بسیاری از جوانان این مرز و بوم، شیفته ی جاذبه های فنی مدّاحی او هستند و بسیاری از پیران و پیشکوستان عرصه ی ارادت به سیّدالشهدا، نیز از پای بندی او به اصول اصیل و سنّتی مدّاحی، از جمله توجه به موسیقی و ردیف های آوازی، انتخاب دقیق شعر و از بَر خواندن آن و… سخن می گویند؛ امّا آنچه باعث شد مقدمه ی این مصاحبه را با شیفتگی درباره ی او بنویسیم، صرفاً ادب و تواضع و نیز اظهار معرفت او به اهل بیت(ع) بود؛ که امیدواریم این جلوه ی روشن همواره در آینه ی رفتار و گفتار او مشهود بماند.
این جملات او را به خاطر بسپارید و تفصیل آن را در لابه لای مصاحبه اش بخوانید؛ تا او را بیشتر بشناسید:
- منصب روضه خوان امام حسین را باید از ازل نوشته باشند.
- در یک مقطع زمانی خاصی، شدیداً در باب معارف اهل بیت احساس عطش می کردم؛ گمشده ای داشتم که دنبالش می گشتم. حضرت رضا(ع) عنایت فرمودند و مرا با بعضی از بزرگان، آشنا کردند.
- تقلید در ابتدای کار، از واجبات است؛ امّا اگر ادامه پیدا کند…
- اساساً خواندن من خیلی به فنون و رموز مدّاحی اتّکا ندارد!
- دوستان مدّاح، اگر می خواهند مستمع خود را نگه دارند، برای امام حسین بخوانند!
- من خیلی مقیّدم که در مجالس، حتماً اشک ریخته شود…
- و…
حاج حسن آقای خلج! لطفاً در ابتدا بفرمایید مدّاحی را چطور و از کجا شروع کردید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. السلام علیک یا اباعبدالله
قصه ی مدّاحی من یک بحث ظاهری دارد که از کجا شروع کردم و از چه سنی؛ تقریباً از ۱۳-۱۲سالگی شروع کردم و شروع کارم با شروع انقلاب مصادف بود و انقلاب، در گرایش من به مدّاحی خیلی نقش داشت. با جلسات محلی هم شروع کردم. ما جلسه ای داشتیم در محله ی قدیم خودمان در انتهای خیابان اتابک و خاوران به نام هیأت سیّدالشهدا که شبهای چهارشنبه بود و بعد شد صبحهای جمعه؛ دعای توسل و زیارت عاشورا و بعد هم جلسات روضه و ایام شهادتها هم که برنامه ی ویژه ای داشتند.
از اساتیدتان یادی کنید.
بعد از مدتی مدّاحی، این توفیق و سعادت را پیدا کردم که با آقای ارضی آشنا شدم؛ از نظر فنون خوانندگی، تا حدود زیادی از ایشان بهره بردم؛ در تقویت و علاقه ام به اهل بیت از ایشان خیلی فیض بردم. بعد از ایشان، از حاج حسن آقای ارضی بسیار فیض بردم – عموی حاج منصور آقای ارضی – که ظاهراً استادی خود حاج منصور را هم مدتی ایشان بر عهده داشتند. بعد هم در میان اجتماع جلسات و دوستان هیأتی بوده و هستیم.
از نظر باطنی؟
از نظر باطنی، اساساً اعتقادم این است که مدّاحی را کار زمینی نمی دانم؛ لذا وقتی رفقای جوانتر می آیند می پرسند از کجا باید مدّاحی را شروع کنیم به این کلاسها و جلسات که تحت عنوان تربیت مدّاح برگزار می شود، خیلی اعتقاد ندارم؛ گر چه بی تأثیر نیست. ولی معتقدم مدّاحی مثل بذری است که باید بی بی حضرت زهرا(س) آن را کاشته باشد؛ اگر آن بذر باشد، می شود در این کلاس ها پرورش داد، می شود کمی زینتش داد؛ آرایشش کرد؛ خار و خسش را گرفته زیباترش کرد. امّا چون اصل این کار، خاص ما نیست، یعنی زمینی نیست من گمان نمی کنم بشود با راه های زمینی آموخت. در واقع باید مدّاح، «مدّاح» به دنیا آمده باشد، باید منصب روضه خوانِ امام حسین(ع) را از ازل نوشته باشند؛ بعد می تواند با این کلاسها جذاب تر و قابل تر و پذیرفتنی ترش کند.
سال ۶۲-۶۳ شما به این سبک و شیوه ی امروز نمی خوانده اید و چند سالی در این فاصله ی زمانی، نه نام حسن خلج هست نه نواری از او… چه دوره ای بود؟ در آن زمان چکار کردید که روش شما کاملاً عوض شد؟ من احساس می کنم یکی از دلایلی که الآن حسن خلج، همان حسن خلجی هست که باید باشد، برمی گردد به همان چند سال… در این مورد توضیح دهید.
بله! البته برای من توجه شما به این سنواتی که گفتید، جالب است؛ کمتر کسی دیده ام این قدر دقت داشته باشد! به هر حال کمی در بیان این موضوع دست و بال من بسته است چون خوف دارم که، خدای ناکرده، سوء تعبیر شود و حمل بر خودستایی. به هر حال وقتی کسی در مسیر اهل بیت قرار گرفت باید پی این موضوع باشد که همه ی این روضه خوانی ها، روضه گوش دادن ها، گریه کردنها، سینه زدن ها وسیله است تا انسان بتواند توشه ای از خرمن معارف آن بردارد و نسبت به این ذوات مقدسه معرفت بیش تری پیدا کند.
