امیر عظیمی :
باز هم شعر سر شور و تغزّل دارد
دفتر من چقدر رایحه ی گل دارد
به نگاه تو قلم دست توسل دارد
جلوه ی ذات خدایی، لک لبیک حسین
دلبر کرببلایی، لک لبیک حسین
بر گِل شیعه نوشتند شما اربابی
ای گُل شیعه نوشتند شما اربابی
به دل شیعه نوشتند شما اربابی
دارد این زمزمه از عرش خدا می آید
لفظ "ارباب"، خدایی به شما می آید
ای که شد زائر تو، شمس و قمر، ارض و فلک
ای که هستی به سر سفره ی هر شیعه نمک
لعن شیعه: لَعَنَ الله قومً قَتَلَک
روز میلاد شما، روز عطا و کرم است
پر قنداقه ات ارباب، گنه پوش همه است
آی ارباب، بیا پای به دنیا بگذار
روی چشمان زمین، عرش خدا، پا بگذار
سر خود را به روی دامن زهرا بگذار
جرعه ی معرفت از سینه ی کوثر، تو بنوش
شیر توحید ز انگشت پیمبر، تو بنوش
غمت ارباب، دلیل تب پیغمبرهاست
نام تو ذکر نماز شب پیغمبر هاست
لب تو بوسه سرای لب پیغمبرهاست
زینت دوش نبی، آینه دار ثقلین
تو حسینی، تو حسینی، توحسینی، تو حسین
دست خالی من از لطف تو پر برکت شد
قلب من، خاته ی مهر تو شد و هیأت شد
در عبادات من این سینه زنی عزّت شد
بی حسین بن علی، دل چو خسی در باد است
با حسین بن علی، سینه حسین آباد است
شیعه از روز ازل بوده نمک گیر حسین
بنده یِ دلشده یِ پای به زنجیر حسین
مادرت خواسته نوکر بشود پیر حسین
کار زهراست که شد شیعه ی تو، نوکر تو
من جوانیم شده، نذر علی اکبر تو
عرش نوکر، بخدا سقف همین هیأت هاست
هر کجا شیعه ی مولاست، حسینیّه بپاست
داعشی کور شود، پرچم آقا بالاست
هیأتم بخشی از استان حسین است، حسین
کشورم، کشور ایران حسین است، حسین
تو که خود تشنه لب کرببلایی ارباب
عطش نوکر خود را به زلالی دریاب
این که گفتند شده مهریه زهرا، آب
پس چرا نام شما تشنه لب کرببلاست؟
حرم حضرت عباس چرا از تو جداست؟
حسین واعظی :
طنین نام تو گر از دهن بلند شود
رواست ناله ز هر مرد و زن بلند شود
به احترام عبور تو در بهشت خدا
به سجده لاله رود یاسمن بلند شود
قتال برق دو چشمت شهید می طلبد
به یک نگاه تو روح از بدن بلند شود
میان قبر بسوزاندم خیال رخت
چنان ز هجر که دود از کفن بلند شود
تأسی از لب و دندان تو به عهده ی کیست؟
دوباره باید اویس از قرن بلند شود
عقیق سرخ به تو منتسب شده، نه عجب
صلای خون شما از یمن بلند شود
حسن لطفی :
لال بودم مرا زبان دادند
منِ افتاده را توان دادند
زیر خورشیدِ گرمِ روزِ الست
مانده بودم که سایبان دادند
اِزدحامی عجیب بود امّا
به من از آن همه مکان دادند
خواستند کار عشق را بینند
حال و روزِ مرا نشان دادند
مثلِ آتش شدم مرا سوزاند
به دلم تا حسین جان دادند
نه که مجنون نه مثلِ فرهادم
خوش به حالم حسین آبادم
اوّل عشق شور شیرین است
بعد از آن روزگار غمگین است
تا که عاشق شدم همه گفتند
روی پیشانیت چرا چین است؟
روز اوّل که دیدمش گفتم
آنکه روزم سیه کند این است
جگرم را هر آن که دید گریست
گفت این داغ ، ارثِ یاسین است
حا و سین ، یا و نون مرا دریاب
که سرم روی شانه سنگین است
حا و سین ، یا و نون مرا کُشته
شکر حق این جنون مرا کُشته
روز اوّل که دید آبم کرد
بعد از آن ساخت و خرابم کرد
به همین فکر می کنم هر روز
عاقبت عشق انتخابم کرد
هیچ کس روی من حساب نکرد
شکر حق مادرت حسابم کرد
تو خودت آمدی پِی اَم ورنه
هر دری رفته ام جوابم کرد
از دعاهای مادرم بودم
تا نگاه تو مستجابم کرد
حق بده بر دلم که در بند است
اوّلین عاشقت خداوند است
از جمالت بهار می ریزد
از جلالت وقار می ریزد
حرف اصلاً نداری و از هر
خطبه ات اعتبار می ریزد
لحظه هایی که تیغ می گیری
عرقِ ذوالفقار می ریزد
چقدر سر به زیر هر قدمت
لحظه های شکار می ریزد
چشم زینب به گیسویت حیران
چه خوش این آبشار می ریزد
شب پروانه است ، بسم الله
هر که دیوانه است، بسم الله
با تو این آسمان نگین دارد
و خدا با تو هم نشین دارد
تو علی هستی و علی با تو
دست حق را در آستین دارد
تو علی هستی و علی وقتی
می زند تیغ ، آفرین دارد
تو علی هستی و علی یعنی
از رجز خوانی اش زمین دارد...
