جواد پرچمی :
مناجات با خدا-روضه حضرت علی اصغر(ع)
هرکس برای توبه محکم نیت نداشت
اشک و دعای نیمه شبش کیفیت نداشت
شیطان ز شش جهت طرفم حمله میکند
یارب کمک عبادت من امنیت نداشت
من مستحق مغفرت اصلا نبوده ام
بخشید، چون برای خودش خوبیت نداشت
جان خودم که همت من عبد بودن است
اما چه سود نیت من فعلیت نداشت
آن عاشقی به قرب خدایش رسید که
کاری به کار جمعیت و کمیت نداشت
آن کثرتی خوش است که خلوت بیاورد
اهل سحر، کمیل علی جمعیت نداشت
افطار من به فکر فقیری نبود وای
خاکم به سر که روزه من ماهیت نداشت
دل را به سمت مقصد خوبی نمی برد
آن عالمی که جلوه ربانیت نداشت
با چند التماس دعا گیج میشود
در سیر خویش عابد اگر ظرفیت نداشت
در سرگذشت حر ریاحی برو ببین
صاحب نفس نمی شد اگر تربیت نداشت
مدیون گردگیری یار است این دلم
بین غبار آینه شفافیت نداشت
من با علی به بندگی ام فخر می کنم
که جز علی عبادت حق تولیت نداشت
در اصل کعبه تا به ابد ملک حیدر است
وقتی نجف به غیر خدا ملکیت نداشت
من بی حسین سوی خدا هم نمی روم
بی روضه ذکر و ادعیه جذابیت نداشت
**
کف می زدند دور و بر حرمله سپاه
شش ماهه را زدن به خدا تهنیت نداشت
رو زد حسین حرمله اما سه شعبه زد
این نانجیب ذره ای انسانیت نداشت
پیمان طالبی:
گرفتم اینکه رفت از خاطر من این بداقبالی
چگونه سر کنم دور از تو با گهواره خالی
تبر در باغ کاری کرد با این میوه ی نورس
که حتی پخته شد از شعله های داغ او، کالی
من از لبخندهایت بر سر آن نیزه فهمیدم
که بعد از رفتنت دیگر غم انگیز است خوشحالی
پر و بال تو رشک جمله ی سنگین دلان گشته ست
که رفتی بر سر نی های کوفی با سبک بالی
دلم می خواست تا در تو ببینم قد کشیدن را
و حتی قد نداد این مدت اندک به یک سالی
اگر آن قبر کوچک را به پشت خیمه می دیدند
به من دیگر نمی گفتند زن ها؛ از چه می نالی؟
تکان دادم هزاران بار این گهواره را مادر!
ولی خالی، ولی خالی، ولی خالی، ولی خالی...
فاطمه معصومی :
زیر پر قنداقه اش دنیا امان دارد
هر کس گرفت آن را سری در آسمان دارد
با دست های کوچکش مشکل گشای ماست
باب الحوائج دست هایی مهربان دارد
در مشت هایش شعله هیهات من ذله
پشت پدر گرمست تا وقتی که جان دارد
این خانواده شیرخوارش هم خودشیراست
که جرات پیکار با تیروکمان دارد
آری بهار آغوش امن غنچه بود اما
در آستینش حرمله تیغ خزان دارد
او تشنه شهد شهادت بود و وصل تیر
چه خوب ثابت کرد از سقا نشان دارد..سید محمد میرهاشمی :
یاس حرم ز شاخه جدا از سه شعبه شد
کوچکترین شهید فدا از سه شعبه شد
بین گلو و تیر ، که سنخیتی نبود
تکخال عشق بود و دو تا از سه شعبه شد
شش ماه او تمام شد و در منای عشق
قربان سیدالشهداء از سه شعبه شد
وقتی پدر ز حنجر او تیر را کشید
زد دست و پا به خون و رها از سه شعبه شد
در پاسخ به شادی شرم آور عدو
در خیمه های تشنه عزا از سه شعبه شد
دیدی دلا به محشر کبرای کربلا
شور قیامتی که به پا از سه شعبه شد
آنجا که کاخ صبر و امیدش خراب شد
غمخانه ی رباب بنا از سه شعبه شد
سید ضیاء قاسمی :
بیتاب که او را نکند دیر بخواهد
میرفت که آب از شرر تیر بخواهد
میدید پدر در جگر معرکه تنهاست
شایستهی او نیست دگر شیر بخواهد
میدید کسی نیست علم را بفرازد
میدید کسی نیست که شمشیر بخواهد
وقتی که زمین تشنهی خون گل سرخ است
باید که گلویش ز کمانگیر بخواهد
میرفت سوی معرکه بیتاب پریدن
بیتاب که او را نکند دیر بخواهد
علیرضا شریف :
چِقَدَر نـیـزه بلند است نیفتی پسرم
چنگِ این حرملهی پست نیفتی پسرم
با وجودیكه رویِ نـاقه و در زنجیرم
دلم از دور به تـو هست نیفتی پسرم
هر طرف رفت سرت دست به آن سو بردم
نـیـزه دارِ تو بود مست نیفتی پسرم
در سفر شانه به شانه شده ای با عباس
بـه تـو حالا نرسد دست نیفتی پسرم
كاش بـا روسریِ غـارتیِ من قَدری
روی نی دورِ تو می بست نیفتی پسرم
بیشتر جایِ خودت را سرِ نِی محكم كن
سـفرِ شـام به پیش است نیفتی پسرم
نیزه خم می شد اگر، با دلِ صد چاك علی
می گرفتم ز سـر و صورتِ تـو خاك علی
حسن لطفی:
تو و تاول و گرمی آفتاب
من و فکر دلشوره های رباب
لبت تا به هم تا به هم می خورد
تمامی لشگر به هم می خورد
زبان بسته ای یا ادب کرده ای
بمیرم برایت که تب کرده ای
زدم بوسه بر صورتت جمع شد
چرا اینقدر صورتت جمع شد
به دستان بابا عرق کرده ای
به جای عمو آب آورده ای
نفسهات هر لحظه کم می شود
سرت بر سر شانه خم می شود
به چاک لبت خشک شد خون تو
چرا مانده خون زیر ناخون تو
چرا گردن مادرت زخمی است
و یا گونه ی مادرت زخمی است
به لبهای خشکت زبان میزنی
زبان را به سقف دهان میزنی
تو گفتی و گهواره جنبان شدی
شنیدی که رفتم رجز خوان شدی
تو گفتی:که اهل حرم نیستی
تو شیری کم از اکبرم نیستی
پدر روی دوشت علم می کشم
عمو نیست، بار حرم می کشم
اگر پلکهایم تکان می خورد
زمین بر سر آسمان می خورد
مگر بعد عباس علمدار نیست
برایم به میدان زدن کار نیست
دَمِ دوٌم ذوالفقار علیست
دلت قرص باشد کنار علیست
خیال تو راحت از این کار زار
که من آمدم تا در آرم دمار
کمی صبر کن تا كه من پر كنم
کجا هست خیبر که خیبر کنم
تو گفتی و گهواره جنبان شدی
شنیدی که رفتم رجز خوان شدی
ببین دست غربت به زانو زدم
و خیلی برای لبت رو زدم
چه ها با تو این تیر ولگرد کرد
تمام سرت تا تنت درد کرد
نیاورده همراه خود شیر را
رها کن پر ساقه ی تیر را
تو را روی این سینه خواباند و ماند
تو را گرد خود تیر پیچاند و ماند
علی آرزویم بر آورده ای
سه دندان شیری در آورده ای
چنان ضربه ای روی حلقت نشاند
که یک لحظه گفتم سرت را پراند
شنیدم صدایی،دهانت شکست
گلو پیچ خورد استخوانت شکست
فقط از تو بیرون پَرِ تیر بود
تمام تو قدِ سرِ تیر بود
تو را بعد از این خنجر نی زنند
تو را با لهد بر سرِ نی زنند
حسن لطفی:
هم افتاده از نیزه سرت نه
هم جا باز کرده حنجرت نه
اگر هم خواستی از نی بیافتی
فقط در پیش چشم مادرت نه
***
امان از چشمِ هرزه بین خولی
و از خون لخته های زین خولی
نداری طاقت کنج تنورش
برو هرجا نه در خورجین خولی
***
بگو زینب: کمی آرام بچه است
بگو با ازدهام شام، بچه است
کمی از چهره اش تغییر کرده
بگو با سنگهای بام بچه است
عارفه دهقانی:
"هَل من مُعین..." شنیدی و ابیات ناب را
دادی به شیوه ی خودت آخر جواب را
اذن شهادت است در اعماق گریه ات
تنها به این بهانه طلب کردی آب را
مردی شدی برای خودت روی دست من!
دشمن شناخت زبده ترین هم رکاب را
گردن گرفته ای دگر ای نور چشم من!
ای کاش حرمله نزند آفتاب را!
چشم تو باز مانده شبیه لبت علی!
لالاییِ سه شعبه گرفت از تو خواب را!
قنداقه دست و پای تو را سخت بسته است
زیر عبا ادامه بده پیچ و تاب را
هرجای خیمه گاه، نگاهِ رباب هست!