برای من در آن مقطع زمانی، حالت خاصی پیدا شد که شدیداً در باب معارف اهل بیت، احساس عطش می کردم احساس نیازمندی بیش از پیش؛ لذا در آن مقطع حالت انقطاع خاصی برای من پیدا شد که از همه چیز بریدم. در واقع برایم هیچ فرقی نمی کرد که به جلسه بروم یا نروم؛ بخوانم یا نخوانم. چون گمشده ای داشتم که دنبالش می گشتم خیلی هم حیران و سرگردان بودم خیلی جاها رفتم در این جلسات شرکت یافتم؛ آخرالامر با توسل زیادی که به حضرت رضا(ع) داشتم، حضرت رضا(ع) عنایت فرمودند و مرا با بعضی از بزرگان آشنا کردند که به واسطه ی آن بزرگان، توانستم آن نیاز باطنی را در حدّ ظرفیت خودم برطرف کنم؛ نه اینکه برطرف بکنم، که در واقع شروع کردم به نوشیدن! تا این که از آن حیرت، نجات پیدا کردم و به توسط حضرت رضا(ع) با بزرگی آشنا شدم که از به کار بردن القاب و اوصاف درباره ی ایشان خودداری می کنم؛ چون هر چه بگویم، فکر می کنم ایشان را به آن چیزهایی که می خواهم بگویم محدود کرده ام و ایشان خیلی بزرگ تر و گسترده تر از آن چیزهاست. لذا آن مقطع، با ارتباط من با آن بزرگ، آن پایان را پیدا کرد و از آن مرحله جَستیم و بیرون آمدیم.
ظاهراً این تغییرات ذوقی بوده تا فنی؟!
بله! تغییر و تحولاتی که در مدّاحی من دیده اید به ذوق و سلیقه هم برمی گردد؛ ذوق و سلیقه، ارتباط مستقیم با روح آدم دارد. روح آدم هر نوع نوسانی داشته باشد بر رفتار او تأثیر می گذارد. شما از روی خط یک خطاط می توانید تشخیص دهید که این خطاط در حالت استرس بوده این خط را نوشته یا آرامش داشته، یا عاشق بوده و عشقی داشته – چه مجازی چه حقیقی – یا نه؛ این خط را که نوشته، بدهکار بوده و طلبکارش پشتِ در خانه اش در می زده یا… همه این موارد، در آن اثری که از یک هنرمند می ماند، دخیل است؛ لذا با تغییر و تحولاتی که من در روحیه ی خودم یافتم، طبیعی است که در کارهای من هم این تأثیر نمود پیدا کند، خواسته یا ناخواسته فرق چندانی ندارد؛ ولی ارتباط مستقیم دارد. بعد از آن مقطع، استنباطم این است که به یک نرمش و آرامش بیشتری در مجالس گرایش پیدا کرده ام.
آرامش بعد از توفان؟
شاید بشود اسمش را این گذاشت. بله یک آرامش بعد از توفان؛ با گرایش به نرمش در جلساتم و در خواندن هایم، احساس کردم روحاً آرامش بیشتری پیدا می کنم. خیلی ها هم که کارهای قبلی ام را شنیده بودند و به آن نحوه خواندنم علاقه داشتند، آن سبک خواندن را از من می خواستند ولی من دیگر در توانم نبود؛ نمی توانستم نمایش بازی کنم من باید همان را که می بودم ارایه می کردم. به هر حال، این تغییرات با هم مرتبط بود.
آیا این تغییرات که خیلی هم مبارک بود، نشأت گرفته از یکسری آموزشِ فنون بود، یا نه…؟
نه! من خواندنم خیلی به فنون بستگی ندارد! شاید به خاطر همین عدمِ اتکاء خواندنم به فنون و رموز فنی کار است که چنین اعتقادی پیدا کرده ام و می گویم با برگزاری کلاس، درست نمی شود. اساساً خواندن من خیلی به فنون و رموز مدّاحی اتکاء ندارد اگر که نکته ی فنی هم در آن مشاهده می کنید، این در ذاتش وجود دارد. خیلی مواقع هست – من این نکته را به شما به قول معروف محکم و با قسم حضرت عبّاس می گویم – خیلی مواقع هست که به من می گویند که آقا شما مثلاً فلان حرکت را در مدّاحی انجام دادید که خیلی مثلاً فنی بود! من خودم هیچ متوجهش نیستم من آن مسیری را که باید، می روم؛ اگر این تغییر و تحولات هم هست، اتکایش به فنون نیست با اتّکا به عنایت اهل بیت است. یعنی قطعاً می توانم بگویم اگر من روزی آمدم و گفتم آقا! من خیلی خِبره شدم که توانستم فلان حرکت را در مدّاحی ام انجام بدهم، قطعاً بدانید دروغ می گویم! اگر چیزی هست فقط عنایت آنهاست.
یک خاطره
در جلسه ای، خواندنم که تمام شد آقایی را به من معرفی کردند که نزدیک بیست و چند سال ردیف های آوازی را کار کرده بود؛ آن آقا می گفت من هفت دستگاه را به روایت های مختلف می دانم. آدم متواضع و خوبی بود می گفت من خوش صدا نیستم ولی ردیف های آوازی را دوست داشتم و کار کردم طی بیست و چند سال؛ حرفش این بود می گفت: «شما امشب می دانید از نظر موسیقی چکار کردید؟» گفتم: «نه! من اصلاً هیچ اطلاعی ندارم!» باورش نمی شد! گفت: «آخر مگر می شود کسی نداند و اینگونه اجرا کند؟! در میان خواننده های اصیل، آقای شجریان ابداعی داشته اند که به نام ایشان هم ثبت شده و آن «مرکب خوانی» است؛ می توانند ردیف های مختلف را با گوشه های مختلفش به شکلی زیبا ترکیب می کنند که به قولِ امروزی ها تناسباتش، توازنش به هم نخورد؛ زیبا و گوش نواز باشد. شما هم امشب خیلی راحت این فن را انجام می دادید و من در تعجب ماندم که خدایا این آقا کِی رفته کار کرده؟ کجا یاد گرفته؟!» گفتم: «من اصلاً کاری نکردم!» و این جُز عنایت بی بی حضرت زهرا(س) و حضرت سیدالشهدا(ع) هیچ چیز دیگری نمی تواند باشد و نیست.
یعنی اصلاً کلاس آموزش ردیف خوانی نرفته اید؟
نخیر، اصلاً.
حتّی نوارهای ردیف خوانی هم گوش نکرده اید؟
چرا!
