13 دی 1400 30 جمادی الاول 1443 - 35 : 21
کد خبر : ۴۴۲
تاریخ انتشار : ۰۵ شهريور ۱۳۹۱ - ۱۶:۵۱
گزیده ای از سخنان شیخ حسین انصاریان در شب های رمضان 91
فقط يك مسأله مى‏ماند كه اگر گناهكار بخشيده شده را به بهشت ببرنند، او در آن جا مى‏بيند، همه شاد هستند، ولى او در درون خود غصه‏ دار است؛ او پيوسته ياد گناهانش مى ‏افتد و مى‏گويد، چقدر خدا در حق من آقايى كرده است. حق من نبود كه به بهشت بيايم، اما حالا پروردگار من را در بهشت آورده، و از اين بابت، هميشه غصه مى‏خورد و هميشه رنج مى‏كشد.
شیخ حسین انصاریان موضوع سخنان خود در رمضان امسال را به ایمان و آثار آن در زندگی اختصاص داد. که این سلسله مباحث بسیار مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت.
بخش هایی کوتاه از این سخنان تقدیم می شود.

توسّل به حرمت پيغمبر و اهل‏بيت صلوات الله عليهم و به نقط اجابت رسيدن دعا

 پيرمردى به محضر امام صادق عليه السلام آمد و گفت: يابن رسول‏الله! من شنيدم اگر كسى خدا را به حرمت پيغمبر و اهل‏بيت صلوات الله عليهم قسم بدهد، خدا به حرفش گوش مى‏دهد. البته، آن جايى كه بايد گوش بدهد، اما خداوند بعضى جاها را نبايد گوش بدهد.

مثل اين كه من امشب رو به قبله بنشينم و گريه هم بكنم و ده بار هم خدا را به پيغمبر و اهل بيت صلوات الله عليهم قسم بدهم و بگويم من اين جا مى‏نشينم، اين هم قسم‏هاى من و اين هم گريه ‏ام، ساعت دوازده شب، يك تريلر هجده چرخ بفرست كه بيست تن چك‏پول صد هزار تومانى بار آن باشد. البته، معلوم است كه خداوند چنين دعايى را قبول نمى ‏كند.

البته، جايى كه بايد دعا قبول بشود، امّا آن دعا قدرت ندارد كه به قبولى برسد. با توسّل به پيغمبر و اهل‏بيت پيغمبر صلوات الله عليهم، دعا قدرت پيدا مى‏كند و به نقطه اجابت مى‏ رسد. پيرمرد گفت: يابن‏ رسول الله! تا بخواهند ابليس را به جهنم بيندازند، او مى ‏گويد، خدايا! به آبروى پيغمبر و اهل‏بيتش مرا به جهنم نبر و مرا بيامرز، و خدا هم قبول مى ‏كند. حضرت فرمود: ابليس نمى‏تواند خدا را به پيغمبر و آل‏ پيغمبر قسم بدهد. آن پيرمرد گفت: آخر چرا نمى ‏تواند، چنين كند؟ حضرت فرمود: خدا پيغمبر و اهل‏بيت پيغمبر صلوات الله عليهم را از يادش مى‏ برد. پيرمرد گفت: چگونه ممكن است آدم ده هزار سال و صد هزار سال اين ‏افراد را بشناسد، بعد اسامى آن‏ها از يادش برود؟ چطور از يادش مى ‏رود؟ پيرمرد نود ساله سخن امام را قبول نكرد. امام فرمود: از يادش مى ‏برند. خود حضرت عالى چند سالتان است؟ پيرمرد گفت: نود سال. حضرت فرمود: اسمت چى است؟ پيرمرد هر چقدر فكر كرد، اسمش به يادش نيامد. او پيش خود گفت: خدايا! در خانه زنم مرا چه صدا مى ‏كند؟ تقى! نقى! احمد! اين‏ اسم‏ ها كه اسم من نيست. بچه ‏هايم مرا چه صدا مى ‏كنند؟ به حضرت گفت: يابن‏ رسول ‏الله! من از خير سؤالم گذشتم، شما اسمم را به من بگوييد، چه اسمى هست كه من دارم از فراموش كردن اسمم، دق مى ‏كنم. حضرت اسمش را به او گفت، و فرمود: اين طورى از يادش مى‏رود.

در بحث ما هم خداوند هر گناهكار آمرزيده را به بهشت مى‏برد و گناهانش را از يادش مى ‏بَرَد. اين قدر عفو الهى و چشم‏ پوشى حضرت حق گسترده است. براى همين او دوست دارد ما هم در گذشت و چشم‏ پوشى هم ‏اخلاق خودش باشيم.

