سرویس شعر آیینی عقیق :اختتامیه دومین کنگره شعر فاطمی " 18 سال نوری" دیروز شنبه 22 فروردین در سالن شهید مختار سلیمانی برگزار شد.
در این مراسم که با حضور شخصیت ها،مسئولین ، شاعرای پیشکسوت و تعداد
کثیری از عاشقان و دلدادگان بانوی بی نشان برگزار شد، شهردار منطقه 18 به سخنرانی
پرداخت و جمعی از اساتید و شاعران برجسته کشور از جمله ولی الله کلامی زنجانی،
استاد غلامرضا شکوهی، سعید بیابانکی،ایوب پرنداورو محمد سهرابی به شعرخوانی
پرداختند.
اجرای این برنامه را اقای صابر خراسانی بر عهده داشت و بیانیه هیئت داوران
توسط حجت الاسلام و المسلمین رضا جعفری قرائت شد.
در پایان نفرات ذیل به عنوان نفرات برگزیده و تقدیری کنگره معرفی شدند.
در بخش مطروحه اثر برگزیده و قابل تقدیر، انتخاب نشد.
در بخش ترانه خانم عالیه مهرابی از یزد بعنوان نفر برگزیده و
اقای بهزاد نجفی از کرج بعنوان نفر تقدیری انتخاب شدند.
در بخش کلاسیک آقایان هاشم کرونی از شیراز، محمد زارعی از دلیجان، محمد رضا
طهماسبی از تهران، علی سلیمانی از همدان، مهدی زارعی از کرج و سید محمد حسینی از
تهران بعنوان نفرات تقدیری انتخاب شدند و نفر برگزیده ای انتخاب نشد.
در ضمن از آقایان علی ذوالقدر ، مهرداد مهرابی و پیمان طالبی که در مجمع
شعران اهل بیت علیهم السلام خدمت ارزنده ای داشتند تجلیل و تقدیر شد
اشعار برگزیده کنگره:
* علی سلیمانی
به ایستادگی ... به ساحت صدیقه کبری (س)
خیره در اندوه شب های علی می ایستد
با غم امروز و فردای علی می ایستد
نور چشمان علی از چشم زهرا دیدنی ست
ماه هر شب رو به دنیای علی می ایستد
بی گمان فرقی ندارد لحظه ی شادی و غم
پشت در هر شب پذیرای علی می ایستد
عشق یعنی اینکه زهرا هر سحر قبل از نماز
ساعتی محو تماشای علی می ایستد
زندگی در چشم او چیزی به غیر از عشق نیست
چون علی حق است او پای علی می ایستد
پشت در وقتی گدایی هست و حیدر خانه نیست
در بزرگی ، در کرم ، جای علی می ایستد
گر چه نامش کوثر است این زن ولی در هر نماز
پشت سر مشتاق نجوای علی می ایستد
آن زمان که پشت حیدر را جهان خالی کند
شک ندارم باز زهرای علی می ایستد
عالیه مهرابی - ترانه
دوباره رو شده دست زمستون
بهار از چادرت تقلید کرده
همیشه سرمه دون این زمین و
نگاه تو پر از خورشید کرده
نگاهت سیصد و شصت و خدا...عشق
یه خورشید و چهار فصل صبوری
نگاهت رو نگیر از ما که دنیا
دلش گرمه با هجده سال نوری
تو ذهن نقشه ها مون جا نمیشه
وسیع هفت دریا بودن تو
یه قران رو سردنیا گرفته
صد و ده سوره زهرا بودن تو
دلت گندم به گندم فکر مردم
چه گندمزار خوبی زیر کشته
مدار چرخش دستاس سنگی ات
النگویی تو دستای بهشته
غماتو چله چله کور کردی
لباس عشق و اینجوری می بافن
گلای میخک روی لباست
بگو خون دل چند تا کلافن؟!
!
مسیر اولین باغ بهشته
نخ باریک گردنبند ،گاهی
تو رفت و آمده هر روز جبریل
عجب باغ بهشت و شاهراهی
هلال ماه امشب قد خمیده است
که بار آسمون رو شونه هاشه
قدش خَم میشه قدر یازده خُم
درختی که پر از انگور باشه
تو جزء چندم قران عمرت
شروع آیه های سجده داره ؟!!
گل زخماتو بشمار و بگو که
دقیقا چندمین روز بهاره ! !
!
