سرویس شعر آیینی عقیق:به
مناسبت فرا رسیدن نیمه ماه مبارک رمضان سالروز ولادت کریم اهلبیت (ع) امام حسن مجتبی(ع) ، عقیق جدیدترین اشعار شعرای آیینی کشور برای این مناسبت را
به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند.
حسن لطفی:
ای عشق ببین حال پریشانی ما را
ای شوق نشان آتش حیرانی ما را
ای شور بیاور میِ توفانی ما را
تا صبح ببین ناد علی خوانی ما را
ما مرد شرابیم اگر هست بیارید
ما را به در بیت علی مست بیارید
دیدند همه قبله ی دنیا شدنش را
ذوق علی و گرم تماشا شدنش را
دیدند و ببینید مهیا شدنش را
لبخند علی و شب بابا شدنش را
تنها نه پدر عاشق خندیدن او بود
تا صبح نبی منتظر دیدن او بود
انگار شب قدر مقدر شده امشب
انگار نبی باز پیمبر شده امشب
برخیز زمین گوش زمان کر شده امشب
برخیز و ببین فاطمه مادر شده امشب
یک جلوه ز تصویر خداوند رسیده
امشب پسر شیر خداوند رسیده
بگذار که یعقوب گشاید نظرش را
تا با تو فراموش نماید پسرش را
هیچ است اگر عشق بریده است سرش را
رو کرده خدا با تو تمام هنرش را
لبخند بزن گردش این روز و شب از توست
شیرینی افطار پیمبر رطب از توست
یک چشم بگردان و زمین زیر و زبر کن
یک ناز بفرما همه را خون به جگر کن
بند آمده این راه از آن کوچه گذر کن
ما خاک قدمهات به ما نیز نظر کن
چشمان تو محراب سحرهای حسین اند
پسران تو پسرهای حسین اند
وای از جلوات جبروتی که تو داری
از شدت نور ملکوتی که تو داری
فریاد از آن اوج سکوتی که تو داری
حق گرم تماشای قنوتی که تو داری
پیش تو ذلیلم به ضریحی که نداری
یک عمر دخیلم به ضریحی که نداری
دور و برتان این همه بیمار اگر هست
یا این همه در شهر بده کار اگر هست
این قدر گدا بر در و دیوار اگر هست
تقصیر که شد این همه سر بار اگر هست
دیدند کرم روی کرم می دهی آقا
ماندیم عجب بوی کرم می دهی آقا
چشم تو سخن از غم و از سر به من گفت
از شمع شدن شعله شدن آب شدن گفت
با لطف تو چشمان من اینگونه سخن گفت
یک چشم حسینی شد و یک چشم حسن گفت
هرچند خدا خواست کرم داشته باشی
انگار بنا نیست حرم داشته باشی
سوزاند اگر غصه ی تو بال و پرم را
سوزاند غم زینبیه هم جگرم را
من نذر نمودم که کنم هدیه سرم را
ای کاش بیارند از آنجا خبرم را
سوگند در سینه غم خواهر تو هست
هستیم سپر تا حرم خواهر تو هست
محسن عرب خالقی:
این حرف ها حرف دل یک یا کریم است
غصه نخور ای دل خدای ما کریم است
از مشکلات اقتصادی بیم مان نیست
تا ذکر لب ها لا اله الّا کریم است
هرکس پی رزقش به هر در میزند لیک
روزی ما از روز اول با کریم است
آن که خدا ما را گدای او نوشته
یک چشمه یک دریا نه یک دنیا کریم است
امشب شب تغییر در ضرب المثل هاست
هر چه گدا کاهل بود آقا کریم است
آن کس که رزق عشق من را مینویسد
بر سینه ام نام حسن را مینویسد
چشم انتظار این سحر چشم سحر ها
در جستجوی این قمر چشم قمرها
کوه نمک آمد بگو هرجا که رفتی
شیرین تر از قند است اینگونه خبرها
مولا پدر شد مصطفی صاحب پسر شد
پس خوش به حال این پسر با این پدر ها
کوری چشم شور آن بیوه زنی که
میترسد از فردای سبز این پسرها
باید عقیقه کرد باید حرز انداخت
باید بپوشانی رخش را از نظرها
مولای ما اسپند میسوزاند امشب
زهرا برایش چار قل میخواند امشب
آن حضرتی که عالمی در محضرش بود
از کودکی عیسا مرید منبرش بود
زهرا از او نوبر نمود آیات حق را
پیغمبری کوچک برای مادرش بود
العزةُ لله این ذکر شریف
نقش نگین حلقه ی انگشترش بود
پیش جذامی ها به رحمت می نشست و
هم سفره با هر مستمند کشورش بود
هر روز میلرزید اگر بین وضویش
از ترس قبر و خوف روز محشرش بود
با اینکه رفته حج پیاده بیست باری
گوید چه گویم پیش حق از شرمساری
فرمایشاتت چون چراغ بین راه است
در پای درست هرکه ننشیند تباه است
فرموده ای که دستگیری ار فقیران
محبوب تر از اعتکاف چند ماه است
فرموده ای که غفلت از یاد خداوند
از ریشه های اصلی نخل گناه است
فرموده ای هرکس که حسن خلق دارد
چون روزه دار دائم الذکر و صلاح است
هرکس که با نامحرمی خلوت نماید
مثل کسی باشد که پیش پرتگاه است
امشب به نام یاکریم العفو گوئیم
با یاعلی و یاعظیم العفو گوئیم
علی اکبر لطیفیان:
کریم های دو عالم به نام زاده شدند
زبانزد همه ی خاص و عام زاده شدند
اگر که ظرف نباشد توقع مِی نیست
شراب ها همه از فیض جام زاده شدند
چقدر خام شدم تا مرا کمی بپزند
پیاله ها همه از خشت خام زاده شدند
تو امر کردی و تکوینا استجابت شد
و عاشقان تو با یک کلام زاده شدند
جواب دادن تو اشتیاق می آرد
سلام ها ز علیک السلام زاده شدند
چه خوب شد که محبان حلال زاده ی عشق
و دشمنان حسن هم حرام زاده شدند
حسن حسین و یقینا حسین هم حسن است
نشسته ام که ببینم کدام زاده شدند
همین دو تا پسر فاطمه همان اول
امامزاده شدند و امام زاده شدند
چقدر دور و بر تو فرشته ریخته است
بزرگ ها همه با احترام زاده شدند
بساط نوکری ما کنار تو پهن است
از اول ایل و تبارم غلام زاده شدند
عجیب نیست به دنبال گنبدت هستیم
کبوتران همه بالای بام زاده شدند
چه بهتر است که بشینی و سکوت کنی
که از قعود تو صدها قیام زاده شدند
سید محمد جواد شرافت:
ا نیت نگاه تو آغاز می کنم
احساس خویش را به تو ابراز می کنم
شوقی درون سینه من جا گرفته است
حسی غریب در دل من پا گرفته است
حسی میان غربت و شادی و شوق و غم
حسی که گاه می چکد از چشم در حرم
ماه مبارک رمضان روی ماه توست
باید سرود شعر که مضمون نگاه توست
من زائر نگاه توام از دیار دور
آن ذره ام که آمده تا پیشگاه نور
در نام تو چه حس غریبی نهفته است
در نام تو چه خاطره ها می شود مرور
آقا غریب هستی و وقت سرودنت
حسی غریب در دل من می کند ظهور
من هم غریب مثل تو یا ایهالغریب
من کی صبور مثل تو یا ایهالصبور
با تو چقدر ماهیتم فرق می کند
مانند ایستادن شب در حضور نور
در پیشگاه آینه مرد مقربی
تو بضعة الرسولی و ریحانة النبی
ای نور روشنای دل و خانه نبی
ای جایگاه عرشی تو شانه نبی
روح تو آسمان نه که هفت آسمان کم است
نور تو ابتدای جهان روح عالم است
از قلب تو ندیده ام آقا رحیم تر
از بخشش و کرامت دستت کریم تر
حاتم به دست بخشش تو بوسه ها زده است
نزد فقیر بر لب تو نه نیامده است
مضمون بی بدیل غزل ها تبسمت
می آورد به وجد غزل را تبسمت
غمگین ترین روایت دنیاست اشک تو
شیرین ترین حکایت دنیا تبسمت
در هر نگاه تو چقدر غم نشسته است
غم می چکد ز چشم تو اما تبسمت...
یک شهر پیش روی تو دشنام هم دهد
پاسخ نمی دهی تو مگر با تبسمت
شیرین تر است نزد فقیران کدامیک
خرمای دست بخشش تو یا تبسمت؟
سنگ صبور مامن غم ها و درد ها
ای خانه ات پناه همه کوچه گرد ها
صلحت حماسه ای ست که با روضه توام است
صلحت چقدر آینه دار محرم است
باید شناخت صبر و شکیبایی تو را
باید گریست یک دهه تنهایی تو را
در لحظه لحظه زندگی تو غم است آه
غربت همیشه با دل تو توام است آه
هرلحظه ی تو بوده نشان از غریبیت
وای از غم دل تو امان از غریبیت
هر روز شهر بر غمت افزود وای من
دشنام بود و نام علی بود وای من
عمری غریب بوده ولی صبر کرده ای
مانند لحظه های علی صبر کرده ای
شیعه همیشه داشته داغی وسیع را
داغ وسیع غربت تلخ بقیع را
یک قطعه خاک وسعت یک غربت مدام
یک قطعه خاک مدفن چار آسمان امام
یک قطعه که شنیدن آن گریه آور است
آن قطعه ای که مدفن مخفی مادر است
شیعه همیشه داشته داغی وسیع را
داغ وسیع غربت تلخ بقیع را
در این هجوم درد و غم و داغ بی امان
صبری دهد خدا به دل صاحب الزمان
مسعود یوسف پور:
چه سفره اي ، چه كرم خانه اي ، چه مهماني
چه ميزباني و چه روزي ِ فراواني
چه ازدحام عجيبي يقينا آقا نيست…
…گدايي درِ اين خانه كار آساني
دخيل دست كريمت شده ست ميكائيل
فقط نه اينكه تو روزي دهِ هر انساني
به رازقيّت تو ميخورم قسم كه تورا
رها نمي كنم آني و كمتر از آني
هر آينه دل من چون كوير مي خشكد
بدون لطف تويي كه جناب باراني
بيا و بر دلم امروز يك دقيقه ببار
بيا و با نَفَست بويي از بهشت بيار
من و هواي تو و شوق نوكري كردن
تو و حوالي دنيا و سروري كردن
دلم اسير تو شد ، چشم هاي معصومت
چه خوب ياد گرفته است دلبري كردن
من عادتي شده ام ، عادتي اين اطراف
من و فراز بقيعت كبوتري كردن
هميشه روزي من را تو داده اي ؛ننگ ست...
....كنار سفره ي تو ميل ديگري كردن
كريم شهر مدينه چقدر مي آيد
به دست هاي شما ذره پروري كردن
مرا كه ذره ي ناچيزتر ز ناچيزم
بيا و پرورشم ده كه دست آويزم
به غير وصله ي نعلين يا عباي تو نيست
و جز گليم پر از نور زير پاي تو نيست
كرم نما ، به من سائلت هم احسان كن
كه تكيه گاه دلم غير دست هاي تو نيست
شروع مي شوي از انتهاي آقايي
تويي كه نوكري شيعه جز براي تو نيست
كسي كه از همه در آخرت فقير تر است
همان كسي ست كه در اين سرا گداي تو نيست
چقدر بي كس و تنهاست آنكه در دنيا
هميشه با تو غريبه ست و آشناي تو نيست
مرا گداي خودت كرده اي خدا را شكر
و آشناي خودت كرده اي خدا را شكر
علیرضا لک:
ای دل از این نداری خود دست برندار
از چشم نو بهاری خود دست برندار
یعنی ز وضع جاری خود دست برندار
از حسن هم جواری خود دست برندار
هر لحظه فرصت نفحاتی دوباره هست
وقتی کریم هست یقین کن که چاره هست
گفتم بیایم از نفست زیر و رو شوم
دنبال نان سفرۀ تو کو به کو شوم
مثل نسیم با کرمت روبرو شوم
من هم به لطف عام تو با آبرو شوم
دیدم ته صفوفِ گداها نشسته ام
یک کوچه مانده آخر دنیا نشسته ام
پر می کشند با پر و بالت نسیم ها
تا آن سوی بلندی قد حریم ها
خواهش بهانه ای ست که از آن قدیم ها
افتاده در نگاه همه یا کریم ها
دست مرا بگیر مرا یک ستاره نیست
«در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست»
«یک» خواستم، عطای تو چندین برابر است
لطف کم تو از سر دنیا فراتر است
اصلا کلید باغ بهشتی بر این در است
«از هر زبان که می شنوم نامکرر است»
یک قصه بیش نیست که ما سر سپرده ایم
هر نان تازه را سر این سفره خورده ایم
تو می رسی و غنچهٔ لبخند می رسد
اردیبهشت در تب اسفند می رسد
در خانۀ ولیّ خدا قند می رسد
زیباترین نتیجۀ پیوند می رسد
قدری بخند دور و بر تو حبیب هست
«در غنچه ای هنوز و صدت عندلیب هست»
تو نور پر فروغ محلات خوب ها
آیینۀ بهاری آیات خوب ها
یعنی شروع سلسله سادات خوب ها
ماهی میان ماه مناجات خوب ها
وقت نماز آمده در انتظار تو
ای ما فدای آن بدن لرزه دار تو!
تو بر فراز کوه کرم ایستاده ای
شاهی به روی خاک ولی سر نهاده ای
با این همه شبیه نفس صاف و ساده ای
حاجی عشق می شوی اما پیاده ای
چشم عنایت از همه سو دوختی به ما
راهِ چگونه زیستن آموختی به ما
جولان تیغ دست تو بیداد می کند
یک لشگر از قیام تو فریاد می کند
کشته کنار داغ جمل باد می کند
دل را طنین «یا حسن» آباد می کند
طوفان تیغ را به تماشا گذاشتی
بر عرشِ افتخار و شرف پا گذاشتی
بغض کبود یاس خدا در گلو شکست
حق در سکوت بود و صدا در گلو شکست
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
تصویر تلخ خاطره ها در گلو شکست
آری عصای مادر آیینه ها شدی
پاره جگر! تو هم جگر داغ ما شدی
از ناله های پر غم مادر که بگذریم
از کوچه و شقایق پرپر که بگذریم
از لحظه های پشت همان در که بگذریم
از غربت شبانۀ حیدر که بگذریم
از تو غروب کرب و بلا می توان شنید
«لا یوم کَیومَکَ» را می توان شنید
مهدی صفی یاری:
یمه ماه رسید و قمری می آید
خبر آمد که مبارک سحری می آید
ماه در لاک خودش رفت و نیامد بیرون
تا شنید از خود او ماه تری می آید
رفت خورشید پی کار خودش تا گفتند:
صبح خورشید ز سمت دگری می آید
حاتم از فرط نداری به گدایی افتاد
تا شنید از همه بخشنده تری می آید
ای کرم زاده ، کرم پیشه ، کریم بن کریم
ای علی زاده ی از ریشه کریم بن کریم
ای حسن نام و حسن خلق و حسن جلوه حسن
کرده الطاف تو یک عمر به من جلوه حسن
همه را با کرم ات مست گدایی کردی
عبد بودی و خدا خواست خدایی کردی
لطف تو آمد و دلهای ولایی را برد
کرم ات آبروی حاتم طایی را برد
آنقدر جود نمودی که دلم بی تاب است
هر کجا اسم شما هست گدایی باب است
دو سه باری همه زندگی ات بخشیدی
دشمن ات را تو به بخشندگی ات بخشیدی
تو در اوجی و به پایین نظرها داری
تو عزیزی و به مسکین نظرها داری
به همه از کرم و لطف شما خیر رسید
کرم ات هم به محبان تو هم غیر رسید
سفره انداختی و اینهمه مهمان داری
تو خودت معجزه ای ، آیه قرآن داری
یک جهان عبد و گداهای پریشان داری
فکر کردم نکند ملک سلیمان داری!
مثل موسایی و اعجاز عصایت جاری است
نه نگفتی به کسی ، دست عطایت جاری است
چه کسی مثل تو اعجاز مسیحا دارد؟
چه کسی مثل تو یک مادر زهرا دارد؟
چه کسی مثل تو باباش ولی الله است؟
هر که شد منکر آقاییِ تو گمراه است
ای کریمان همه در پیش عطایت بی چیز
ای کرامت ز وجود حسناتت لبریز
به جهانی همه دم لطف و عطای تو رسید
چه کسی در کرم و جود به پای تو رسید؟
اسم تان آمد و گلهای زمین وا شده اند
پیش پاهای شما جن و ملک پا شده اند
ای که در طایفه جود کریم ات خواندند
مثل بسم الله رحمن رحیم ات خواندند
پای این سفره نشاندید و بفرما گفتید
باز انعام رساندید و بفرما گفتید
سر این سفره به والله نشستن دارد
روی ارباب خداییش که دیدن دارد
پسر شاه شدن شاه شدن هم دارد
پسر ماه شدن ماه شدن هم دارد
ای کریم از تو ما به هر چه بگویید رسید
دل من از تو به سر منشاءتوحید رسید
*****
ما را نشانده اند سر سفره ی کریم
یکباره خوانده اند سر سفره ی کریم
از عرش هم تمام ملائک یکی یکی
گیسو فشانده اند سر سفره ی کریم
از بس کریم بود که انگشت بر دهن
یک عده مانده اند سر سفره ی کریم
حاتم که هیچ، طایفه ی حاتمان همه
خود را رسانده اند سر سفره ی کریم
مهمان ِ خوانده هست ولی باز بیشتر
خیل نخوانده اند سر سفره ی کریم
اصلا بهشت را به پشیزی نمی خرند
آنها که مانده اند سر سفره ی کریم
صابر خراسانی:
گفتم غزلی در خور نامت بنویسم
اندازه ی وسعم ز مقامت بنویسم
ای محشر امروز چه تشبیه بیارم
از قد تو فردای قیامت بنویسم
من قطره ام از عهده ی من بر نمی آید
از حضرت دریای کرامت بنویسم
لطف تو مرا پشت در خانه ات آورد
تا اینکه علیکم به سلامت بنویسم
شان تو نگنجید و از این قاب در آمد
دیدم که غزل مثنوی از آب در آمد
من ایل و تبارم سر این سفره نشستند
جمع کس و کارم سر این سفره نشستند
در باغ نگاه تو من کال رسیدم
پر سوخته بودم به پر و بال رسیدم
هم رنگ نگاه تو شده دامن دریا
آئینه زده ریسه به پیراهن دریا
اول نوه ی دختری خلق عظیمی
تو جلوه ی پیغمبری خلق عظیمی
مدیون تو هستند همه مردم عالم
نان عمل توست سر سفره ی آدم
مضمون سخاوت ز تو الهام گرفته
از صندوق قرض الحسنت وام گرفته
حرف کرَم تو همه جا ورد زبان است
چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است
هادی جانفدا:
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
جد تو نبی بود نه اینطور بگویم
شک نیست که جد تو پیمبر شده باشد
جز بر در این خانه ندیدیم امامت
تقسیم میان دو برادر شده باشد
خورشید سفالی است که در سیر جمالی
از بوسه بر این گونه منور شده باشد
بو میکشم ایام تو را- باید از اخلاق
یک تکه تاریخ معطر شده باشد
ای حوصله محض چه تشبیه سخیفی است
با حلمت اگرکوه برابر شده باشد
با اینکه قضا دست تو را بست ندیدیم
جز آنچه بخواهی تو مقدر شده باشد
از عمر تو یک روز جمل آیه فتح است
با صلح اگر مابقی اش سر شده باشد
فریاد سکوت تو چه آهنگ رسایی است
شاید پس از آن گوش جهان کر شده باشد
دق داد محبان تو را گرچه سکوتت
غوغای تو روزی است که محشر شده باشد
روزی که به اعجاز تو مبهوت بمانند
شک ها همه تبدیل به باور شده باشد
خون جگرت ریخت نه در تشت که در دشت
داغ گل سرخیست که پرپر شده باشد
در مکتب تو رشد سریع است عجب نیست
فرزند تو هم قامت اکبر شده باشد
آن چشم که گریان نشود روز قیامت
چشمیست که از غصه تو تر شده باشد
باور نتوان کرد که خاکیست مزارت
جز آنکه ضریح تو کبوتر شده باشد
ای جان علی ریشه غم را بکن از دل
هرچند که اندازه خیبر شده باشد
مصطفی متولی:
با تو خوشحالند در واقع پیمبر دوست ها
چون علی شادند و مسرورند حیدر دوست ها
شاعران از پارس می آیند ذیل طوطیان
پشت لبهای تو صف بستند شکر دوست ها
آنچنان لبریز حسنی که شب میلاد تو
آرزومند پسر هستند دختر دوست ها
مژده ات را من به حاتم های طایی دادهام
از أبا زرهای عالم تا ابوذر دوست ها
ماه هم گفته است از تو چونکه می گویند خوب-
-دوستان از دوستان خود به دیگر دوست ها
اکثراً در را نمی کوبند در وقت وداع
اکثراً از کوچه بیزارند مادر دوست ها
اتفاقی هم اگر افتاد و مادر ضربه خورد
با کسی چیزی نمی گویند خواهر دوست ها
محمد سهرابی:
دعای زنده دلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است
مبین ز نسل حسن هیچکس امام نشد
به حُسن بینی اگر هر امام را، حسن است
حسین میشنوم هرچه یاحسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بی صدا حسن است
حسین نهی به قاسم دهد، حسن دستور
ز من بپرس که سلطان کربلا حسن است!
بخوان به نام پسر تا پدر دهد راهت
بیا که کنیه شیرخدا اباحسن است
ولی اله کلامی زنجانی:
بارالها سینه را پر نور کن
شر شیطان را ز دلها دور کن
هر که بدبین است بر آل علی
یا بده آگاهیش یا کور کن
***
بارالها نور عینم دادهای
اعتبار نشئتینم دادهای
میکنم سجده به مهر کربلا
نعمت حبالحسینم دادهای
***
گفتیم که بر در موالی برویم
در شهر کرم حضور والی برویم
ای پایهگذار کاخ احسان و کرم
ما را مگذار دست خالی برویم
***
بر شعر زلال شاه بیتی تو حسن
اکسیر قریحهی کمیتی تو حسن
از درگه تو کسی نگردد مأیوس
والله کریم اهلبیتی تو حسن
***
ساقی به قدح میِ صفا میریزد
ساقی عرق شرم و حیا میریزد
خورشید، ستارگان نور افشان را
از عرش به پای مجتبی میریزد
***
ملک سرمست جام اهل بیت است
فلک در زیر پای اهل بیت است
خدا بر بام خلقت یک علم زد
و آن پرچم به نام اهل بیت است
امین وحی با کل ملائک
کبوترهای بام اهل بیت است
میان چارده نور الهی
حسن بدر تمام اهل بیت است
ابالفضل دلاور، عبد صالح
نگهبان خیام اهل بیت است
***
بیا صاحب زمان اینجا بقیع است
نوا خیزد ز جان اینجا بقیع است
به پشت نردهها قبر امامان
ندارد سایهبان اینجا بقیع است
همینجا بود شور محشر افتاد
حسن دنبال نعش مادر افتاد
شاخه طوبی را در آن کوچه زدند
نخل طوبی را در آن کوچه زدند
بچههای فاطمه شیون کنید
مادر ما را در آن کوچه زدند