حضرت علي عليه السلام در وصيت فرمود: عزيزان دلم! اميرمؤمنان بودن مرا عَلَم نكنيد، و فقط بگوييد، ابن ‏ملجم يك نفر را كشته، و ما هم بايد يك نفر را بكشيم، و بعد فرمود: پسرانم! هيچ كدام از شما آن جا نبوديد تا شاهد باشيد كه ابن‏ ملجم با من چى كار كرده؟ خودم كه مى ‏دانم. حسن جان! حسين جان! ابن‏ ملجم فقط يك ضربت به من زده، شما هم يك ضربت به او بزنيد. خدا به شما حق نمى ‏دهد كه بر او دو ضربت بزنيد.  اين دين است؛ اين رعايت عدالت ديندار در حق قاتلش است.


در بهشت، ياد گناهان گذشته را از خاطر گناهكاران آمرزيده می ‏بَرَند

 اخلاق خود خداوند، گذشت از گناه بوده است. ما از اول پانزده سالگى‏ مان تا حالا چقدر گناه كرديم، ولى مى‏ببنيم خداوند اين گناهان را آشكار نكرده است؛ نه پرونده ‏مان را باز كرده تا گناهانمان را بر ملا بكند، و نه به يك شكلى آن‏ها را به رخ خودمان كشيده است تا شرمنده شويم. بعد هم زمينه گذشت خود از آن‏ها را براى‏مان قرار داده و گفته است، گناه را ترك بكنيد كه همان ترك، توبه است‏ ، و من شما را مى‏بخشم، و در قيامت هم آن‏ها را به رختان نمى‏كشم.

فقط يك مسأله مى‏ماند كه اگر گناهكار بخشيده شده را به بهشت ببرنند، او در آن جا مى‏بيند، همه شاد هستند، ولى او در درون خود غصه‏ دار است؛ او پيوسته ياد گناهانش مى ‏افتد و مى‏گويد، چقدر خدا در حق من آقايى كرده است. حق من نبود كه به بهشت بيايم، اما حالا پروردگار من را در بهشت آورده، و از اين بابت، هميشه غصه مى‏خورد و هميشه رنج مى‏كشد.

خداوند براى حل اين مسأله چكار مى ‏كند؟ پروردگار قبل از اين كه گناهكار آمرزيده شده را به بهشت ببرد، كلّ گناهان او را تا ابد از يادش مى ‏برد؛ يعنى گناهكار تايب هيچ وقت در بهشت به ياد هيچ يك از گناهانش نمى‏افتد تا غصه بخورد؛ چون بهشت جاى غصه خوردن نيست.


مومن آبرو ساز است

 جوانى آمد خدمت اميرمؤمنان عليه السلام و گفت: من زنا مرتكب شدم و خداوند براى آن حد معين كرده است. من آمدم آن را به شما بگويم تا مرا حد بزنيد و من پاك شوم. حضرت فرمود: در حق خودت دارى اشتباه مى ‏كنى و خيالاتى شده ‏اى. در واقع، مرد چنين گناهى كرده بود، اما دين به اميرمؤمنان عليه السلام، و به هر مؤمن ديگرى دستور داده، به هر شكلى كه ممكن است، كارى بكنيد كه آبروى گناهكار محفوظ بماند و به حد و قصاص نرسد. گفت: تو خيالاتى شدى، و فكر مى‏ كنى كه گناهكارى. مرد گفت: على جان! من زنا كردم. حضرت فرمود: ديگر ادامه نده و بلند شو برو، تو اشتباه مى‏ كنى. اما حالا بعضى ‏ها مته به خشخاش مى‏ زنند تا گناه ديگران را كشف كنند؛ اما اميرمؤمنان عليه السلام اصرار دارد كه گنا انجام شده، پنهان بماند. اين ديندارى است.

مرد رفت و فردا آمد و گفت: على جان! من زنا كردم. حالا من دارم مى‏ گويم كه اميرمؤمنان عليه السلام به او گفت: هواى كوفه گرم است و تو دچار اختلال حواس شدى. مرد پاكدامن برو. دوباره حضرت او را بيرون كرد. مرد فردا براى بار سوم آمد و گفت: على جان! من زنا كردم باز حضرت او را بيرون كرد. مرد براى بار چهارم آمد و گفت: على جان! من زنا كردم. با اين اقرار ديگر آن مرد چهار بار اقرار كرد و حضرت را مجبور به اجراى حد نمود، و به قنبر گفت: او را بازداشت نما. حضرت خشگمين شد و گفت: چقدر رشت است كسى از شما برخى از كارهاى زشت را انجام دهد، بعد خود را پيش مردم بى ‏آبرو كند. اگر اين مرد در خانه توبه مى‏ كرد، به خدا قسم، توبه ‏اش بين او و خداوند بهتر از اين بود كه من حد را بر او اجرا كنم.