...می زند چرخ گردِ خود هر روز
که علی ضربِ آتشین دارد
نام تو فاطمی است هم علوی
که همان دارد و همین دارد
فاطمه هم حسین می خواند
زیر دین کسی نمی ماند
در دلم درد بی شماری هست
چند وقتی است روزگاری هست
قسمتم نیست کربلا بروم
این چه غم این چه انتظاری هست
پلک هایم به کار می آید
به ضریح نواَت غباری هست
سنگ فرش حرم بگو آیا
قسمتم از تو یک مزاری هست
سفره ات گرم می کنم بَلَدم
خوشی من همین نداری هست
تو که می خواستی مرا بکُشی
کاش می شد به کربلا بِکُشی
تا گدایانِ پُشتِ در داری
تا که هستیم درد سر داری
دستت از پشتِ در برون آمد
خوب از شرم ما خبر داری
مثل منظومه ای و خورشیدی
دور خود چند تا قمر داری
پشتِ در آمدی ولی دیدم
که تو هم دست بر کمر داری
ارتباطیست از تو با جگرم
چقدر زخم بر جگر داری
تو همه باورِ اباالفضلی
سومین حیدر اباالفضلی
رستمی و پاشازاده:
شروع میکنم این شعر را اگر بشود
در انتهای غزل از تو یک خبر بشود
نمیشود که همیشه نمیشود بشود
چقدر گریه کنم شعر شعر تر بشود
درست نیست بگویم تو آمدی که خدا
به فکر بخشش عصیان یک نفر بشود
چرا که چوبه ی گهواره ی تو کافی بود
پر شکسته ی فطرس دوباره پر بشود
فقط نیامده ای تا حضور محشری ات
دلیل محکم بخشیدن بشر بشود
نیامدی که به یمن دعای تو آقا
زمین تشنه ی باران کوفه تر بشود
نتیجه این که فقط یک دلیل میماند
تو آمدی که علی باز هم پدر بشود
تو آمدی نوه ی دختری پیغمبر
خدا بخواهد و این بار هم پسر بشود
به لطف کودک زهرا زبان دل بگریست
عجب شبی، شب میلاد تو و خامنه ای ست
همیشه بعد خزان موسم بهاری بود
همیشه در پی معشوق دوستداری بود
به داغ عشق گرفتار آمدیم اما
به هرکجا که غمی بود غمگساری بود
شبیه شعله ی پاشیده در حریم فراق
شکسته های دلم گرم بی قراری بود
بدون سجده به سوغات شهر کرب و بلا
به این نماز چه جای امیدواری بود
شنیدم از اثر بوسه های پیغمبر
همیشه زیر گلوی تو سیب کاری بود
در آن زمان اگر آزادگی نمیکردی
هنوز نوبت دوران برده داری بود
زمان بازی تو واجبات مستحب اند
وگرنه بین نماز این چه انتظاری بود
به لطف حضرت خورشید و ذره پروری اش
چه میشد این دل ما در حرم غباری بود
به شیر ماتمتان کودکی من رد شد
به این دلیل گدای شما زبانزد شد
چقدر فاصله داریم مهربان ها را
چه بال ها که نداریم آسمان ها را
خلاصه اش بکنم "کل من علیها فان"
بگو چگونه دهم شرح جاودان ها را
برو بهشت جوانان پس از زیارت تو
نشان دهند به هم سید جوان ها را
سپس ز تیغ دو ابروت رو به صحرا کن
برو غلاف کنند آهوان کمان ها را
به قلب هرکسی از عشق کرده ای رخنه
ز شعله سوخته ای مغز استخوان ها را
به لای لای حسین جان مادرت زهرا
میان آتش دوزخ رها مکن ما را
تویی مسافر غربت سرای تنهایی
شنیده ام دو سه روزی ست بین صحرایی
شنیده ام که علی اصغر تو خوابیده است
میان محملی از نور گرم لالایی
کجاست بهتر از این لذت از برای پدر
که بچه هاش صدایش زنند بابایی
چه دیده ای که چنین بر رقیه خیره شدی
در این مشاهده پیداست یاد زهرایی
خدا نیاورد آقا ببیند این دختر
ز سمت علقمه داری شکسته می آیی
خدا نیاورد که تو در پیش نعش عباست
میان خنده ی دشمن شوی تماشایی
شنیده ام که به دیدار یار بستی بار
به جان زینبت آهسته تر قدم بردار
یوسف رحیمی:
ماه عشق است ماه عشاق است
ماه دل هاي مست و مشتاق است
در ميخانهي کرم شد باز
الدخيل اين حریم ِ رزاق است
ريزه خوارش فقط نه اهل زمين
جرعه نوشش تمام آفاق است
بي حساب است فضل این ساقی
شب جود و سخا و انفاق است
بين دلهاي بيدلان امشب
با سر زلف يار ميثاق است
شب زلف مجعدش «والّيل»
صبح چشمش به عالم اشراق است
قبره في قلوب من والاه
حرمش قبله گاه عشاق است
ماه شعبان رسيد! ماه سه ماه
کربلا مي رويم! بسم الله
السلام اي پناه مُلک و مکان
در يد قدرتت عنان جهان
رفته قنداقه ات به عرش خدا
تشنة پاي بوسيات همگان
در طوافت قيامتي شده است
مي رسد هر فرشته با هيجان
پر قنداقة تو مي بخشد
پر و بالي به فطرس نگران
از سر زلف عنبر افشانت
سدرة المنتهي گرفته ضمان
عطر و بوي مليح پيرهنت
مانده در خاطر نسيم جنان
بوسيده مي چيند از لب تو رسول
رحمت واسعه گشوده دهان
از سر انگشت پاک مصطفوي
جرعه جرعه بنوش شيرة جان
خواند جدت «حسينُ منّي» را
«وَ أنا مِن حسين» را تو بخوان
با تو جود و شجاعت نبويست
اي شکوه حماسه هاي عيان
در نمازت شبيه فاطمه اي
بين ميدان علي ست جلوه کنان
چشمهاي تو مرز خوف و رجاست
قَهر و مِهر تو آتش است و امان
رحمت محض! يا ابا الأيتام!
پدري کن براي عالميان
اي که آقائي تو بي حد است
باز ما را به کربلا برسان
شب جمعه شميم سيب حرم
منتشر مي شود کران به کران
روضه هايت بهشت اهل ولاست
چشم ما چشمه هاي کوثر آن
«وَ مِنَ الماءِ کُلُّ شَيءٍ حَيّ»
اشک ها از غمت هميشه روان
السلام اي شهيد روز دهم
السلام اي امام تشنه لبان
تا ابد در فراز پرچم توست
خون سرخت هميشه در جَرَيان
کربلاي تو از ازل بوده
مبدأ حرکت زمين و زمان
شب سوم رسيدهاي، اي ماه
السلام عليک ثارالله
السلام اي نگين عرش برين
ماه بالا بلند ام بنين
گره از گيسوان خود مگشا
هر سر موي توست حبل متين
جذبه هاي نگاه هاشمي ات
ماه را مي کشد به سوي زمين
عبد صالح! مواسي لله!
پدر فضل! روح حق و يقين!
به حضورت گشوده دست، فلک
به قدوم تو سوده عرش، جبين
وقت هوهوي ذوالفقار علي ست
به روي مرکب حماسه نشين
مي شود با اشارة تو دو نيم
هر کسي آيد از يسار و يمين
زينبت «إن يکاد» مي خواند
آسمان محو هيبت تو ! ببين
کاشف الکرب اهل بيت نبي!
بازوان تواند حصن حصين
ماه من بازوي رشيد تو را
که برافراشته است بيرق دين
زده بوسه علي به گريه چنان
بوسه ها چيد از آن حسين چنين
نقش باب الحوائجي داري
به روي بازويت شبيه نگين
سائلان تو بي شمارند و ...
گوشه چشمي به ما! بس است همين
شب جود و کرامت و بذل است
شب چارم شب اباالفضل است
السلام اي حقيقت جاري
روح تقوا و زهد بيداري
سيد السّاجدين شهر رسول
عبد مسکين حضرت باري
روزهايت مجاهدت ، ايثار
نيمه شب هات بخشش و ياري
در مناجاتت ای صحيفة نور
آيه آيه زبور مي باري
همه مجذوب ربنای تواند
محو این سیر و این سبکباری
گوش کن اين صداي داوود است
که به شوق تو مي شود قاري
پا برهنه به حجّ که مي آيي
کعبه را هم به وجد مي آري
در شکوه و حماسه بی مثلی
خطبه هایت زبانزدند آری
واژه های تو تیغ برّانند
ثانی حیدری و کراری
شام و کوفه به لرزه افتادند
سرنگون پایة ستمکاری
در مصاف تو سهم دشمن دون
چیست غیر از مذلت و خواری
وارث عزت و سخای حسین
ای که بعد از عمو، علمداری
به محبان خود نظر فرما
بیشتر موقع گرفتاری
رو سياهي من گذشت از حدّ
تو برايم مگر کني کاري
در نماز شبت دعايم کن
تو عزيزي تو آبروداري
دلم از بند هر غم آزاد است
شافع من امام سجاد است
شد روا حاجت همه، ما ! نه
کربلا شد نصيب ما يا نه؟
رزق ششگوشه مي دهند امشب
کي شنيده گدا ز آقا: نه
کربلارفته در شب جمعه
مي شناسد مگر سر از پا؟ نه
کربلا مي روي بخوان روضه
روضه هاي جوان ليلا، نه
زخم ها التيام پيدا کرد
زخم فرق دوتاي سقا، نه
التيام دمادم سيلي
مي دهد فرصت تماشا؟ نه
از شب خيزران مگر مانده
لب و دندان براي بابا؟ نه
زينب است و نوای جانکاهش
ذکر أين بقية اللهش
محمد رضا قدیمی:
بیا
که بی تو دل خسته ام کم آورده
بیا که آمدنت جان به عالم آورده
بیا
که ذکر توزینت دهدکلام مرا
تویی که نام توبر سینه ام دم آورده
بیا
که جلوه ی نور تودر کنارحسن
طراوتی به گلستان خاتم آورده
دهیدمژده
که زهرادوباره مادرشد
نفس برای نبی ی مکرم آورده
ببین
تولطف خدارا که در مدینه عشق
چه خانه ای وبساطی فراهم آورده
برای
روشدن اوج مهربانی ی خویش
تمام رحمت خود رامسلم آورده
گلی
شکفت به دامان سوم شعبان
و حاصلی که برای محرم آورده
برای
آنکه مسیرزمانه گم نشود
برای گنبد آئینه پرچم آورده
مظاهر کثیری نژاد:
هرمت
گرفت و شعله ی هیزم شروع شد
دریا تو را که دید تلاطم شروع شد
تاب و تبت رسید به مردم شروع شد
باران گرفت و عطر ترنم شروع شد
شعبان گمانم از شب سوم شروع شد
بابابزرگ
با نفحات تو مست شد
لبخند روی لعل لبش بست مست شد
قنداقه را گرفت سر دست مست شد
حب الحسین مست کننده ست مست شد
"مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد”
قلب
سیه کجا و دمیدن به آینه
جز زنگ نیست تحفه ی آهن به آینه
من دلخوشم به ناز خریدن به آینه
"آیینه خیره شد به من و من به آینه
آنقدر خیره شد که تبسم شروع شد”
ای
سقف صحن کرب و بلای تو آسمان
جاری ست نام پاک تو در بستر زمان
شیرینی من و نمک لقمه ام بمان
قند لبت که ریخت روی خاک،بعد از آن
خشکید نخل و شرم پیارم شروع شد
فترس
به روی خاک تو از بس نوشت پر
این شد خدا برای ملایک سرشت پر
دیوار صحن و مرقد تو خشت خشت پر
وقتی که هست کرب و بلایت، بهشت پر
از نور تو درخشش انجم شروع شد
با
تو نداشتم ز حساب و کتاب باک
از عشق توست زنده ام از عشق تو هلاک
بختت بلند،مادر و بابات، آب و خاک
خاک تو را سرشت خدا مثل آب،پاک
از خاک تو بنای تیمم شروع شد
ای
نهضتت ادامه ی راه پیامبر
مولود سومین شب ماه پیامبر
چشم تو بود وصل نگاه پیامبر
با آه تو بلند شد آه پیامبر
نامت به لب نشست و تالم شروع شد
کرب
و بلا که قبله ی بیت الحرام شد
وقت نماز ،نام تو ذکر مدام شد
دنیا برای نوکرت آقا به کام شد
دادم سلام و رکعت چارم تمام شد
مستی ولی ز رکعت پنجم شروع شد
منبع : اشعار ارسالی ، حسینیه ، شعر شاعر ، حدیث اشک