جدا از بحث عنایت که…
بله! عرض کنم خدمتتان که من به موسیقی اصیل علاقه مندم. اول صحبتم به شما عرض کردم که بذر مدّاحی را بی بی حضرت زهرا(س) باید کاشته باشند؛ بعد می شود با چیزهای دیگر آن را رشد داد. شاید یکی از چیزهایی که من در مدّاحی ام استفاده کرده ام، همین ردیف های آوازی بوده، آن هم نه به طور علمی که کلاس بروم و بیاموزم، همین مقدار که آوازی را می شنیدم، سعی ام بر این بود که بتوانم از نظر شنیداری خوب لذت ببرم. وقتی که خوب می شنیدم، این آواز در جان و در وجود من تأثیر می گذاشت و در مدّاحی ام هم نمود پیدا می کرد.
در مورد تقویت و پرورش صدا چه نظری دارید با این توصیف که کمتر از شما نوارهایی شنیده ایم که صدای شما گرفته باشد…
اینها نکاتی است که هر خواننده، خودش باید توجه داشته باشد جنس صداها با هم متفاوت است اگر کسی دو دانگ صدا دارد، نباید از خودش چهار دانگ صدا توقع داشته باشد آن چیز که خدا داده همان است. تُنِ صدا، مقدار زیبایی یا نازیبایی صدا که دستِ کسی نیست. امّا تقلید هم انسان را به جایی نمی رساند.
بحث تقلید به میان آمد؛ جزئی تر در این باره صحبت کنید.
ببینید! تقلید ممکن است ابتدای راه بتواند شخص را حرکت دهد؛ که به اعتقاد من تقلید در ابتدای کار، یکی از واجبات است یعنی کسی که می خواهد ابتدا به ساکن، خوانندگی را شروع کند چون خودش را هنوز پیدا نکرده، مجبور است تقلید کند؛ برای اینکه بتواند کارهایی نسبتاً معقول ارایه دهد.
شما هم همین کار را می کردید.
بله! تا حدّ زیادی؛ هر کسی در شروع، مجبور است که تقلید کند؛ امّا اگر تقلید او ادامه پیدا کند و بماند، برای او آفت می شود هم از نظر شخصیت خوانندگی – چون او را به جایی نمی رساند – هم از نظر فن خوانندگی. خود من در ابتدای کار از آقای ارضی تقلید عجیب و غریبی می کردم به حدی که گاهی اگر همسر من و همسر ایشان هر دو در مجلس بودند، تشخیص نمی دادند که الآن آقای ارضی است که می خواند یا این که من دارم می خوانم!
ورزش هم بر صدای شما ظاهراً تأثیر گذار بوده؟
بله! خیلی مؤثر است؛ به هر حال تارهای صوتی هم مثل بقیه ی عضلات بدن، احتیاج به پرورش دارد و اگر کلاً فیزیک ظاهری خواننده، یک فیزیک ورزیده باشد؛ حنجره بخوبی می تواند با او همراهی کند البته استثنائات عجیب و غریب هم گاهی در این فن دیده می شود! من خواننده هایی می بینم که خیلی نحیف و ضعیف الجثه اند، ولی صداهای خیلی بلند، قوی و پرطنینی دارند!
ظاهراً در جایی به عده ای سفارش کرده بودید که برای تقویت صدا باید به کوه بروند و بخوانند…
بله این کار تأثیرگذار است؛ البته به آنها که سفارش کردم برای این بود که هم حنجره شان قوی شود و هم در خانه، سرِ کسی را درد نیاورند!
به کوه رفتن و مدتی فریاد زدن و با صدای بلند آواز خواندن، اینها همان ورزش و نرمشی است که به ماهیچه های حنجره می دهد تا این حنجره توان پیدا کند؛ هیچ وزنه برداری از روز اول نیامده که یکباره صد کیلو بزند؛ از پنج کیلو، ده کیلو شروع می کند تا به آن حد برسد؛ با حنجره هم باید همین کار را کرد.
درباره ی سبک هایی که می خوانید توضیحاتی بدهید.
گاهی از من یا از امثال من می پرسند شما این سَبْکهای جدید را که می خوانید از کجا آمده؟ همان سبک های سنتی چیز دیگری بود! من هم قبول دارم که چیز دیگری بوده. امّا آن سبک سنّتی هم روزی برای همه نو بوده. به فرض می گویند که آقا! سبک های حاج اکبر ناظم را بخوان، چه سبک های زیبایی می خوانده! چقدر سوزناک بوده! بله! امّا حاج اکبر ناظم که خیلی قدیمی نیست؛ مال همین ۵۰-۶۰ سال گذشته است یعنی در همین سده ی اخیر. اگر هم ایشان را – به فرض – به عنوان اسطوره ی سبک ها معرفی کنیم؛ الآن که سبک ها سنتی شده و بیش از پنجاه سال قدمت دارد، همین سبک هایی هم که ما الآن می خوانیم ۵۰-۶۰ سال دیگر، ممکن است که سنتّی به شمار آید! من نمی دانم واقعاً چه اصراری به این مباحث هست که چرا این سبک های جدید خوانده می شود. اتفاقاً اگر کارهای اخیرم را دیده باشید از سبک های مرحوم حاج اکبر ناظم یا سبک های قدیمی تر استفاده می کنم؛ دلایلی هم برای این کار خودم دارم. من با سنتی خواندن مخالف نیستم، امّا این هم درست نیست که دائم عده ای اعتراض می کنند که اینها چیست که می خوانید سبک های سنّتی بخوانید! من می خواهم سؤال کنم که اصلاً گل کردن امثال حاج اکبر ناظم در جامعه ی مدّاحان چه بود؟ آیا علتش غیر از این بود که ایشان سبک های جدیدی را از عراق آورد؟! سبک های آن موقع ایشان اصلاً سبک های ایرانی نبود، عربی بود. وقتی بررسی کنید می بینید که چون جدید بود. گل کرد. به هر حال، همان طور که گفتم کار، کارِ ذوق و کار سلیقه است.