خواهر! بیا ببر تو ازینجا رباب را
مجتبی کرمی :
مجتبی کرمی :
رزق
اﺷﮏ ﻣﻦ اﮔﺮ ﺧﻮب ﻣﻘﺮّر ﮔﺮدد
ﻣﮋه ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﮐﻪ ﺑﺮﺳﺪ ﺗﺮ ﮔﺮدد
ﯾﻌﻨﯽ آﻧﻘﺪر ﮐﻪ ﺗﺎ ﻧﺎم رﺑﺎﺑﺖ آﻣﺪ
ﮔﺮﯾﻪ ی ﻧﻮﮐﺮﺗﺎن ﭼﻨﺪ ﺑﺮاﺑﺮ ﮔﺮدد
ﻣﺎدر و ﺧﯿﻤﻪ و ﯾﮏ ﻃﻔﻞ ....و ﯾﮏ ﺳﺎل ﮔﺬﺷﺖ
ﻣﻨﺘﻈﺮ ﭘﺸﺖ درم ﺗﺎ ﺷﺐ اﺻﻐﺮ ﮔﺮدد
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻃﻌﻢ ﻋﻄﺶ را ﺑﭽﺸﺪ آن ﮐﺲ ﮐﻪ
ﭘﯿﺶ ﺑﺎﻻی ﺣﺴﯿﻨﯽ ﺗﻮ ﮐﻤﺘﺮ ﮔﺮدد
ﻇﺎﻫﺮا ﻃﻔﻞ وﻟﯽ آﻧﻘﺪری ﻣﺮد ﺷﺪه
ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﯿﺮ ﺳﻪ ﭘﺮ ﺣﺮﻣﻠﻪ ﭘﺮﭘﺮ ﮔﺮدد
ﮐﺎش ﻣﺮدی وﺳﻂ ﻫﻠﻬﻠﻪ ﻣﻀﻄﺮ ﻧﺸﻮد
ﯾﮏ ﻗﺪم ﺳﻤﺖ ﺣﺮم ، ﭼﻨﺪ ﻗﺪم ﺑﺮﮔﺮدد
ﺳﻤﺖ ﻋﺮش از ﮐﻒ دﺳﺘﺶ ﭼﻘﺪر ﺧﻮن ﺑﺎرﯾﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﻣﻌﺼﯿﺖ ﻗﻮم ﻣﮑﺮّر ﮔﺮدد
وای
ﺑﺮ ﻣﺎدرش آن دم ﮐﻪ ﻋﺪو ﺑﺎ ﻧﯿﺰه
ﭘﺸﺖ اﯾﻦ ﺧﯿﻤﻪ ﺑﺨﻮاﻫﺪ ﭘﯽ ﯾﮏ ﺳﺮ ﮔﺮدد
حسن لطفی:
تو و تاول و گرمی آفتاب
من و فکر دلشوره های رباب
لبت تا به هم تا به هم می خورد
تمامی لشگر به هم می خورد
زبان بسته ای یا ادب کرده ای
بمیرم برایت که تب کرده ای
زدم بوسه بر صورتت جمع شد
چرا اینقدر صورتت جمع شد
به دستان بابا عرق کرده ای
به جای عمو آب آورده ای
نفسهات هر لحظه کم می شود
سرت بر سر شانه خم می شود
به چاک لبت خشک شد خون تو
چرا مانده خون زیر ناخون تو
چرا گردن مادرت زخمی است
و یا گونه ی مادرت زخمی است
به لبهای خشکت زبان میزنی
زبان را به سقف دهان میزنی
تو گفتی و گهواره جنبان شدی
شنیدی که رفتم رجز خوان شدی
تو گفتی:که اهل حرم نیستی
تو شیری کم از اکبرم نیستی
پدر روی دوشت علم می کشم
عمو نیست، بار حرم می کشم
اگر پلکهایم تکان می خورد
زمین بر سر آسمان می خورد
مگر بعد عباس علمدار نیست
برایم به میدان زدن کار نیست
دَمِ دوٌم ذوالفقار علیست
دلت قرص باشد کنار علیست
خیال تو راحت از این کار زار
که من آمدم تا در آرم دمار
کمی صبر کن تا كه من پر كنم
کجا هست خیبر که خیبر کنم
تو گفتی و گهواره جنبان شدی
شنیدی که رفتم رجز خوان شدی
ببین دست غربت به زانو زدم
و خیلی برای لبت رو زدم
چه ها با تو این تیر ولگرد کرد
تمام سرت تا تنت درد کرد
نیاورده همراه خود شیر را
رها کن پر ساقه ی تیر را
تو را روی این سینه خواباند و ماند
تو را گرد خود تیر پیچاند و ماند
علی آرزویم بر آورده ای
سه دندان شیری در آورده ای
چنان ضربه ای روی حلقت نشاند
که یک لحظه گفتم سرت را پراند
شنیدم صدایی،دهانت شکست
گلو پیچ خورد استخوانت شکست
فقط از تو بیرون پَرِ تیر بود
تمام تو قدِ سرِ تیر بود
تو را بعد از این خنجر نی زنند
تو را با لهد بر سرِ نی زنند
قاسم صرافان :
تا طفلی می گه آب گریهم میگیره
من از اسم رباب گریهم میگیره
همیشه وقتی «بابا آب داد»و
میخونم تو کتاب گریهم میگیره
تا میبینم که بانویی به بچهش
میگه: مادر بخواب! گریهم میگیره
اگه مردی جلو روی عیالش
بمونه بیجواب گریهم میگیره
حساب تا میکنم آبی که نوزاد
مینوشه، بی حساب گریهم میگیره
گلوی طفل شش ماهه چقدره؟
میپرسم، از جواب گریهم میگیره
همین که مادرم دنبال چیزی
میگرده با شتاب گریهم میگیره
اگه دیدم زنی رد میشه ظهری
به زیر آفتاب گریهم میگیره
جنوب وقتی میبینم خانوما رو
با روبند و نقاب گریهم میگیره
نشون مستیه تو شعر اما
تا مینویسم شراب گریهم میگیره
به سقاخونه حساسه دل من
تو صحن انقلاب گریهم میگیره
تا طفلی گم شده باباشو میخواد
اونم با اضطراب ... از حال میرم
مظاهر کثیری نژاد:
"تنت به ناز طبیبان نیازمند" شده
"وجود نازکت آزرده ی گزند" شده
رسید کوفه به جایی که پایه ی ظلمش
به سهم خواهی از این شیر خوار بند شده
به روی دست ، پدر می دهد تو را از دست
پدر دوباره پسر داد و ارجمند شده
تو آخرین نفر از لشکری و بعد از تو
میان لشکر دشمن بگو بخند شده
تو را به نیت قلب حسین تیر زدند
اگر چه زخم تن او هزار و اند شده
فشار مادرت افتاد تا سرت افتاد
...و هر چه شوری دریاست آب قند شده!
فقط به جرم "علی "بودن است اینگونه
هر آنچه را که مقاتل نوشته اند شده
علی اکبر و سقا و قاسم و... حالا
کسان تو هدف هرچه ناکسند شده
اگر که "خون خدا" زاده ای بنابراین
تمام خون تو سمت خدا بلند شده
سید محمد جوادی :
نام تو را همینکه صدا میزند رباب
آتش به جان کرب و بلا میزند رباب
مثل دل پدر گلویت پاره پاره است
اما دوباره حرف شفا میزند رباب
شد سینه پر ز شیر؛ ولی شیرخواره نیست
مادر بیا که باز صدا میزند رباب
چون در خیال خویش بغل میکند تو را
بوسه به زخم حلق شما میزند رباب
زحمت برای مادر و خلعت برای غیر
دیگر نگو که ناله چرا میزند رباب
قلب سکینه از غم تو تیر میکشد
در هرکجا که حرف تو را میزند رباب
قاسم نعمتی :
هرم لبهای تو آتش زده جانم پسرم
قصه ی آب برای تو بخوانم پسرم
پسر ساقی کوثر به چه کاری افتاد
کشته ی طعنه ی این زخم زبانم پسرم
داغ تو چون علی اکبر کمرم را تا کرد
نعره خواهم زنم از دل نتوانم پسرم
مادرت دیده به راه است که سیراب آیی
با چه رویی تن تو خیمه رسانم چه کنم
بی هوا تیر رسید و نفسم بند آمد
با نگاه تو گرفته ست زبانم پسرم
خون من گردن آنکس که گلوی تو برید
حسرت بوسه نهاده به لبانم پسرم
صبر کن تا پر قنداقه ی تو پاره کنم
سخت جان می دهی ای راحت جانم پسرم
ز ترک های لبت بوسه گرفتن سخت است
خندۀ آخر تو برده توانم پسرم
می کَنم قبر تو را دور ز چشم مادر
پدرم داده ره چاره نشانم پسرم
با وجودی که کنم قبر تو یکسان با خاک
باز هم جان تو بابا نگرانم پسرم
منبع : شعر شاعر، حسینیه ، اشعار ارسالی