20 مهر 1400 6 (ربیع الاول 1443 - 07 : 06
کد خبر : ۵۴۸۱۵
تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۲:۴۱
عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت(ع) و مخاطبان محترم منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن نیمه شعبان و ولادت با سعادت حضرت صاحب الزمان (عج) عقیق جدیدترین اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
سرویس شعر آیینی عقیق: به مناسبت فرا رسیدن نیمه شعبان و ولادت با سعادت حضرت صاحب الزمان (عج) عقیق جدیدترین اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند

رحمان نوازانی:
امشب زخواب های پریشان که بگذریم

این نیمه را به نیمه شعبان که بگذریم

 

بُن بست شهر را بپریم و سپس کمی

این کوچه را به سمت خیابان که بگذریم

 

از کثرتی که هست فراری شویم و بعد

از جاده های خلوت ایمان که بگذریم

 

مجنون برای دیدن لیلا گذشت و ما

این شهر را به سمت بیابان که بگذریم

 

مانند ابرهای ترک خورده ی فراق

از گریه ها به مقصد باران که بگذریم

 

بر جانماز خشک و کویری دهیم آب

آنگاه مثل رود خروشان که بگذریم

 

دریا همیشه مقصد هر رودخانه نیست

پس ما شبیه موج سواران که بگذریم

 

با همرهی سیصد و سیزده سوار عشق

از مکه و مدینه ایمان که بگذریم

 

زیباترین یقین بخدا پیش روی ماست

با یوسفی که یکسره در آرزوی ماست

 

طرحی دوباره می کشم از ابتدای تو

طرحی که حرف می زند از ماجرای تو

 

طرحی که من نبوده ام اما تو بوده ای

طرحی که رسم می شود از ماورای تو

 

طرحی مرکّب از تو و سیزده سوار عرش

طرحی که نور می دهد از روشنای تو

 

طرحی که آفریده شما را امام من

طرحی که آفریده مرا هم برای تو

 

دسته به دسته آینه ها هم نشسته اند

در زیر لفظ گفتن یک ربّنای تو

 

پس انبیا کبوتر نامه بر توأند

وقتی که می پرند فقط در هوای تو

 

بگذار تا غزل بزند حرف خویش را

عمری نشسته ام که بیفتم به پای تو

 

ما گرد و خاک پای تو را جمکران کنیم

یک گوشه از نگاه تو را آسمان کنیم

 

امشب سبد سبد گل امید می برند

ما را به هر کجا که شمائید، می برند

 

این رسم انبیاست که در جشن آفتاب

یک آینه به رسم شب عید می برند

 

امشب به یمن تو همه ی انبیاء را

تا ماورای عالم تجرید می برند

 

هرکس غبار کوچه ی دلدار می شود

او را به سمت چشمه ی خورشید می برند

 

از چشمهای آینه ایَش برای ما

ایمان می آورند و تردید می برند

 

این برگه های روزی بکساله ی مرا

امشب برای فرصت تمدید می برند

 

امشب جواز کرب و بلای دوباره را

پیش شما به نیّت تأیید می برند

 

روزی کنید پر زدنم را به کربلا

تا که زیارتم بشود نذری شما

 

منظومه ساخت تا که تو را کهکشان کند

مجموعه ی تمامی پیغمبران کند

 

یعقوب انتظار تو را میکشید تا

عمری توّسلی به امام زمان کند

 

آدم به خاک پای تو افتاد بر زمین

یعنی تو را به روی سرش آسمان کند

 

می خوست پشت ابر بتابی بر این جهان

تا مردمان شب زده را امتحان کند

 

مستضعفان چشم تو بودند انبیاء

قرآن نخواست بیشتر از این بیان کند

 

یک عده را به یمن زیارت بیارد و ...