من زمانی مطلبی برای کنگره ی ستایش گرانِ عشق و ولایت نوشتم. در آنجا از دو بُعد، مدّاحی را بررسی کردم – به حدّ توان خودم -. از نظر ظاهری، این هنر، تلفیقی از شاید ۶-۷ هنر است، مردم این هنر را واقعاً دست کم می گیرند. شما در این هنر، باید با ادبیات آشنا باشید، با موسیقی، با فن نمایش، یعنی بتوانید این حس باطنی تان را نمایش بدهید. فنون مختلفی در این هنر باید بلد باشید؛ شما حتماً باید روانشناس خوبی باشید – در حدّ خودتان – که بتوانید مجلستان را بشناسید؛ بتوانید مطلب مورد نیاز مجلس تان را تشخیص دهید. چه مطلبی با چه نوع موسیقی ای، با چه الفاظی؛ اینها همه دخیلند.
نوع مدّاحی حاج حسن خلج را جوان ها می پسندند، به دلیل نوآوری هایش و سنتی ها هم به دلیل نقاط فنی و قوت هایش، مثل از بر خواندن، استفاده از ردیف های آوازی و… نظر خود شما چیست؟
عرض کنم که حرف من، همان است که اول عرض کردم؛ یعنی همان عنایت اهل بیت است و بس! حالا به قول زبان خودمانی و دوستانه اش این می شود که ظاهراً امام حسین(ع) – به هر دلیل من هم نمی دانم و این هم حرفی است که شاید گفتنش معنا نداشته باشد – با همه ی ناقابلیت هایی که در من هست، به من عنایت دارند؛ اقبالی است که مردم داشته و دارند. امّا از لحاظ ظاهری قصه که بخواهیم بررسی کنیم، شاید همین است که شما فرمودید یعنی تلفیقی از نو و کهنه. ببینید! در تمام هنرهای مختلف، همیشه اینجور بوده که ضمن اینکه نوآوری ها جذّاب بوده، رجوع به قبل هم، خود جذابیت خاصی داشته.
برای نسل جدید؟!
بله! و البته این نکته را به خود من خیلی ها گفته اند این حرف را درست می دانم شاید این اقبال
مخصوصاً جوان ها بیشتر به خاطر تلفیق نواهای قدیمی و نو است – که حالا شما هر چه اسمش را می خواهید
بگذارید؛ «پاپ» یا «اصیل» اسمش
چه باشد، مهم نیست – . مهم این است که یک سری نواهای ابداعی یا نواهای اقتباسی را، که نو است با
سبک های اصیل سنتی و ردیف های آوازی، تا حد توان خود تلفیق کرده ام و شاید همین امر باعث جذابیت کار
شده باشد. البته درست تلفیق
کردنش هم خیلی مهم است ممکن است خیلی ها این کار را خواسته باشند بکنند، ولی کمتر دیدم که
اینکار صحیح انجام شود.
حاج حسن آقا! اگر روزی متوجّه شوید مستعمان دارند از شما وا می زنند و احساس کنید بین رضایت آنها و رضایت خدا و اهل بیت باید انتخاب کنید، چه خواهید کرد؟ چه توصیه ای دارید برای مدّاحان جوانی که دچار این مشکلند و برای حفظ مخاطب خود از هر دستاویزی استفاده می کنند؟
ببینید، این سؤال خیلی گسترده است؛ ابعاد مختلفی پیدا می کند ما باید ببینیم آن کسی که تشخیص داده، چه کسی است؟ آیا آن آقا تشخیص داده، برای اینکه شهرتش را حفظ کند یا جایگاه مدّاحی را؟
خودشان اظهار کرده اند که اگر طبق میل آنها نخوانیم جوانها به مجلس ما نمی آیند؟
خوب این اشتباه محض است! ببینید بهترین راه برای نگه داشتن اجتماع، نگه داشتن مستمع و حفظ عزّت خود بین مردم،درست کردن نیّت است. نمی دانم چگونه باید این درد را، که شما مطرح کردید، درمان کرد؟ به لطف سیّدالشهدا من آن اشخاص را هم نمی شناسم ولی این را می دانم که قصّه، همان قصّه ی آن شخص است که برای پر نور شدن فضا و… دیوار خانه ی مغازه اش را خراب می کرد و آن بزرگ به او فرمود هر که از تو سؤال کرد نیّتت را برگردان، بگو: گوشه ی مغازه ام را خراب می کنم که صدای اذان مسجد را بشنوم و نمازم را اوّل وقت بخوانم؛ هوا و نور هم خودش می آید و میرود! یعنی هر دو مقصود حاصل می شود ضرب المثل هایی در فارسی داریم که دو کلمه است ولی هزار حرف در آن است مثل: «کدا خدا را ببین و ده را بچاپ!» واقعاً انسان زرنگ، انسان باهوش، شخصی که می خواهد مطرح شود، می خواهد دنیای خوبی داشته باشد و محبوب باشد، باید دو دستی بچسبد دامن لطف سیّدالشهدا را بگیرد! دوستان هم اگر می خواهند مستمع خود را نگه دارند به امام حسین(ع) توسّل پیدا کنند و برای امام حسین(ع) بخوانند. متأسفانه بعضی از این سبکها و نواها که اکنون دارد خوانده می شود واقعاً در این حدّ نیست که ما با آنها حتّی دوستان اهل بیت را خطاب کنیم چه برسد به خودِ اهل بیت!
من بعضی الفاظ را، که می شنوم به کار می رود، تعجب می کنم و با خود می گویم: خدایا! امام حسین(ع) چه منصبی به این آقای مدّاح داده و توفیق به او داده بتواند مدّاحی و مرثیه سرایی کند، ولی آن آقا مدّاح خودش، خودش را نمی شناسد! ببین چه جور دارد با اربابش صحبت کند. در بعضی از این الفاظ، چیزهایی می بینم و می شنوم که شاید واقعا از سر صدق و از سرِ اخلاص است ولی پر از بی معرفتی است، پر از بی معرفتی! اگر معرفت پیدا شود آن گونه حرف زدن دیگر نیست که مثلاً گفته:
سحر آمدم به کویت به شکار رفته بودی
تو که سگ نبرده بودی، به چه کار رفته بودی؟!
واقعاً باید آدم خیلی سِفله باشد، خیلی باید به آن سگ نزدیک باشد که این جور حرف بزند! تو دوستِ سیّدالشهدایی! دوست امام حسین(ع)، عزیز امام حسین(ع) است؛ محبوب امام حسین(ع) است! اینجور نیست که دارد مطرح می شود. دستگاه سیّدالشهدا آنقدر یگانگی می آورد، آنقدر امام حسین(ع)، دوستانش را با خود یکی می کند که گاهی دیده اید – این اتفاق ناخودآگاه می افتد – گاهی دیده اید که روضه خوان خودش دارد روضه می خواند، شما ناخودگاه می بینید آنقدر محو روضه شده که دیگر نمی گوید بی بی زینب(س) گفت سید الشهدا(ع) اینجوری جواب داد – نقل قول نمی کند – خودش می گوید و خودش جواب می دهد! یا مستمع که نشسته روضه ی حضرت رقیه را گوش می دهد، می بینید ناخودآگاه زیر لب می گوید که: بابا قربونت بره! این خودش شده بابا، خودش شده امام حسین(ع)! یگانگی تا این حدّ ایجاد می شود! حالا که مجلس سیّدالشهدا و محبت او تا این حدّ انسان را بالا می برد – ولو به اندازه ی آن مقطع زمانی کوتاه که شما در آن مجلس هستید و غرق در امام حسینید؛ البته من بیشتر از این معتقدم ولی حدّاقلش را در نظر می گیرم – در چنین موقعیتی، آیا درست است که انسان بیاید و آن گونه حرف بزند؟ وقتی تو در مجلس سیّدالشهدا به خودت اهانت کنی، عین این است که – نعوذ باللّه – به سیّدالشهدا اهانت کرده ای. خیلی بد است!
دلیل این که حتّی در جشن ها هم روضه می خوانید، چیست؟
من خیلی مقیّدم که در مجالس، حتماً اشک ریخته شود – حتّی در جشن ها – این تقیّد را دارم چرا که متأسفانه شما می بینید که جشن ها دارد به سمتی می رود که امثال من دوست ندارند؛ حالا اگر امام حسین(ع) دوست دارد! امام حسین(ع) خودش؛ می داند صاحب مجلس است!
احساس می کنم که این مجالس، آن وزنی که باید داشته باشد – مجلسی که به نام سیّدالشهداست – آن را ندارد. برای اینکه آن وزن ایجاد شود، مقیدم که حتماً ذکر مصیبتی، حداقل اشاره ای باشد. این اشک خیلی قدرت دارد؛ با خودش نور می آورد؛ معنویّت می آورد؛ با خودش وزن می آورد. خیلی کارها انجام می دهد.
بحث روضه شد؛ شما خودتان کدام روضه را بیشتر دوست دارید؟
من همه ی روضه ها را دوست دارم. با همه ی روضه ها مأنوسم و با آنها زندگی می کنم؛ ولی در خواندن مصائب اهل بیت، بیشتر دلم می خواهد به ارتباطات عاطفی شان بپردازم تا نحوه ی شهادتشان؛ گر چه بیان آن هم جزو وظایف ما است.
بیشتر دوست دارید عاشقانه بخوانید؟
بله! دوست دارم که عاشقانه و عاطفی بخوانم، تا اینکه از نحوه ی شهادتشان و از تیغ و شمشیر و نیزه بخواهم بگویم. این چند سال اخیر، روحیه ام خیلی این شکل خواندن را می پسندد.
زمانی، سعی مدّاحان بر این بود طوری بخوانند که گریه ی شوق در میان مستمعان به عنوان یک فرهنگ جا بیفتد؛ متأسّفانه اکنون به این فرهنگ سازی کمتر توجّه می شود شاید به همین مشکل برمی گردد…
متأسّفانه بعضی دوستان مدّاح ما تحت تأثیر جوّ قرار گرفته اند. تحت تأثیر سخنانی که امروزه خیلی مُد شده. هر که می خواهد ادّعای روشنفکری بکند اظهار فضل بکند، از این حرف ها می زند! با این که اصلاً ربطی به این کارها ندارد و کارش چیز دیگر است! مثلاً پزشک است – به فرض – تا با او مصاحبه ای می کنند، به این اوضاع جلسات و گریه بر امام حسین(ع) و… اعتراض می کند که این گریه ها یعنی چی؟ اینها «اُمّل» بازی است و… که مثلاً من هم روشنفکرم! امروزی فکر می کنم! متأسفانه دوستان ما تحت تأثیر این چیزها قرار گرفتند… علّت این تأثیرپذیری هم یک نکته ی مهم است. من بواسطه ی نظر شما به همه می خواهم عرض کنم این عزیزان بروند و بگردند یک مرّبی خوب برای خودشان پیدا کنند که اینها را پرورش بدهد، محکم و ثابت قدم کند تا آنها را در راهشان این قدر سُست نباشند که هر نسیمی آمد بلغزند… این وضعیتی که اکنون پیش آمده و اشاره کردید که «فرهنگ سازی» کم شده، برای این است که برخی عزیزان مدّاح، تحت تأثیر جوّ قرار گرفته اند؛ می بینند مردم دوست ندارند، می گویند خوب شما دوست ندارید ما هم نمی گوییم! خوب، حالا دوست دارید حالا می گوییم! این وضعیّت درست نیست. ما باید بر مردم مؤثّر باشیم نه مردم بر ما؛ امّا متأسّفانه این طور است. چون ریشه سفت نیست چون عمق وجود ندارد! اگر چه همه ی این مدّاحان در مجموعه ای هستند که به نام امام حسین(ع) است و سیّدالشهدا هم ان شاءاللّه حمایت می کند، امّا مراتب دارد.
بهترین راه برای اینکه این عزیزان، محکم و ثابت قدم و جریان ساز شوند، این است که بروند از اهل بیت(ع) بخواهند. من از حضرت رضا(ع) خواستم به حضرت عرض کردم که آقا می گویند پرونده های ما دست شماست، ما که دستمان به شما نمی رسد؛ شما دست ما را به کسی برسانید که او دستش به دست شماست. الحمداللّه به لطف خودشان به من عنایت کردند. دوستان هم از حضرت رضا(ع) بخواهند؛ اینها زنده اند، اینجور نیست که شهید شده و رفته باشند؛ نه! اینها در کنار ما هستند؛ ما با آنها نفس می کشیم؛ با آنها زندگی می کنیم. اگر عزیزان مدّاح از آنها بخواهند آنها هم به ایشان جواب می دهند. بگویند آقا! ما کسی می خواهیم که ما را پرورش دهد؛ ما را رشد دهد تا این قدر سست نباشیم و تحت تأثیر جو قرار نگیریم. ان شاءاللّه.
جایگاه «اخلاق» نسبت به «فن» در مدّاحی چیست؟ به عبارت دیگر، فن و صدای خوب در مدّاحی ارجح است یا اخلاق…؟!
هر مدّاح باید یک استاد اخلاق داشته باشد. یک استاد اخلاق بسیار خوب. آن روزی که خواننده ای فکر کرد که چیزی شده و به جایی رسیده، آن روز، اولین روز بدبختی اوست.
ضمناً مردم و دوستان سیّدالشهدا، مدّاحان را نماینده های امام حسین(ع) می دانند این هم فرهنگی است که جا افتاده؛ همیشه این به طور ناخودآگاه بوده که هر وقت روضه خوانی را می دیدند، یاد سیّدالشهدا می افتادند؛ چون او را نماینده ی امام حسین(ع) می دانند، هر وقت با امام حسین(ع) کار داشته اند به او التماس دعا گفته اند.
یعنی این ارتباط، فقط به خاطر امام حسین(ع) است؟!
بله! قطعاً این طور است! حالا که ما نماینده ی امام حسین(ع) شدیم، همه گونه ای باید رنگ و بوی امام حسین داشته باشیم؛ راه رفتن ما باید مردم را یاد امام حسین(ع) بیندازد؛ حرف زدن ما، نحوه ی معاملات ما – حتّی خارج از فضای مجلس – برخوردهای ما در اجتماع که چه جور باشد خیلی مهم است؛ اصلاً یک خواننده ی خوب، برای اینکه بتواند در اجتماع مؤثّر باشد باید کاری کند که مردم او را دوست داشته باشد؛ هیچ وسیله ای برای محبوب شدن او از نظر ظاهری، بهتر از این نیست که با اخلاق خوش و متواضعانه با مردم برخورد کند آنها را واقعاً دوست داشته باشد. اگر که مردم را واقعاً دوست داشته باشد، دیگر چه کِبری لازم است داشته باشد؟!
یکبار در جمع دوستانه ای، صحبت می شد، عرض کردم که آخر ما برای چه کسی باید قیافه بگیریم؟ اگر این مستمعان نباشند، ما هم نیستیم! این مستمعان هستند که ما مدّاح شده ایم والّا اگر کسی بگوید من برای دل خودم می خوانم و کار به کسی ندارم، باید به او گفت خوب! چرا به مجلس می آیی؟! برو در خانه ی خودت و رو به دیوار بنشین و بخوان! پس ما وابسته ی به این موضوع هستیم.
در مدّاحی شما قرینه هایی هست که نشان می دهد به شعر تسلّط دارید! چگونه یک شعر را انتخاب می کنید؟ آیا روی آن برنامه ریزی می کنید یا…؟!
به جهت اُنس مدّاحان با شعر و ادبیّات، معمولاً خیلی از آنها طبع شعر هم پیدا می کنند. این طبیعی است؛ من هم به شعر علاقه مندم و گاهی چیزهایی می گویم – نمی دانم آیا می توان نام آن را شعر گذاشت یا نه؟ – ابیاتی از سروده هایم را هم خوانده ام. امّا در انتخاب اشعار با کسی مشورت نمی کنم، چون سلیقه ی خاصّی برای خودم دارم.
در مرحله ی اول انتخاب، شعر باید بار معرفتی و محبّتی زیادی داشته باشد. در مرحله ی دوم، شعر باید دارای صناعات شعری – و به اصطلاح خودمانی – شیرین کاریهای شعری باشد. در مرحله ی سوّم، شعر از نظر موسیقی باید آنقدر غنی باشد که بتوانم با همان سبک شعر را بخوانم.
شاعرانی را که عمده ی کارهایشان را می پسندید کدامند؟
من اشعار «فؤاد کرمانی» را خیلی دوست دارم. خیلی از اشعار او را خوانده ام چرا که از نظر موسیقی، صناعات شعری و هم از نظر معارف و مضامین شعری واقعاً ارزنده است. شاید شعری از فؤاد بوده که من بیست بار آنرا خوانده ام. البته با موسیقی های مختلف. چون دیدم پر از مفاهیم بلند است و واقعاً مستمعان من که حتّی بیست مرتبه این شعر را از من شنیده اند، خسته نشده اند. در اینجا خوب است که از مدّاحان نوپا و جوان خواهش کنم که اشعاری را انتخاب و حفظ کنند که همیشه نو و تازه است. اشعار یکبار مصرف را انتخاب نکنند.
از دیگر شعرایی که واقعاً به او عشق می ورزم؛ خیلی دوستش دارم و اسم او برای من وجد آور است «عمان سامانی» است. نام او که می آید، در دل من نشاط عجیبی ایجاد می شود با این حال، من هنوز نتوانسته ام از او حتّی سه چهار بیت بخوانم. خوب! بعضی از شعرا خود و دیوان شان حریمی دارند و هر کسی مَحرم آن حریم نیست! هر چقدر هم به او علاقه مند است باشد. من هنوز محرم حریم عمان سامانی نشده ام از شاعران دیگر هم شعر خوانده ام و نسبت به شعر آنان احساس خاصی دارم مثل میرزا حبیب خراسانی و از امروزیها اشعار آقای موسوی گرمارودی و آقای قیصر امین پور.
در خیلی از جلسات علناً گفته اید چون شعر مناسب و خوبی پیدا نکردم، از حافظ می خوانم؟
بله، درست است. هیچ ابایی از نقل این قصّه – بگذارید مردم هم بدانند که چون در این بعضی موضوعات خاص، شعری را که ارزش عرضه کردن داشته باشد، پیدا نکردم نهایتاً متوسّل شدم به حافظ؛ چون همیشه کارگشا بوده است.
مضمون سازی یکی از مهّم ترین ویژگی های شما در مدّاحی است. دیده ایم شعر حافظ یا شعر هوشنگ ابتهاج را با برنامه و اسلوب خاصّی مثلاً به عنوان زبان حال حضرت زینب استفاده می کنید. … این روش یعنی استفاده از شعر کاربردی را کسی قبل از شما هم استفاده می کرده؟!
عمدتاً برخی مداحان شاید از حافظ و سعدی و صائب شعر بخوانند ولی اینکه بتوانند شعر را با مضمون پردازی ارائه کنند به جز آقای انسانی در کمتر کسی این هنر را دیده ام.
درباره ی امام حسین(ع) و کربلا صحبت کردید در قالب جملاتی کوتاه این اسامی را توصیف کنید؟
حضرت زهرا(س):
خانم اصل محبّت است!
حضرت ام البنین(س):
جمله ی کوتاه به ذهنم نمی رسد، ایشان جانشین حضرت زهرا بود در حقیقت کسی می توان آن جایگاه رفیع را بگیرد که سنخیتی با آنها داشته باشد در علوّ شأن خانم همین بس که بعد از بی بی حضرت زهرا، ایشان به منزل امیرالمؤمنین آمدند…
مدّاحی
مدّاحی، عاشقی کردن است!
جسارتاً عرض می کنم اجازه می خواهم جسارتی داشته باشم، ما در نشریه ی خیمه، حاج حسن خلجی را داریم معرفی می کنیم که بسیاری از عنایات اهل بیت شاملش شده؛ و از برکات آن بهره مند است امّا عده ای از جوانان – که می خواهند از آقای خلج الگو بگیرند – شاید این پرسش ته دلشان باشد که چرا ایشان ظواهر مدّاحی را بظاهر رعایت نمی کند حتماً این سؤال از شما هم شده؟
مکرراً.
اصلاً آیا صلاح می دانید به این موضوع که جنبه ی شخصی دارد بپردازیم؟
جواب های مختلفی می توانم به شما بدهم اول این که اگر راستش را بخواهید باید بگویم از این شیوه خوشم می آید. دوست دارم به همین حالت باشم. دوم این که اصلاً دوست ندارم کسی از من پرهیز داشته باشد. نمی گویم غیر از این ظاهر من، دیگرِ حالت ها ترسناک است؛ نه! منظورم این نیست؛ بلکه من در موقعیتی هستم که می توانم خیلی ها را – که به آنها توجهی نداریم و بظاهر آنها را بد می دانیم و مطرود ما هستند – جذب کنم. این جماعتِ در نظر ما محکوم، که اگر در خیابان آنها را ببینیم می گوییم اَه اَه این چه ریختی است برای خودش درست کرده، همین افراد هم فطرت های دست نخورده و پاکی دارند و فقط بازی خورده اند. اینها خیلی تقصیر ندارند. این جماعت اگر از من پرهیز نداشته باشند و به سمت من بیایند، من احساس می کنم به مدد سیّدالشهدا(ع( این توان را دارم که مزّه ی محبّت امام حسین(ع) را به آنها بچشانم وقتی این شیوه را دارم، می بینم خیلی شان به سراغ من می آیند. ممکن است همان ظاهر قبلی را باز هم داشته باشند، شاید هم عوض بشوند؛ ولی بالاخره جایی را پیدا کرده اند که بتوانند براحتی با امام حسین حرف بزنند – بی ترس و پرهیز – و آنجا هم پیش حسن خلج است! جایی را پیدا کرده اند که در آنجا کسی به آنها چپ چپ نگاه نمی کند و آنها می توانند براحتی با خدا حرف بزنند با امام حسین درد دل کنند، این حق را داشته باشند مثل دیگران امام حسین را دوست داشته باشند و… شاید یک مقداری رعایت نکردن موازین – که شما اشاره داشتید – به خاطر دل یک عده دوستان بد امام حسین است البته بد نیستند امّا ما آنها را بد می دانیم! این بنده ی بظاهر بدِ خدا کجا برود با خدا حرف بزند؟! اگر به بعضی مجالس برود که دم در او را بیرون می کنند و به او می گویند اول برو گریس های سرت را بشوی! شاید یکی از دلایلی که من ظاهر این شکلی دارم و همراه و همگون با بقیه ی آقایان نیستم همان است که گفتم.
آقای خلج! ما با همه ی اردتی به شما داریم دنبال یک وجهه ی شرعی برای این وضعیت هستیم.
ظاهر من که از لحاظ شرعی ایرادی ندارد.
ولی احتیاط واجب در ترک تراش ریش…
ببینید! من موهای صورتم را از ته نمی زنم. یعنی نمی تراشم! محاسنم را با شماره ی یک می زنم و چون موهای صورتم بور است این ذهنیت ایجاد می شود که من محاسنم را با تیغ زده ام من قلباً دوست ندارم محاسنم را با تیغ بزنم و با این کار موافق هم نیستم!
همه ی دلایلی که آوردید شاید قابل قبول باشد؛ امّا ای کاش وضعیت به گونه ای بود که جای ابهام یا اعتراض برای هیچ کسی باقی نمی ماند.
البته به شما بگویم شما هر جوری عمل کنید حرفی در آن هست. اگر کسی بخواهد حرفی بزند، دنبال زوایایی می گردد تا ایراد بگیرد.
فرمودید شعر هم می سرائید؛ لطفاً ابیاتی از سروده هایتان را بخوانید.
من شعری سروده ام که آن را خیلی دوست دارم. البته من واقعاً خود را شاعر نمی دانم امّا مختصر چیزهایی سروده ام. به هر حال ذوق است وقتی می جوشد بایستی آن را تحویل گرفت و الّا قهر می کند و دیگر سراغ انسان نمی آید. زمانی روی موضوع شعر درباره ی اهل بیت فکر می کردم به این نظر رسیدم که ما اصلاً نباید درباره ی این ذوات مقدّس شعر بگوییم چون به آن حدّ و اندازه نیستیم که… بعد به این فکر افتادم که مثلاً درباره ی ریسمان خیمه شان، شعر بگوییم راجع به کاشی های حرم شان… ما را چه به امام حسین؟! در همین فکرها بودم به فکر «بوریا» افتادم. خیلی فکر کردم. رسیدم به این نکته که این موجود نمی تواند فقط یک حصیر باشد! وجود مقدس سیّدالشهدا – ظاهرش را عرض می کنم – که صادر شده از یک حقیقت مطلقه ای به نام زهرا(س) است، ۱۴۰۰سال است که در بغل این بوریاست! مگر می تواند فقط یک حصیر معمولی باشد؟! خیلی روی این موضوع فکر کردم و به نتایجی هم رسیدم که فعلاً بماند! این باعث شد که این مثنوی را بسرایم:
تو ای جان جهان در بر گرفته
صدف آسا به دل، گوهر گرفته
تو را از نخله ی طور آفریدند
ز تار و پودی از نور آفریدند
تو از نخلی، ولی از نخل عشقی
تو مثل معجر ماه دمشقی
ز اجسامی تو بیرون، روح داری
درون کشتی دل، نوح داری
خیلی وقت شما را گرفتیم! در پایان اگر بحثی باقی مانده یا گله ای و اعتراضی…
در مورد حساسیت هایی که درباره ی نحوه ی عزاداری و مرثیه خوانی هست، من احساس می کنم که خارج از دستگاه امام حسین، دستهایی هست که می خواهند هر طور شده این توسّل و ابراز ارادت را از دست ما بگیرند چون تمام سرمایه ی شیعه، همین توسّل به اهل بیت است یعنی تمام چیزی که شیعه را تا به امروز رسانده… اخیراً موجی می بینیم که براه افتاده و متأسفانه در یکی از شماره های همین مجله ی شما هم نمونه اش وجود داشت که دوست عزیز من – که خیلی هم دوستش دارم – اشاره ای به این شکل داشت که: «آقا ما اگر گریه می کنیم به امام حسین(ع) گریه نمی کنیم؛ امام حسین(ع) احتیاج به اشک ما ندارد! ما گریه می کنیم برای اینکه بشریّت از انسانیّت دور شد. گریه می کنیم که چرا این بشر این قدر از کمالات بشری دور شد که امام حسین(ع) را کشت! یعنی ما در واقع گریه می کنیم به سیّدالشهدا که چقدر شما احمق بودید که او را کشتید یا به اینها گریه می کنیم که الآن امام حسین(ع) را نمی شناسند…»
من می خواهم بدانم اگر قرار است «امام شناس» باشیم و – به قول آن دوستمان – پشت سر امام برویم نه جلوتر برویم نه عقب بمانیم، باید توجّه کنیم که حجّت زمان ما در ناحیه ی مقدّسه می فرماید که من صبح و شام برای تو گریه می کنم! خود سیّدالشهدا هم می فرماید «أَنَا قَتیل العبرات: من کشته ی اشکم!» خودِ نفس گریه بر سیّدالشهدا، انسان ساز است.
اگر کسی فقط بنشیند برای مصائب سیّدالشهدا گریه کند، این اشک بر سیّدالشهدا او را به اوج کمال می رساند و حتّی تمام کسانی را که با او هستند؛ چون از او متأثّرند. بله! البتّه که امام حسین(ع) احتیاج به هیچ چیز و هیچ کس ندارد. روز عاشورا تمام انبیا و تمام ملائکه آمدند که آقا! اجازه بدهید ما در رکاب شما شمشیر بزنیم. آقا فرمود: نه نیازی به شما ندارم. حالا این امام، نیازی به گریه ی من دارد؟ نیازی به گریه ی من ندارد؛ اما دستور اهل بیت است! امام صادق(ع) فرموده است که گریه بر سیّدالشهدا چه تأثیراتی دارد!
گریه کردن تنها راه نجات ما…
اشک بر سیّدالشهدا، تنها راه نجات مردم، تنها راه نجات اجتماع، تنها راه نجات جوانها از مفاسد – هر نوع مفسده ای – می باشد. اگر می خواهی فرزندت بچّه ی متدیّن و بااخلاقی باشد، با امام حسین(ع) رفیقش کن؛ ذائقه ی عشق امام حسین(ع) را بچشد و عاشق سیّدالشهدا بشود. بعد به او بگو آقا امام حسین(ع) دوست ندارد تو دروغ بگویی! اگر دیگر دروغ گفت!؟ در عشقهای ظاهری هم آدم نگاه می کند می بیند عاشق، کسی را دوست دارد، معشوق به او می گوید من در صورتی جواب سلامت را می دهم که تو این لباس را بپوشی؛ عاشق می رود از زیر سنگ هم که شده پیدا می کند و می پوشد! اگر به او بگویید دینت را عوض کن، می رود دینش را عوض می کند؛ چون پای محبّت در کار است! تنها راه نجات عالم، این است که مردم را با امام حسین(ع) آشنا کنیم؛ عوض اینکه دائم بر سرشان بزنیم که: اینکار را نکن! این کار را بکن! این نصیحت کردن ها، این بکن ها و نکن ها چقدر بد است! اگر جوانی عاشق امام حسین(ع) شد، وقتی بداند امام حسین(ع) چه چیز را دوست دارد از تمام چیزها که امام حسین(ع) دوست ندارد، اعراض می کند و به سمت آنچه که سیّدالشهدا دوست دارد، می رود.
بنده این چند مدتی که در محضر ایشون بودم و از ایشون در عرصه مداحی کمک گرفتم به یک چیز پی بروم و اون اینه که با صفا تر از ایشون ندیدم.
ديد زينب را که پرپر ميزند ...
آقا خود شما حاضری مجانی کاری که عاشقشی رو بکنی؟
والا....
عمرأ اینکارو بکنی به حضرت عباس قسم