بهزاد نجفی - ترانه
یه عمره که با گریه دنبالتم
یه ابر سیاهم که از غم پُره
یه عمره که تا اسم کوچه میاد
تموم وجودم زمین می خوره
کجای جهان و بگردم پِیِت؟
منی که بدون تو پیره دلم
یه "کشتی شکسته م" که می خوام فقط
کنار تو پهلو بگیره دلم
شبای مدینه پراز نور بود
شبایی که ماه از نگات سو گرفت
یه شب چادر انداختی رو صورتت
همون لحظه ماه از زمین رو گرفت
توی اوج پرواز زخمی شدی
چرا آسمون مات و مبهوت نیست؟
بلن(د) شو حالا وقت پروازته
کبوتر که جاش توی تابوت نیست
تموم درختایی که خم شدن
عزادار قد کمون توأن
از اون روزی که خاکی شد چادرت
همه کوچه ها روضه خون توأن
کجای جهان و بگردم پِیِت؟
منی که بدون تو پیره دلم
یه "کشتی شکسته م" که می خوام فقط
کنار تو پهلو بگیره دلم
هاشم کرونی - غزل
نخلهاي آسماني
نخلها كه در كنارههاي جادهاند
سالها به ياد سبزت ايستادهاند
سر به ساحت بلند نورسودهاند
سايه سايه پيش پايت اوفتادهاند
بي تو نخلهاي آسماني فدك
آسمان من! چه بي شكوه و سادهاند
كوچه هاي ساكت مدينه هم هنوز
دل به آسمان ديگري ندادهاند
لابهلاي نخلها دلم به ياد توست
نخلها كه سوگوارت ايستادهاند
مهدی زارعی - غزل
شکسته
چرا این خطوط ، این حروف الفبا شکسته؟
چرا " ز "
چرا " ه "
چرا " ر "
چرا " آ "
شکسته؟
چرا حرف در حرف هر واژه می پیچد از درد؟
مگر ضربه ای سخت پهلویشان را شکسته؟
در این شعر، آیینه ای بوده قبل از سرودن
که افتاده و زیر پاهای دنیا شکسته
بگو ناخدایان بر این موج کشتی نرانند
که صد کشتی نوح هر شب در اینجا شکسته
به لیلای عاشق کش قصه ها هم بگویید
که در راه مجنون ، در این کوچه لیلا شکسته
نماز مسافر شکسته ست و در خانه ی خود
کسی بسته قامت به محراب، اما شکسته
در آیینه ی خانه ، مادر مهیای پرواز
در آیینه ، آیینه ی عمر بابا شکسته
نه تنها در این سوگ محراب مسجد خمیده
ستون های معبد ، کنیسه ، کلیسا شکسته
تو را دست شوم جهالت شکست و ندانست
که زیبا اگر هم شکسته ست زیبا شکسته
زمین لرزه، توفان و آتشفشان ، این سه یعنی :
پس از تو دل کوه و خشکی و دریا شکسته
اگر بارگاهی بسازند روزی برایت
ببینی که از حجم غم پشت بنا شکسته
کشیده ست استاد نقاش تصویری از تو
ولی روی بومش تمامی خط ها شکسته
به نامت رسیده ست خطاط و حیران نشسته ست
که نام تو در ثلث و نسخ و معلا شکسته
به جای سرودن ، تو را خواند و نالید شاعر :
چرا واژه ای نیست در شعرم الا شکسته ؟!
چرا این نقوش ،این خطوط ، این حروف الفبا
چرا " ز "
چرا " ه "
چرا " ر "
چرا " آ "
شکسته؟
محمد زارعی - غزل
آتش عشق شما با آب کوثر روشن است
خانه وقتی خانهی نور است پس "در" روشن است
روی پا میایستم تا در سرم عشق شماست
روی پا میایستد شمعی که از سر روشن است
آب یعنی روشنی پس اشک یعنی روشنی
اشک یعنی روشنی پس چشم حیدر روشن است
زیر این بار گران حتی علی خم میشود
چون امیر افتاد حسب الحال لشکر روشن است
کربلا سوی چراغ سالهای عمر توست
چون تو هجده ساله بودی هیجده سر روشن است
آن کبودی ذره ای از نور رویت کم نکرد
ماه پشت ابر هم یک جور دیگر روشن است
قلب پاکت را شکستند و نفهمیدند که
نور وقتی بشکند چندین برابر روشن است
دامن "در" خیس خون و دامن او خیس اشک
ای بخشکی بخت! وقتی هیزم تر روشن است
روزگار ما شب تار است و روز روشن است
آخر این خورشید خاموش است، آخر روشن است
چلچراغ شام آخر را چهل مشعل به دست
میبرند از کوچه و ... تکلیف مادر روشن است
محمد رضا طهماسبی- قصیده
رخت سیه تن نموده گنبد خضرا
کوچ نموده است گل ز دامن صحرا
خفته به خاک اندرون گلی که ز داغ ش
جامه به تن بردریده بلبل شیدا
نی تتق تازه سر نهاده سپیدار
نی کله نو به سر گذاشته افرا
دل شده آن ساغر بلور که گویی
گشته رها در میان صخره ی خارا
دل شده آن شاخه ی شکسته ز طوفان
دل شده آن یا کریم خسته و تنها
گرچه بهار آمده به گفته ی تقویم
گرچه به ظاهر شکسته صولت سرما
سال جدید آمده است اینجا لیکن
حال جدیدی دریغ نامده اینجا
سبزه ز رستن بماند و چشمه ز جوشش
کبک ز ره باز ماند و بلبل از آوا
ماهی دیدیم و یاد زخم تو کردیم
سبزه بدیدیم و رست یاد تو در ما
دختر خورشید و ماه زهره ی زهرا
آنکه کرامات او گذشته ز احصا
هم شرفش بگذرد ز عرش الهی
هم نسبش می رسد به سید بطحا
پاک و مبرا ز هرچه رجس و پلیدی است
آنکه ز آلودگی است پاک مبرا
زهره مخوانش که گشته زهره کنیزش
دخت مخوانش که گشته ام ابیها
سنگ صبورش نبی راضی مرضی
محرم رازش علی عالی اعلی
چادر بانوی آب خاکی گشته
ننگ به گردون و خاک بر سر دنیا
تربت پاکش نهان ز دیده ی مردم
چون شب قدری نهفته در سه شب احیا
پنج بود نوبت نماز و ندانند
خلق کدامین نماز باشد وسطی
گر نود و نه بود اسامی باری
هست یکی زین میانه اعظم و عظمی
آسیه را شد سپید ناصیه از تو
پیش تو آورده عذر مریم عذرا
خفت به خون از غم صبیه ی طاها
چشم صفورا و هر دو دیده ی سارا
از پی دستاس تو است چرخش گردون
زینت نعلین تو است گنبد مینا
غایت خلقت تویی و جمله بهانه است
قصه ی سیب و بهشت و آدم و حوا
سوره ی کوثر به نام تو است مزین
آیه ی تطهیر شد ز نام تو معنا
بسته به یک آه تو است دنیی و عقبی
ای به فدای دمت هزار مسیحا
ره نبرد در بهشت روز قیامت
هرکه تو بر نامه اش نکرده ای امضا
بهر نگهبانی از تو عرش فراهم
بهر پذیرایی از تو خلد مهیا
حب تو جنت شده است و بغض تو دوزخ
ای به قیامت معاندان تو رسوا
سوی تو آید رسول روز تحدی
سمت تو گردیده قبله لیله الاسری
کیست به غیر از تو با علی مترادف
غیر علی کیست با تو همسر و همتا
گر بکند زخم تو بر کوه تجلی
دود برآید همی ز سینه ی سینا
میل مداواش نیست آنکه به عمری
کرده به زخم عمیق خویش مدارا
خوب شد آن زخم را ندید اسد الله
تا نشود در زمین قیامت کبری
شکر خدا که ندید صورت نیلی ت
تا نتکاند به تیغ ،گرد ز دریا
از علی ار رو نمی گرفتی آن شب
چشم ،کسی برنمی گشود به فردا
وای اگر نام ذوالفقار بیاید
کیست که بر تن نگاه دارد سر را
حیدر و صفدر امیر قلعه ی خیبر
آنکه محابا نکرده از صف اعدا
حکم خداوند بود آنکه نشد باز
شهر مدینه بدل به عرصه ی هیجا
زانکه علی را ز زخم نیست هراسی
نیست علی را ز تیغ هرگز پروا
هیچ شنیدی و دیده ای که بترسد؟
برتر از او دیده و شنیده ای آیا؟
سید و مولا و میر هر دو جهان است
آنکه علی را گرفته سید و مولا
شب شد و وقت وداع می رسد اکنون
می رود از دست آن صدیقه ی کبری
می رود از دست تا که دین خداوند
ماند برجای و بر نیافتد از پا
دست حسین و حسن به دست علی داد
بر سر زینب کشید دست تسلا
رفت و جهانی فکند بر غم هجران
رفت و مرا حل نگشته ماند معما
در همه گیتی نگشته مثل تو تکرار
در همه عالم نشد شبیه تو پیدا
جان جهانی فدای آنکه شبانه
بر سر سجاده اش نشسته شکیبا
خیر طلب می کند ز فرط محبت
در حق همسایگان ز قادر یکتا
روزه گرفت و سه بار نان خودش را
داد به درویش مستمند ز تقوا
آنکه به سائل دهد لباس عروسی ش
چشم ندارد به رخت اطلس و دیبا
سایه ز همسایگان بگیر که اینان
مشتی رندند و پست و جوقی غوغا
قدر تو همسایگان کجا بشناسند
حیف طلا که کنیش خرج مطلا
حیف از آن کشتی نجات که عمری
خاطرش آزرده گشته است ز نکبا
حیف از آن کشتیی که پهلو گیرد
از ستم موجها به صخره ی صما
فاطمه خود فاطمه است من چه بگویم
اسم تو تنها به اسم تو است مسمی
سایه ی طوبی کجا و درک حضورت
سایه بیانداختی تو بر سر طوبی
گر تو نباشی به حشر چشمه ی کوثر!
ماء معین هست لیک نیست گوارا
در حد ما نیست مدح نام تو کردن
مدح تو گوید مگر خدای تعالی
ما نتوانیم حق وصف تو گفتن
"با همه کروبیان عالم بالا"
از پس مدح تو برنیامده جبریل
ماها بر ما مگیر لکنت ما را
ماها بر ما ببخش گر که نبوده است
چامه ی مان چون حدیث نغز تو شیوا
کس نشد از بر ورا اگرچه به ظاهر
هجده بیت است آن قصیده ی غرا
سید محمد حسینی - غزل
نه اینکه از تو سرودن لیاقت من نیست
زبان کیست در وصف نور الکن نیست
اگر وجود تویی ما عدم پی عدمیم
وگر که شعر تویی کار ما سرودن نیست
اگر تو جلوه کنی در محاق میمیریم
که در وضوح تو خورشید هم مبرهن نیست
و مرد در دل تاریخ سیزده تن هست
زنی چنین که تویی جز تو هیچکس زن نیست
تویی همان که برای علی چنان کوهی
که با وجود تو محتاج هیچ جوشن نیست
گلی به روی تو تاثیر میگذارد اه
بگو که میخ در از تیره های اهن نیست
خودت از اهل زمین دل بریدی و رفتی
وگرنه کشتن تو در توان دشمن نیست
که گفته است که پنهان شده است مدفن تو
تو نور مطلقی و جشم اهل دیدن نیست
اشعار خوانده شده توسط مدعوین مراسم:
محمد سهرابی:
ای آنکه ز شوقت جگر خلق کباب است
گر نیم نظر لطف کنی عین ثواب است
در سجده بفرما که به پایت بدهم جان
خم کن سر این شیشه که هنگام شراب است
ای دل نظر شیر خدا حد وسط نیست
یا موج مزن یا که بجوش این چه سراب است
ذکر تو سوار است به سنگ یمن اینجا
یعنی علی از شوق علی پا به رکاب است
تاثیر اگر کرد فغان لطف تو باقی است
یک تار سر زلف تو تکمیل رباب است
اسباب تکامل همه نفی است در اینجا
انگور که چسبد به ضریح تو شراب است
آن نامه که سر بسته فرستند به کویت
گر پاره کند خادم تو عین جواب است
تیغی که تو بستی چو به گلزار ببندند
یک غنچه دمیدن همه جا عالم آب است
شمشیر همان شمه ی شیر است به میدان
جز تو به میان تیغ اگر بست خطاب است
معنی جگر صحبت باشیر ندارد
جز اینکه بگوید به ره دوست تراب است
غلامرضا شکوهی
توان واژه کجا و مدیح گفتن او؟
قلم قناری
گنگی ست در سرودن او
کشاندنش به
صحارّی شعر ممکن نیست
کمیت معجزه
لنگ است پیش توسن او
چه دختری ،
که پدر پشت بوسه ها می دید
کلید گلشن
فردوس را به گردن او
چه همسری ،
که برای علی به حظّ حضور
طلوع باور
معراج داشت دیدن او
چه مادری ،
که به تفسیر درس عاشورا
حریم مدرسه ی
کربلاست دامن او
بمیرم آن همه
احساس بی تعلق را
که بار
پیرهنی را نمی کشد تن او
دمی که فاطمه
تسبیح گریه بردارد
پیامی می چکد
از چلچراغ شیون او
از آن ز دیده
ی ما در حجاب خواهد ماند
که چشم را
نزند آفتاب مدفن اوپ
کلامی
زنجانی:
پنج بعلاوه یک نام همان انجمن است
که به ظاهر هدفش صلح و به باطن فتن
است
5 قدرت که به علم اتمی می نازند
سازمان ملل از نخوتشان در محن است
نام این 5 که آمریکا و روسیه و چین
انگلستان و فرانسه است ریاشان علن است
روزگاری پدر اتمی اینان بودند
همه گویند که این ارثیه ز اجداد من
است
حال ایران که نهاده است قدم در میدان
مدعی را نگر انگشت عجب در دهن است
لرزه افتاده بر اندام ابر قدرت ها
که چرا کشور مهدی به تن آتش فکن است
ای حسودان سیه چهره فضولی موقوف
عمل آرید به میدان که نه جای سخن است
پنج بعلاوه یک نه، یک به اضافه پنج
شهد الله که ما را شرف از 5 تن است