تقصير خود آن مرد بود كه چهار بار اقرار كرد. او بايد روز اول مى ‏رفت و ديگر هم نمى ‏آمد.

حفظ آبروى مسلمان، حفظ آبروى خانواده‏ ها لازم است. البته، آدم اشتباه مى ‏كند و مرتكب گناه مى‏شود، اما گناه زبانِ آن كسى كه گناه گناهكار را پخش مى‏كند، سنگين‏تر از گناه گناهكار است. ممكن است كه گناهكار توبه كند و خدا هم او را ببخشد. اما خداوند دربار آن كس كه گناه گناهكار را پخش كرده، درآى نوزدهم سوره نور مى‏گويد:

إِنَّ الَّذينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشيعَ الْفاحِشَهُ فِى الَّذينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ فِى الدُّنْيا وَ الْآخِرَهِ.

براى آن زبانى كه گناه ديگرى را بين مردم پخش كرده، عذاب دردناكى مهيا شده است.

مؤمن اين گونه نيست كه بدى گناهكاران را پخش كند؛ مؤمن آبروساز است؛ مؤمن شخصيت‏ساز است.

 

ماجراى اختلاط ميرداماد با گناهكاران براى هدايت آن‏ها

 در اين جا مى ‏خواهم ماجراى خيلى زيبايى را از آثار ايمانِ اهل‏ايمان بگويم. دو عالم مشهور كم‏ نظير در زمان حكومت صفويه و در اوج عظمت آن، در عصر شاه عباس، مى ‏زيستند كه هم اكنون قبر يكى از آن‏ها در كنار قبر حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام است، و بيش‏تر ما آن را زيارت كرده ‏ايم، جناب شيخ بهايى‏ ، و يك عالم ديگر هم ميرداماد  است كه از شخصيت‏هاى بزرگ رشته فلسفه و حكمت بوده، و آن چهره معروف و با عظمتى كه اكثر ما اسمش را شنيده‏ايم و در كره زمين هم دانشمندان او را مى ‏شناسند، صدرالمتألهين شيرازى، شاگرد اين ميرداماد بوده و پرورش ‏يافته او.

ميرداماد ديندار فوق ‏العاده ‏اى بود و نسبت به مردم دغدغه‏ دار بود. او خيلى هم عظمت و شخصيت داشت، طورى كه حتى مى ‏خواستند به او پست مهم مملكتى بدهند. بين‏ علما او يك استاد شناخته مى ‏شد و شاگردانى مثل ملاصدراى شيرازى پرورش داد كه ارزش كمى براى يك استاد نيست.

اين ميرداماد، اين ديندار كه دغدغه مردم را داشت، از خانه كه بيرون مى ‏آمد، قبل از اين كه به حوز ه درس برود، يك ربع و يا بيست دقيقه‏ اى مى ‏آمد، در يك قهوه‏ خانه مى ‏نشست. حالا اين‏هايى كه توى قهوه ‏خانه بودند، جماعت كفترباز، قمارباز، لات، چاقوكش و عربده ‏كش بودند؛ او فقط براى هدايت كردن آن‏ها، مدتى مى ‏آمد، با اين‏هايى كه سر چهارراه‏ها و سر كوچه ‏ها مى ‏ايستاندند، اختلاط مى ‏كرد،. گزارش اين اختلاط با مردم، آن هم در قهوه‏ خانه و كنار لات‏ها و چاقوكش‏ها، به شاه عباس رسيد. روزى كه در دربار شاه عباس جلسه اى علمى بود، شاه عباس با يك دنيا احترام، رو به ميرداماد كرد و گفت: آقاى بزرگ! عالم كم‏ نظير زمان دولت من! شنيدم يكى از علماى بزرگ كشور من رعايت حدود عالِم بودن را نمى ‏كند. ميرداماد گفت: مگر او چكار مى ‏كند؟ شاه گفت: به من گفتند او به قهوه ‏خانه مى ‏رود و با لات‏ها و جوان‏ها و با مردم كوچه بازارا اختلاط مى‏كند. ميرداماد گفت: اتفاقاً من هم هر روز در اين مناطق هستم و عالمى را كه شما مى ‏گوييد، من نديدم؛ يعنى شاه! مگر ما عالم شديم كه برويم خود را پنهان بكنيم، و بعد مردم نوبت بگيرند و با كمال تواضع پيش ما بيايند. مگر ما عالم شديم كه ويترين‏ نشين بشويم. خدا اين علم را به ما داده كه به مردم انتقال بدهيم؛ اين علم را به ما داده كه مردم را هدايت كنيم. اين ديندارى است.


منبع: Erfan.ir
گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: