:
امشب زخواب های پریشان که بگذریم
این نیمه را به نیمه شعبان که بگذریم
بُن بست شهر را بپریم و سپس کمی
این کوچه را به سمت خیابان که بگذریم
از کثرتی که هست فراری شویم و بعد
از جاده های خلوت ایمان که بگذریم
مجنون برای دیدن لیلا گذشت و ما
این شهر را به سمت بیابان که بگذریم
مانند ابرهای ترک خورده ی فراق
از گریه ها به مقصد باران که بگذریم
بر جانماز خشک و کویری دهیم آب
آنگاه مثل رود خروشان که بگذریم
دریا همیشه مقصد هر رودخانه نیست
پس ما شبیه موج سواران که بگذریم
با همرهی سیصد و سیزده سوار عشق
از مکه و مدینه ایمان که بگذریم
زیباترین یقین بخدا پیش روی ماست
با یوسفی که یکسره در آرزوی ماست
طرحی دوباره می کشم از ابتدای تو
طرحی که حرف می زند از ماجرای تو
طرحی که من نبوده ام اما تو بوده ای
طرحی که رسم می شود از ماورای تو
طرحی مرکّب از تو و سیزده سوار عرش
طرحی که نور می دهد از روشنای تو
طرحی که آفریده شما را امام من
طرحی که آفریده مرا هم برای تو
دسته به دسته آینه ها هم نشسته اند
در زیر لفظ گفتن یک ربّنای تو
پس انبیا کبوتر نامه بر توأند
وقتی که می پرند فقط در هوای تو
بگذار تا غزل بزند حرف خویش را
عمری نشسته ام که بیفتم به پای تو
ما گرد و خاک پای تو را جمکران کنیم
یک گوشه از نگاه تو را آسمان کنیم
امشب سبد سبد گل امید می برند
ما را به هر کجا که شمائید، می برند
این رسم انبیاست که در جشن آفتاب
یک آینه به رسم شب عید می برند
امشب به یمن تو همه ی انبیاء را
تا ماورای عالم تجرید می برند
هرکس غبار کوچه ی دلدار می شود
او را به سمت چشمه ی خورشید می برند
از چشمهای آینه ایَش برای ما
ایمان می آورند و تردید می برند
این برگه های روزی بکساله ی مرا
امشب برای فرصت تمدید می برند
امشب جواز کرب و بلای دوباره را
پیش شما به نیّت تأیید می برند
روزی کنید پر زدنم را به کربلا
تا که زیارتم بشود نذری شما
منظومه ساخت تا که تو را کهکشان کند
مجموعه ی تمامی پیغمبران کند
یعقوب انتظار تو را میکشید تا
عمری توّسلی به امام زمان کند
آدم به خاک پای تو افتاد بر زمین
یعنی تو را به روی سرش آسمان کند
می خوست پشت ابر بتابی بر این جهان
تا مردمان شب زده را امتحان کند
مستضعفان چشم تو بودند انبیاء
قرآن نخواست بیشتر از این بیان کند
یک عده را به یمن زیارت بیارد و ...
...یک عده را کبوتر نامه رسان کند
عصر سه شنبه بوی وصال تو می دهد
وقتی دلی هوای شب جمکران کند
ما ندبه خوان جمعه ی موعود مانده ایم
ناز تو را به شیوه ی خود، عشق خوانده ایم
گاهی نسیم میشوی و زود میرسی
گاهی به شکل رایحه ی عود میرسی
گاهی به نیمه های شب است و نیاز ما
با یک سبد ستاره ی موعود میرسی
گاهی برای این که تو ؛ ویرانمان کنی
از چشممان می آیی و چون رود میرسی
گاهی به گوش پاک مناجاتیان شب
با سوز و ساز نغمه ی داوود میرسی
ما التماس روز ظهور توأیم لیک
هر وقت، هر زمان که دلت بود میرسی
روزی تو میرسی و علی شاد میشود
بغض گلوی فاطمه آزاد میشود
محمد حسن بیاتلو:
عقیق شعر, [20.05.16 20:54]
#ولادت_امام_زمان_عج
#نیمه_شعبان
الا طراوت سر سبز بوستان دلم
شکوه بی مثل اوج آسمان دلم
قلم به دست من امشب عجیب میلرزد
و بند آمده پیش شما زبان دلم
اگرچه هیچ کجا لایق قدومت نیست
چه میشود که بیایی به جمکران دلم
کدام جاده مرا می رساندم تا تو
نشانی حرمت را بده نشان دلم
به دست های تو دستم نمی رسد آقا
چراکه بی تو شکسته است نردبان دلم
نگاه کن به کویری ترین زمین خدا
تو ای زلال ترین رود بیکران دلم
در آخر غزلم عرض میکنم این طور
که "السلام علیک صاحب الزمان" دلم
من از تو غیر تورا آرزو نخواهم کرد
تو در کنار منی جستجو نخواهم کرد
به غیر آمدن تو مرا که حاجت نیست
به غیر دست کریمت گل اجابت نیست
هوای خیمه ی سبزت چقدر روحانیست
که در بهشت خدا اینهمه طراوت نیست
و هیچ کار دگر غیر انتظار فرج
برای شیعه مهم تر و با فضیلت نیست
تو مهربان تری از مادر و پدر بر من
برای من کسی مثل تو با محبت نیست
خدا کند که نصیبم شود زیارت تو
خدا کند که بمیرم اگرکه قسمت نیست
تو هاشمی تو حسینی تو فاطمی هستی
کسی شبیه تو اینگونه با اصالت نیست
تویی که در رگ تو غیرت اباالفضل است
میان سینه ی پاک تو جز شجاعت نیست
بگیر تیغ به دست و به انتقام بیا
برای خاطر زهرا تو ای امام بیا
قاسم صرافان:
عقیق شعر, [20.05.16 17:22]
منتظر مانده زمین تا که زمانش برسد
صبح، همراه سحر خیز جوانش برسد
لیله القدر بیاید لب آیینه ی درک
سوره فجر به تاویل و بیانش برسد
نامه دادهست ولی عادت یوسف اینست
عطر او زودتر از نامه رسانش برسد
ظهر آن روز بهاری چه نمازی بشود
که تو هم آمده باشی و اذانش برسد
منبع:
شعر شاعر، حدیث اشک ، اشعار ارسالی