عقیق: اردوی آموزشی زیارتی شاعران اهل بیت علیهم السلام در مشهد مقدس برگزار شد . به گزارش عقیق به نقل از پایگاه اطلاع رسانی مجمع شاعران اهل بیت (ع) این اردو در دومین روز خود برنامه ها و جلسات خود را با شعر خوانی شاعران اهل بیت (ع) و سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین مهدی پور آغاز کرد.
موضوع سخنرانی روز دوم اختصاص به حضرت جواد الائمه علیه السلام داشت. حجت الاسلام مهدی پور ضمن اشاره به خصایل و کرامات حضرت به ارتباط قوی و پیوند ناگسستنی حضرت رضا علیه السلام و فرزندشان اشاره کرد . در ادامه مراسم شعرخوانی ها آغاز شد که در بخش اول شاعران چون رحمان نوزانی، سید جواد هاشمی، سید محمد حسینی و غلامرضا فاتحی شعرخوانی کردند و پس از آنان شاعر و ذاکر اهل بیت (ع) جناب علی زمانیان با اشعاری در مدح امام هشتم علیه السلام به نغمه سرایی پرداخت.
در بخش دوم نیز شاعرانی چون سعید بیابانکی، حجت الاسلام و المسلمین شیخ رضا جعفری، سید محمد رستگار و استاد کلامی زنجانی با قرائت اشعار خود حاضران را بهره مند ساختند. گفتنی است این برنامه با حضور شاعران ، ذاکران و اساتیدی چون استاد حاج منصور ارضی، استاد محمدعلی مجاهدی، استاد احد ده بزرگی، استاد اکبر زاده، استاد خوش چهره، حجت الاسلام و المسلمین جواد محمد زمانی و حاج جواد حیدری همراه بود.
دومین برنامه روز چهارشنبه کارگاه آموزشی شعر بود که با حضور استاد سیدمهدی حسینی برگزار شد. در این جلسه که از ساعت 18:30 آغاز شد، ابتدا تعدادی از شاعران جوان حاضر به شعرخوانی پرداختند و سپس بحث پیرامون زبان شعر هیئت با حضور جناب حسینی پی گرفته شد.
حسینی ضمن اشاره به لزوم یک دستی و پرهیز از چندگانگی زبان شعر هیئت، شعری را در فضای هیئات مذهبی موفق دانست که عامه فهم و خواص پسند باشد.
وی تعامل شاعر با مداح را لازم شمرد و اشاره کرد:گاه خوب است شاعر علاوه بر ارائه شعر به مداح، برای او فضاسازی نیز انجام دهد و پاره ای موارد را به او گوشزد نماید.
حسینی راهکار نجات بخش شعر هیئت را خلاقیت در زبان دانست و این مهم را از طریق کشف زوایای تازه در شعر و آشنایی زدایی ممکن شمرد.
در ادامه اشعار خوانده شده در این مراسم را بخوانید:
محمد علی حسین پور (خوزستان):
غیرت
هر دو جهان بسته به ناموس شما
هر
چه دریاست فدای اقیانوس شما
ای مسیحای مسلمان من ای مرد بیا
که
زمین پرشده از نغمه ی ناقوس شما
در
شب تیره و خاکستری دهکده ها
پرتویی
نیست به جز شعله ی فانوس شما
دیر
شد آمدنت جلوه کن از هیبت غار
دور
برداشته اکنون دقیانوس شما
و
به سامان نرسیده است اگر امر ظهور
امر
فرما که بیاییم به پابوس شما
محتشم
آهسته تر غم در کمین زینب است
این
غروب آفتاب پنجمین زینب است
کودکان
در شوق یک ناباوری پر می زنند
چون
همین آثار شادی بر جبین زینب است
مثل
ذرات جهان خاموش باش و دل بده
با
برادر گفتگوی آخرین زینب است
هر
چه زیبایی است اینجا در بهشت کربلاست
کربلا
با صد قبایل سرزمین زینب است
صبر
با عمری حکومت بر دل اصحاب عشق
شصت
و یک سال است اینجا خوشه چین زینب است
اینکه
بر خاک زمین پاشیده اقیانوس نیست
مشک
خالی یل ام البنین زینب است
شعله
می بارد خدا سنگ ابابیل است این
یا شرار خطبه های آتشین زینب است
کوه
صبری را که بر دوش شترها می برند
حضرت
سجاد زین العابدین زینب است
شرم
این نامردمی بر دامن اعراب نیست
در
حقیقت آدمیت شرمگین زینب است
طفلکی
کودک که در آغوش زینب جان سپرد
اولین
نه دومین نه هشتمین زینب است
می
چکد باران خون از آسمان بر دیر خاک
سهم
آب کودکان نازنین زینب است
این
دو دستی که سر خورشید را در بر گرفت
دست های فاطمه در آستین زینب است
حرمت
ترکیب بندت تا قیامت واجب است
محتشم
آهسته تر غم در کمین زینب است
رحمان نوازانی (البرز):
چه
رودها که شب و روز عازم سفرند
به
دست بوسی دریا همیشه مفتخرند
به
نام رازق نان و رطب ملائکه هم
نشسته
اند که از سفرۀ تو نان ببرند
دعای
خیر تو پشت تمام انسان هاست
کبوتران
دعایت همیشه در سفرند
چه
آهوان سپیدی که در حیاط حرم
به
عشق صید نگاهت نشسته پشت درند
در
این حیاط که عالم هبوط می کند و
مقدرات
از این آستانه می گذرند
چقدر
گل به کفم دادی و نفهمیدم
فرشته
های حرم گلفروش رهگذرند
تو
باغبان شجرهای طیبه هستی
که
شیعیان شما میوه های این شجرند
شب
تولد حجّ نیازمندان شد
امام
کعبه رسید و گدا فراوان شد
و
کاسه های طلائی که آب می نوشند
به
اعتقاد شفا آفتاب می نوشند
به
چشمشان دو پیاله سلام می ریزند
و
از تبسم آقا سلام می نوشند
در
این حرم همه پاکند مثل روزی که
بدون
هیچ گناهی ثواب می نوشند
و
اشک های دم در اگر سرازیرند
از
آسمان نگاهش شراب می نوشند
از
این مشبکه هایی که شکل کندویند
موحدان
چه عسل های ناب می نوشند
پس
از زیارت شب های ماه می خوابند
و
از خیال خوشش توی خواب می نوشند
شب
وداع زیارت چنان زمین گیرند
که
در فراق حرم التهاب می نوشند
شب
تولد حج نیازمندان شد
امام
کعبه رسید و گدا فراوان شد
و
از طلوع مدینه که صبح ایل شدی
به
سمت مشرق اقوام ما گسیل شدی
تنور
دهکده هامان دوباره گل دادند
به
شوق اینکه در این سرزمین خلیل شدی
دوباره
آمدی و مهربان تر از موسی
عصای
معجزۀ ساکنان نیل شدی
و
سنگ سرمه خاک تو را به دیده کشید
که
جلوه کردی و فیروزۀ اصیل شدی
به
شهر طوسی ما رنگ سبز عشق زدی
و
مرهم دل خاکستری ایل شدی
به
چشم عشق به چشم تمام آینه ها
همین
که آمده ای بهترین دلیل شدی
شب
تولد حج نیازمندان شد
امام
کعبه رسید و گدا فراوان شد
زمین
به خاک نشسته است آسمانش را
که
باز پر کنی از عشق استکانش را
در
انتظار هوای نسیم مشهد بود
اگر
که نوح برافراشت بادبانش را
بخوان
زیارت نامه در امتداد کلیم
که
باز کرده در اینجا خدا بیانش را
بدون
تکیه به لطف عصای خود موسا
نشسته
تا که بگیری تو بازوانش را
گرفته
بال فرشته به چشم زائر تو
که
شسته است گناهان بیکرانش را
کبوترانه
بپر مثل آن مسیحی که
عروج
کرده بلندای آسمانش را
و
جبرئیل نشسته است روی گلدسته
که
سر دهد به حرم نغمۀ اذانش را
شب
تولد حج نیازمندان شد
امام
کعبه رسید و گدا فراوان شد
به
شوق صید شما می دوند آهوها
به
پیش چشم شما و کمان ابروها
و
در مسیر عبورت به خاک افتادند
به
شوق آمدن تو از آن فراسوها
رواق
های حرم هر کدام غار حراست
قیامتی
ست در این گوشه گوشه پستوها
چه
سال ها که ملائک به شوق گوشه نگاه
کنار
چشم شما می زنند اردوها
چه
کرده ای که زنان طلاپرست آقا!
به
پای مرقد تو ریختند النگوها
چه
کرده ای که در این صحن؛ قله های جهان
زمین
زدند به پابوسی تو زانوها
برای
اینکه کبوتر شوند در حرمت
پریده
اند به سوی حرم پرستو ها
سحر
به سوی خراسان بلیط می خواهم
شب
تولد تو با قطار شب بوها
شب
تولد حج نیازمندان شد
امام
کعبه رسید و گدا فراوان شد
جواد هاشمی«تربت»- تهران
آیینه ام دهید که
رو سوی او کنم
با دل، حدیث دلبر آیینه رو کنم
چشم از خطای قافیه پوشید شاعران
فرصت
دهید تا غزلم را شرو کنم
زمزم
کجاست؟ تشنه ی غسل زیارتم
کوثر
بیاورید که با آن وضو کنم
ای
محض مهربانی یا ایها الرئوف
تا
رافت است خلق تو من با که خو کنم؟
نقاره
ها حضور تو را جار می زنند
نوبت
نمی دهند که من های و هو کنم
گلدسته
ها به دیدن تو قد کشیده اند
قدم
نمی رسد گل روی تو بو کنم
در
هر رواق تو شب شعر کتیبه هاست
با سنگ نیز مدح تو را گفتگو کنم
تو
آرزوی هشتم هر هفته ی منی
یعنی
شبانه روز تو را آرزو کنم
چشمم
به چشم های شما دست بر ضریح
کفران
نعمت است بهشت آرزو کنم
ای
کاش بود دعبل و می خواند روضه ای
تا
من به اشک روضه ی تو شستشو کنم
***
دوباره
بوی خوش مشک ناب می آید
شمیم
توست که با آب و تاب می آید
به
صبح دولت من آسمان خورد غبطه
که
نیمه شب به برم آفتاب می آید
نسیم شام نگشته اگر به دور سرت
چرا
به سوی خرابه خراب می آید؟
هنوز
در غم بی آبی لب تو ببین
که
چشمه چشمه ز چشمانم آب می آید
قرار
بود که در خواب بینمت ورنه
«شب
وصال به چشم که خواب می آید؟«
جز اینکه شویم از اشک خویش ای گل من
دگر
چه کار ز دست گلاب می آید؟
هر
آنکه دید سرت را میان دستم گفت
چقدر
عکس تو امشب به قاب می آید
رسید
اگر به اجابت تعجبی نکنم
دعای
خسته دلان مستجاب می آید
سید حجت بحرالعلوم (مشهد):
هشتمین آفتابمان هستی
تو
امان عذابمان هستی
از
روایات اینچنین پیداست
لحظه
های حسابمان، هستی
در
سوالات آن شب اول
راحتی_
جوابمان هستی
ما
به فکر گناه و شر هستیم
تو
به فکر ثوابمان هستی
ما
مسلمان شرط توحیدیم
آیه
های کتابمان هستی
مستی
ماست با شما آقا
لاجرم
پس شرابمان هستی
ما
نگفتیم و تو عطا کردی
خواهش
مستجابمان هستی
هر
چه باشد شبیه زهرایی
پسر
بوترابمان هستی
جان
زهرا بگیر دستم را
تا
نبیند کسی شکستم را
عاشق
و مبتلا شدن خوب است
خادم
این سرا شدن خوب است
سر
ما کج نمی شود هر جا
فقط
اینجا گدا شدن خوب است
ما
زمین خورده ایم و خوشحالیم
با
نگاه تو پا شدن خوب است
چون
که ما با تو عالمی داریم
از
دو عالم جدا شدن خوب است
درد
دارم دخیلتان هستم
درد
ها را دوا شدن خوب است
نامتان
دلخوشی_ ما بدهاست
امشب
از ما رضا شدن خوب است
گر
چه از انتظار دل گیریم
منتظر
در سه جا شدن خوب است
از
قسم پای پنجره فولاد
زایر
کربلا شدن خوب است
هدیه
ی روز عیدمان آقا
نکنی
نا امیدمان آقا
کارتان
از قدیم احسان است
لطفتان
برتر از کریمان است
مثل
رسم گذشته ها اینجا
چشم
رعیت به دست سلطان است
ظاهرا
گر چه جانب مکه
باطنا
قبله ام خراسان است
ضامنم
شو ببین تو اشکم را
بچه
آهو همیشه حیران است
مردم
کشورم گرفتارت
آخر
اینجا دیار سلمان است
اگر
اینجا کسی شهید شود
هر
چه باشد کفن فراوان است
گریه
دارم دوباره یابن شبیب
روضه
در قتلگاه عریان است
کربلا
در هیاهوی مقتل
بی
کفن یک شهید عطشان است
روی
نیزه سرش .. امام رضا
وای
بر خواهرش .. امام رضا
سید محمد حسینی ( تهران):
تفاوتی
نکند اینکه سر بیاندازی
و
یا به خیل غلامان نظر بیاندازی
تو
آن عقاب بلندی که خیل خفاشان
تمام
عمر نشستند پر بیاندازی
فقط
تویی که توانسته ای در اوج شکوه
بساط
سفره ی خود مختصر بیاندازی
به جز خدا که به امرش همیشه تسلیمی
نشد
مقابل یک تن سپر بیاندازی
تو
حق مطلقی و هر چه می کنی حق است
عدالت
است اگر نسل بر بیاندازی
به
دلم وعده داده بودم تا عاشقی را کنار بگذارم
بعد
فهمیدم از محالات است هر چه پا به فرار بگذارم
من
همان شاعر حوالی ری، خسته از حرفهای پی در پی
آمدم
بیت بیت مشهد تا در دلم واژه کار بگذارم
ای
در آیینههات تصویرم من بدون تو زود میمیرم
ناتوانم
که لحظهای بی تو عمر در انتظار بگذارم
خسته
ام از نگاه دورادور، از قدمگاههای نیشابور
باید
انگار بعد از این با تو زیر گنبد قرار بگذارم
دوست
دارم تورا برای خودت چه کسی گفته ضامنم باشی
آهویی
عاشقم که آمدهام تا قرار شکار بگذارم
شاهرود
است و بی قرارانت، سبزوار است و سربدارانت
بیقرار
آمدم خراسان و میروم سر به دار بگذارم
غلامرضا فاتحی (اصفهان):
با
لاسر شمس شمس دیگر آورد
یک
ماه زماه ها فراتر آورد
گنجشک
و کلاغ و کبک در ایران بود
در کشور ما رضا کبوتر آورد
این
بزم دو استاد سخن دارد
دو
عالم اهل فن دارد
حیدر
یکی و رضا یکی ای والله
زهرا
چقدر ابالحسن دارد
حرز
تو از حرز های این جهان مشهور تر
ما
که مهمانیم بر این سفره ها پر سور تر
نام
بابایت علی و نام فرزندت علی
پس
صد و ده بار هستی از نمک ها شور تر
یازده
مرتبه انگور ثمر می بخشد
عسکری
تو شده مستی دگر می خشد
من
و یک چند نفر چای خور سنگین را
در
جزا حق به نک نه به شکر می بخشد
جد
او بوده پیمبر پسرش هم که نگو
پس
خدا شیعه ی او را ز دو سر می بخشد
گفت سرداب به شاعر که سه شنبه ایران
پدری
زائر خود را به پسر می بخشد
آه
حسن ...حس غریبیبه تمام اعضا
به خصوص از همه بدتر به جگر می بخشد
روضه
که جگر شد و حسن در کوچه
سهمی
از سوختنش ر ا که به می بخشد
حا
و سین گفت که یا نون مرا دریابید
که
فقط نام حسین است اثر می بخشد
علی زمانیان (مشهد):
چه
می شد از شب تنهایی من نور رد می شد
مسیر
خانه ام از کوچه سرشور رد می شد
چه
می شد بودم آن روزی که مولایم ز نیشابور رد می شد
به
اینها زیر باران فکر می کردم …خیابان در خیابان فکر می کردم
دلم
رفت و دلم برگشت…دلم با هر قدم برگشت
در
این حال و هوا ناگاه سرم سمت حرم برگشت
به
من باب الجواد آغوش بازش را نشان می داد
و
گنبد روی دوش پنجره فولاد دستش را تکان می داد
حرم لبریز زایرها
مسافرها
مجاورها
گروهی آذری ها و گروهی از شمالی ها
یکی از پای قالی و یکی از بین شالی ها
یکی
در آفتاب داغ شالی کار می کرده
یکی
یک سال پای دار قالی کار می کرده
و
حالا هرکدام آرام زبان وا کرده در این ازدحام
" ببین این دست پینه بسته را
آقا
ببین این شانه های خسته را آقا
به بیخوابی دوچشم خویش رامجبور کردم من
به زحمت پول مشهد آمدن را جور کردم من
نشستم تا بگیرم دامن ایوان طلایی را
به سمتت باز کردم دست خالی گدایی را
یکی درد دلش را با امام مهربان می گفت
یکی بالای گلدسته اذان میگفت
صدا پیچید در صحن و حرم، گویا درو دیوار
با انصاریان میگفت:
"اللهم صل علی علی بن موسی
الرضا المرتضی…"
. یکی بغض میان آه را
میگفت
یکی هم خستگی راه را میگفت
جوان زایری در گریه هایش"آمدم ای
شاه" را میگفت
خلاصه عده ای اینجا و خیلی ها ز راه دور
، دلگیر حرم هستند
همانهایی که جاماندند و حالا پای تصویر حرم
هستند
یکی
یاد رواق افتاده تنهایی
یکی
بیمار و حالا در اتاق افتاده تنهایی
دلش
میخواست نایی داشت
جوانتر
بود و پایی داشت
میان
این همه زائر
دلش
میخواست جایی داشت...
کنار
حوض گوهر شاد وقتی حرف آب آمد
دو
سه بیتی که خواندم برلبم جانم رباب آمد
زیارت
آخرش شد اول روضه ،سفر کردم به سمت مقتل روضه
حسین
آمد، به هم گفتند که شمشیر آورده
ولی
نه روی دستش کودک بی شیر آورده
از
این سو یک نفر نیزه،یک نفر شمشیر ،آن هم تیر آورده
میان نیزه ها،شمشیره ها،از میان تیرها،تیر سه شعبه دست
بالاکرد
دهان
چله را وا کرد،خودش را در میان دندان کمان جا کرد
سفیدی
گلو را تاکه پیدا کرد،چنان خود را کشید و داد پیچ و تاب یک لحظه
که
تا پرتاب شد کودک پرید از خواب یک لحظه
سعید بیابانکی:
برپا
شده است در دل من خیمه ی غمی
جانم
چه نوحه و چه عزا و چه ماتمی
عمری
است دلخوشم به همین غم که در جهان
غیر
از غمت نداشته ام یار و همدمی
بر
سیل اشک خانه بناکرده ام ولی
این
بیت سُست را نفروشم به عالمی
گفتی
شکار آتش دوزخ نمی شود
چشمی
که در عزای تو لب تر کند نمی
دستی
به زلف دسته ی زنجیرزن بکش
آشفته
ام میان صفوف منظّمی
می
خوانی ام به حُکم روایات روشنی
می
خواهمت مطابق آیات محکمی
ذی
الحجّه اش درست به پایان نمی رسد
تقویم
اگر نداشته باشد مُحرّمی
بار
بر بندید آهنگ سفر دارد
حسین(ع) نیت رفتن در
آغوش خطر دارد حسین(ع)
خنجر
نامردمی خوردن ز اهل کوفه
را خوب میداند که
میراث از پدر دارد حسین(ع)
وای
من مابین رود دجله و رود
فرات لب
ز شنهای بیابان خشک تر دارد حسین(ع)
اهل
بیتش را ببین همراه خود آورده
است چون که از پایان کار خود خبر
دارد حسین(ع)
تا
بگوید شرط دینداری فقط
آزادگیست روی
دستش غنچه ای بی بال و پر دارد حسین(ع)
بانگ
بر زد پیکری بی دست، ادرک یا اخا ناگهان دیدند دستی بر
کمر دارد حسین(ع)
کوه
صبر است او که هم داغ برادر دیده است هم تک و تنهاست هم داغ پسر دارد
حسین(ع)
بر
فراز نی نگاهش را به صحرا دوخته است آه اگر از اهل بیتش چشم
بردارد حسین(ع)
کاروانی
نیزه و شمشیر و خنجر پیش رو
کاروانی اشک و ماتم پشت سر دارد حسین(ع)
بر
فراز نیزه می خندد لب و دندان
او
وعده دیدار چون با تشت زر دارد حسین(ع)
تا
که حج ناتمام خویش را کامل
کند
ترک سر کرده است احرامی دگر دارد حسین(ع)
هر
درش راهی است تا خورشید تا آئینگی کعبه
عشق است هفتاد و دو در دارد حسین(ع)
بگذار
که این باغ درش گم شده باشد
گل
های ترش برگ و برش گم شده باشد
جز
چشم به راهی به چه دل خوش کند این باغ
گر
قاصدک نامه برش گم شده باشد
باغ
شب من کاش درش بسته بماند
ای
کاش کلید سحرش گم شده باشد
بی
اختر و ماه است دلم مثل کسی که
صندوقچه
ی سیم و زرش گم شده باشد
شب
تیره و تار است و بلا دیده و خاموش
انگار
که قرص قمرش گم شده باشد
چاهی
است همه ناله و دشتی است همه گرگ
خواب
پدری که پسرش گم شده باشد
آن
روز تو را یافتم افتاده و تنها
در
هیبت نخلی که سرش گم شده باشد
پیچیده
شمیمت همه جا ای تن بی سر
چون
شیشه ی عطری که درش گم شده باشد....
شیخ رضا جعفری :
مرا
دلبند مشهد آفریدند
ارادتمند
مشهد آفریدند
میان
سینه ام گنجی نهادند
مرا
مانند مشهد آفریدند
پلکی
به هم زد آدم و ناگاه دید هست
وقتی
که در حیاط حرم می وزید هست
بعداً
یقین به نور شما کرد دید نیست
با
شک نگاه کرد خودش را و دید هست
پس
بی خیال زردی پائیز گشت و گفت:
تا
انبساط سبز شما هست عید هست
هر
لحظه کهنه می رود و تازه می رسد
این
جا چقدر آمد و رفت جدید هست
از
سینه چاک های شما کم نمی شود
در
دشت لاله خیز همیشه شهید هست
با
سنگ های فرش حرم حرف می زنم
این
جا چقدر سنگ صبور سفید هست!
دل
را به دست پنجره فولاد می دهم
این
جا برای هر دل بسته کلید هست
من
از کبوتران حرم هم شنیده ام
فرصت
برای بال اگر می پرید هست
چون
سینه است مشرق شمس الشموس ها
پس
شمع مرده ایست اذان خروس ها
ای
آنکه بی ولایت تو خوک می شوند
دامادهای
منتظر نو عروس ها
بر
تربت ربوبیتت بوسه می دهند
بعد
از سجود طایفه خاکبوس ها
در
آخر طریقت و در اول وصال
شهد
مکرری تو به لبها و بوس ها
خورشید
دین ما شدی و سجده می بریم
بر
گنبد طلائی تو ما مجوس ها
از
غیرت تجردت ای گندم بهشت
آدم
برهنه شد زخودش چون سبوس ها
آتش
بزن تمامیت جنگل مرا
در
خود نسوختند هنوز آبنوس ها
ما
سنگها زیارت خورشید می رویم
فیروزه
ایم پر زده تا صحن طوس ها
با
هر اذان صبح که نقاره می زنند
من
یاد میکنم ز أناالحق کوسها
ما
را به انبساط عزیزت گره بزن
ای
ابرویت طریق سلوک عبوس ها
سید محمد رستگار(مشهد):
ای
ماه نکویی به تو می زیبد و بس
آراسته
خویی به تو می زیبد و بس
تو
خوب ترین عموی دنیا هستی
عباس
عمویی به تو می زیبد و بس
میان
حجره ی در بسته عالمی دارد
به
یاد مادر مظلومه ماتمی دارد
غریب
خانه و درد آشنای شهر بود
غریب
نیست جز او هر که محرمی دارد
در
آن شلوغی شادی که از کنیزان است
به
کنج خانه ی خود خلوت غمی دارد
جوان
ترین گل گلزار فاطمه است جواد
که
در هجوم خزان فرصت کمی دارد
که
روز عجیبی ندیده کس تا حال
گلی
که آب نخورده است شبنمی دارد
به
یاد جد غریبش حسن می گرید
که
مثل دجله به دامان خود یمی دارد
اگرچه
آخر ذیقعده خود شهید ولی
همیشه
شیعه برایش محرمی دارد
به
یاد ماه مدینه در آفتاب عراق
به
چشم اشک فشان کعبه زمزمی دارد
سرش
به دامن موسی بن جعفر است هنوز
به
کاظمین اگر خفته همدمی دارد
ره
بهشت نشان می دهد به زائر خویش
به
روی گنبد خود گر که پرچمی دارد
امیداور
جواد است رستگار کسی
که
با ولایت او حصن محکمی دارد
دوباره
شب شد و تا پای صبح غم با من
نشست
و گفت حدیث غم تو غم با من
غمی
که بود از آن مرگ هم نفس با تو
به
زندگی شده بعد از تو هم قدم با من
خدا
نکند نکند با کسی پس از من و تو
زمانه
آنچه که هم با تو کرد هم با من
هنوز
بعد تو مانند لاله می سوزم
چه
کرده داغ تو و یاد عمر کم با من
به
راستی چه کشیدی پس از رسول خدا
نگفته
ای تو اگر گفت قد خم با من
به جان رسیده ام از زندگانی بی تو
ببین
که تا به چه حد می رود ستم با من
به
هر طرف نگرم جای خالی ات بینم
تو
نسیتی که ببینی چه کرده غم با من
دل
بسته ی این در است بازش نکنید
از
درگه دوست بی نیازش نکنید
دستی
که رسیده بر ضریح مولا
دیگر
به سوی کسی درازش نکنید
حاج
ولی اله کلامی زنجانی
:
ما
آمده ایم آستان بوس شویم
با
معرفت امام مانوس شویم
دیگر
چه نیازمان به شاهان جهان
تا
خادم درگه شه طوس شویم
ما
آمده ایم تا رضایی بشویم
در
خیمه طوس کربلایی بشویم
ای
دوست به حرمت غریب الغربا
از
خود برهانمان خدایی بشویم
نظر
بر ناله و آهم بیانداز
ببر
در عرش یا چاهم بیانداز
رضا
جان دست خالی آمدم من
بیا
با دست پر راهم بیانداز