...یک عده را کبوتر نامه رسان کند

 

عصر سه شنبه بوی وصال تو می دهد

وقتی دلی هوای شب جمکران کند

 

ما ندبه خوان جمعه ی موعود مانده ایم

ناز تو را به شیوه ی خود، عشق خوانده ایم

 

گاهی نسیم میشوی و زود میرسی

گاهی به شکل رایحه ی عود میرسی

 

گاهی به نیمه های شب است و نیاز ما

با یک سبد ستاره ی موعود میرسی

 

گاهی برای این که تو ؛ ویرانمان کنی

از چشممان می آیی و چون رود میرسی

 

گاهی به گوش پاک مناجاتیان شب

با سوز و ساز نغمه ی داوود میرسی

 

ما التماس روز ظهور توأیم لیک

هر وقت، هر زمان که دلت بود میرسی

 

روزی تو میرسی و علی شاد میشود

بغض گلوی فاطمه آزاد میشود

صابر خراسانی:
پا شدم آبله پیدا کردم

از خودم فاصله پیدا کردم

 

سعی کردم به تو مشغول شوم

حیف شد مشغله پیدا کردم

 

من، سر اینکه به تو دل دادم

با همه مسأله پیدا کردم

 

در نمازم خم ابروی تو را

در قنوتم، گله پیدا کردم

 

انتظار این همه انصاف نیست

مردم فیصله پیدا کردم

 

از خودم دور شدم کاری کن

گم شدم، گور شدم کاری کن

 

آفتاب شب یلدای همه

گریه ی پشت تمنای همه

 

هیچ کس فکر تنهایی تو نیست

گریه کن جای خودت، جای همه

 

بی تو دارند همه می میرند

زود برگرد مسیحای همه

 

همه شهر به چاه افتادند

مددی یوسف زهرای همه

 

بنشین تا بنشانی همه را

دربیار از نگرانی همه را

 

کاش می شد ز سفر برگردی

با همان چند نفر برگردی

 

چله ی اشک گرفتیم برات

به امیدی که سحر برگردی

 

مادرم گفت همین جا بشین

بنشینم دم در برگردی

 

سیزده قرن نشستند نشد

بنشینم چقدر برگردی

 

نور چشمان همه می رفتی

قول دادی به نظر برگردی

 

خشکسالیم کویریم بیا

قبل از آنی که بمیریم بیا

علی اصغر انصاریان:

امشب خبر ز عالم بالا رسیده است

زیباترین ستاره ی دنیا رسیده است

 

امشب حکیمه باش و ببین پور عسکری

با هیبت و شمایل طاها رسیده است

 

در او خلاصه گشته خِصال پیمبران

موسی رسیده است،مسیحا رسیده است

 

جبریل با هزار فرشته از آسمان

کرده نزول،بهر تماشا رسیده است

 

سر را بُرید یوسف کنعان به جای دست

وقتی شنید یوسف زهرا رسیده است

 

امشب دلم به مأذنه اینگونه داد اَذان

عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان

 

در پیش سَرو قامت تو،تا شدن خوش است

در فصل غیبت تو شکیبا شدن خوش است

 

دست کسی به دامن نرجس نمی رسد

وقتی صدف به گوهر یکتا شدن خوش است

 

روزی امیرزاده و روزی کنیز شد

حالا عروس حضرت زهرا شدن خوش است

 

ما ذرّه ایم و کار شما ذرّه پروری است

در زیر آفتاب تو پیدا شدن خوش است

 

وقتی شناسنامه ی ما مُنتسَب به توست

در سایه سار مهر تو معنا شدن خوش است

 

هرکس شنید نام شما را قیام کرد

در راه بندگیّ تو آقا شدن خوش است

 

در شرح وصف تو چه برآید از این زبان؟!

عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان

 

ای که کرم سجیّه و لطف است عادتت

بالاتر است از همه عالم سیادتت

 

حالا هزار و یکصد و هفتاد و هفت سال

بگذشته ای عزیز خدا از ولادتت

 

پنهان شدی اگرچه تو در پشت ابرها

هردم رسیده است به دلها عنایتت

 

هر صبح وعده ی من و تو در دعای عهد

هر عصر جمعه زمزمه های زیارتت

 

آقا سلام ما به رکوع و سجود تو

آقا درود بر تو و ذکر و عبادتت

 

کِی می رسد ندای أنا المَهدی ات به گوش؟

بالاتر از تمام عَلَم هاست رایتت

 

کانون عدل و داد شود با تو این جهان

عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان

 

بار فراق یوسف زهرا کشیدنی است

گر وصل او به جان بخَرم من،خریدنی است

 

ای آنکه طعنه میزنی ـ آقای تو کجاست؟

روز ظهورمنجی عالم رسیدنی است

 

آن روز ذوالفقار علی دست او بود

یعنی که رنگ از رُخ کافر پریدنی است

 

یا فارس الحجاز!،من از مشهدالرّضا

بیتی بیاورم ز شفق،که شنیدنی است

 

(سوگند می خورم گل باغ تو چیدنی است

چشم سیاه و خیمه ی سبز تو دیدنی است)

 

ای آخرین امام من،ألغوث ألاَمان

عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان

 

 وقتی که نیستی تو،خزان است روزگار

وقتی که می رسی،همه جا می شود بهار

 

تقصیر ماست اینکه بیابان نشین شدی

محروم مانده ایم ز درک حضور یار

 

ما از چه نیستیم شب و روز یاد تو؟!

وقتی که هست أفضل أعمال انتظار

 

وقتی که بیست مرتبه حج رفت،کسب کرد

إذن طواف خیمه ی تو،پور مهزیار

 

آقا چقدر جمعه گذشت و نیامدی!

دیگر نمانده است برای دلی قرار

 

این اشک ماست کز غم هجران شده روان

عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان

 

ای هر غریبه ای همه جا آشنای تو

این بند را مدینه سرودم برای تو

 

این شهر بوی غربت خورشید می دهد

این کوچه هاست منتظر ردّ پای تو

 

رفتم به پشت پنجره های بقیع و بعد

خواندم به اشک چشم زیارت به جای تو

 

گویا هنوز مادر تو درد می کِشد

در بستر است چشم به راه دوای تو

 

وقتی کِشی ز قبر تن آن دو را برون

باشیم کاش ما همه زیر لَوای تو

 

ای شاد از ظهور تو بانوی بی نشان

عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان

 

ای مظهر صفات خدا أیهالعزیز

بی تو چه عیدی و چه عزا؟!،أیهالعزیز

 

امسال نیز نیمه ی شعبان رسید و رفت

مجلس تمام گشت،بیا أیهالعزیز

 

تو خود کریم هستی و از نسل ذوالکِرام

پُر کن دو دست خالی ما أیهالعزیز

 

یک نَظرَةً رَحیمَة بر این قلب پر گناه

کافی است با نگاه تو،یا أیهالعزیز

 

فرموده اند نیمه ی شعبان بگو:حسین

ما را ببر به کرب و بلا أیهالعزیز

 

یک روضه از اسارت زینب بیا بخوان

عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان

علی اشتری:
ابر کرم که نم‌نم باران درست کرد

از این کویر خشک، گلستان درست کرد

دل را تجلّیات خداوندی سحر

خانه‌خراب زلف پریشان درست کرد

دستی کریم آمد و با دستگیری‌اش

ما را گدای نیمه‌ی شعبان درست کرد

ما را سر قرار خودش بیقرار ساخت

دنبال خویش، بی سر و سامان درست کرد

پس نادرست سجده نکردیم، این جناب...

کافر خراب کرد و مسلمان درست کرد

با دست‌پخت فاطمه نانی درست کرد

از ما کنار سفره سلیمان درست کرد

ما سائل قدیمی زهرا و حیدریم

چشم‌انتظار مهدی آل پیمبریم

با جذر و مدّ پلک تو دریا بلند شد

نوح و خلیل و آدم و موسی بلند شد

مریم به دور کعبه‌ی نرگس طواف کرد

عیسی به شوق روی مسیحا بلند شد

یک دست روی سینه و یک دست روی سر

یوسف به پای یوسف زهرا بلند شد

مجنون شدند اهل سماوات تا زمین

تا گرد و خاک محمل لیلا بلند شد

ما سربلندهای همین سروری شدیم

وقتی که سایه‌ات به سر ما بلند شد

هرجا که نام تو برسد واجب‌القیام

باید به احترام تو از جا بلند شد

ما غیر نام محترمت را نمی‌بریم

چشم‌انتظار مهدی آل پیمبریم

مائیم و مستمند نگاه شما شدن

قبل از رسیدن رمضان، با خدا شدن

از من مرا بگیر و خودت را به من بده

باید به راه عشق تو از خود جدا شدن

باید درست توبه کنم، اینچنین بد است

می‌ترسم از عقوبت این بی‌حیا شدن

از دست رفت چشم ترت بسکه گریه کرد

با باخبر ز نامه‌ی اعمال ما شدن

یا ایّهاالعزیزِِ مناجات‌های ما

خوب است با صدای تو از خواب پا شدن

گاهی خودم برای خودم نقشه می‌کشم

ای کاش با تو راهی کرب و بلا شدن

ما تشنه‌ی زیارت ارباب بی‌سریم

چشم‌انتظار مهدی آل پیمبریم

محد علی بیابانی:
در سینه ام امشب آسمان دارم 
یک دشت، ستاره بر زبان دارم
از کوفه و سهله می روم تا قم
زیرا که هوای جمکران دارم
آماده ی دار چشم های توست
در پیکر خود اگر که جان دارم
عمری ست گدای خانه ات هستم
عمری ست از این تنور، نان دارم
می خواهم که تمام هستم را
می خواهم هر چه در توان دارم

بر پای نگاه دوست بگذارم
دریاب مرا که دوستت دارم

مجنونم و راه خانه می گیرم
از لیلی خود نشانه می گیرم
صیدم؛ که ز دست های صیادم
آزادم و آب و دانه می گیرم
چون اشک، روان گاه و بیگاهم
بارانم  و بی بهانه می گیرم
هر بار که یاد یار می افتم
با آتش دل زبانه می گیرم
یک روز چنان غبار می آیم
بر دامنت آشیانه می گیرم

من گرد و غبار راه دلدارم
دریاب مرا که دوستت دارم

در عید رسیدن تو حیرانم
هم شادم و هم کمی پریشانم
از اینکه تو هستی و ... نمی بینم
از اینکه کجایی و ... نمی دانم
دلگرم به ریسه و چراغانی
سرگرم به کوچه و خیابانم
مشتاق، شبیه طاق نصرت ها
بی تاب، در انتظار مهمانم
این چند خطِ ارادت من هم
عرضی ست برای نیمه شعبانم

ای مقصد حرف های بسیارم
دریاب مرا که دوستت دارم

سرمست تو کِی شراب می خواهد؟
کِی تشنه ی عشقت آب می خواهد؟
ناخالصی وجود صد رنگم
یک نیم نگاه ناب می خواهد
در باغ، تمام میوه ها کالند
باغ دلم آفتاب می خواهد
تا آمدن تو زنده می مانم؟
این پرسش من جواب می خواهد
هرچند که دولت تو چون عیسی
رزمنده ی پارکاب می خواهد

با این همه من فدایی یارم
دریاب مرا که دوستت دارم

برگرد غریب سامرا برگرد
ای وعده آخر خدا برگرد
چیزی دگر از خدا نمی خواهیم
ای صاحب ما فقط بیا... برگرد
ما این مذل الاعدا خواندیم
آقای معز الاولیا برگرد
ما جمعیت قلیل دنیاییم
دنیا شده بر علیه ما برگرد
ای منتقم حسین و عاشورا
با پرچم سرخ کربلا برگرد

از دوری کربلاست می بارم
دریاب مرا که دوستت دارم

روح اله گایینی:

بی تو در حسرت باران بهاری ماندیم

بی تو در حسرت آواز قناری ماندیم

 

سالها در طلب میکده حیران بودیم

آخر الامر در آغاز خماری ماندیم

 

ما رخ ماه تو در اشک تماشا کردیم

چشمه ساریم که با عشق تو جاری ماندیم

 

جمعه تا جمعه فقط آه... فقط آه... فقط...

سالیانیست که در لحظه شماری ماندیم...

سلیمانی:

درون سینه زخمی از تبار آرزو دارم
به عشق دیدنت فهمیدنی را جستجو دارم
میان عادتی آزاد در تکرار بیتابی
سقوطی شیشه ای دربین اشک وآبرو دارم
به رنگ بغض های خفته در سلول بینایی
سرابی کاغذی از نقش های پشت و رو دارم
نوشتم روی لب آه وغبارآلوده شد سینه
تظاهرمیکند چشمم که باتو گفتگو دارم
روان دریا وبارانی  زلال وپاک وپاکیزه
ومن مرداب خاموشی که از داغت وضو دارم
قنوت باد میگیرد شمیم ذکر گیسویت
به پیچ زلف هایی که شفای آبرو  دارم
هوای جمعه تکرار یست هم من در خودم هم او
زمان مدهوش ومن عمری غم پیری از او دارم

خیانت میچکد از خنجری درپشت باورها
که نفسی درهوس جا مانده ودلال خو دارم...

قاسم نعمتی:
این هفته زهر کجا مسیرم افتاد

دیدم که چراغ و ریسه بستیم همه

با گریه سلامی به تو داده گفتم:

در راه عبور تو نشستیم همه 

شرمنده نکردیم برایت کاری

یک عمر فقط دعا به دستیم همه

حالا خوشمان یا بدمان می آید!!!

در پای عمل نفس پرستیم همه

سرمایه عمر ما همین باشد و بس

ما گریه کن حسین هستیم همه

با روضه کوچه به خدا پیر شدیم

چون حرمت مادرت شکستیم همه

محمود نارویی:
تقدیم به ساحت امام زمان(ع)


مقدر شد هزاران سال توی راه بنشینم

کنار سایه ی زیبای بسم الله بنشینم

وحتی لحظه ی با نور خورشید آشنا باشم


ولی بی نور تاریکم کنار ماه بنشینم

شماهم نرگسم باشی گل خشبویی تنهایی

تمام عمررا در غصه ای جانکاه بنشینم

غرور هفته ام شد سایه ی یکشنبه ی غمگین

که شبها مثل مولایم به روی چاه بنشینم

ببین یوسف شدی کنعانی و تنهاو زندانی

غروب جمعه هایم را کنار آه بنشینم

مسافر باشم وتکرار هی تکرار هی تکرار

کدامین جمعه را با خنده بر درگاه بنشینم

…………………………………

شد بسته درهردوجهان ازبس که... 
خشکيدزمين وآسمان ازبس که... 
بد نيست اگر کمي خجالت بکشيم 
خون شددل صاحب الزمان ازبس که...                                
جليل صفربيگي



يکبار نشد تورا صدايي بکنيم
تعجيل بخواهيم ودعايي بکينم
هرجا که به نفع بود با صوت بلند؛
گفتيم «بيا» تا که ريايي بکنيم
محمد بختیاری



مابین خودی ٬غیر خودی٬ جنگ شده 
انگار که قلب آدم از سنگ شده 
خیلی دلمان گرفته از دوریِ تان
 آقا! دلمان برایتان تنگ شده!                                      
پروانه بهزادی    


     
 موعود خدا مرد خطر می خواهد   
آري سفر عشق، جگر می خواهد   
ای جمعیت میلیونی عصر ظهور 
او سیصد و سیزده نفر می خواهد                          
محمد حسین ملکیان
………………………

محمد بیابانی :

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: