باز انگار جهان حادثه در سر دارد
شهر یثرب سبدی یاس معطر دارد
جبرئیل است که تکبیر مکرر دارد
کودکی آمده که هیبت حیدر دارد
چه جمالی چه کمالی چه قد وبالایی
ماه مجنون و تو لیلا تر از لیلایی
وصف اوصاف تو از عقل فراتر باشد
چون که مدح تو فقط کار برادر باشد
عاشق آن است که آیینه دلبر باشد
یعنی عباس خودش یک تنه حیدر باشد
تیر ما گر بخورد کنج هدف خوب تر است
کربلایی شدن از راه نجف خوب تر است
آمدی با دل دریا که تو دریا باشی
آمدی نور دل حضرت مولا باشی
میر و سردار و پناه دل آقا باشی
تا که بر تشنه لبان حضرت سقا باشی
یاد دادی به همه شیوه ی جانبازی را
از تو آموخته ام غیرت و سربازی را
راهی علقمه سقا شده ماشاالله
دشت در دشت چه غوغا شده ماشاالله
جنگ خیبر شده٬مولا شده٬ماشاالله
بیش از پیش چه زیبا شده ماشاالله
تیغ می راند و تکبیر اباعبدالله
ذکر لاحول ولا قوة الا بالله
مهدی چراغ زاده
حرف اول به نام حضرت عشق
حرف آخر تمام وحدت عشق
قطره ای اشک روی خاک چکید
جان گرفتیم از آب رحمت عشق
قسمت جمع ما پریشانی است
قصه آینه است حیرت عشق
نازها را به جان خریدیم و
باز شد راه ناز و نعمت عشق
مرد ها را یکی یکی دیدی
غیر عباس کیست غیرت عشق
ای ید الله فوق ایدیهم
آمده دسته ها به هیأت عشق
پرچم تو نماد دست علی است
دست تو امتداد دست علی است
آمدی شب شب تماشا شد
دست تو بوسه گاه بابا شد
علتش را که مادرت پرسید
پدرت روضه خواند غوغا شد
زن و شوهر به گریه افتادند
راز این ازدواج افشا شد
آمدی رزق اشک آوردی
لقبت خوب شد که سقا شد
سند آبها به نام تو خورد
مهر زهرا نصیب دریا شد
همه بر چهره تو بوسه زدند
صورتت آیه آیه زیبا شد
ناگهان در طواف کعبه نور
نور قنداقه ات هویدا شد
گفت مادر به تو غلامِ حسین
بر تو و مادرت سلامِ حسین
نفس گرمت آفریننده است
خانه ات مثل عرش تابنده است
ما کجا لطف بی کرانه کجا
هر که حاجت گرفته شرمنده است
عاشقت برگ سبز را برده
جز طرفدار عشق بازنده است
کاشف الکرب گریه امشب
صبح محشر نتیجه اش خنده است
علمت تا همیشه پابرجاست
کشته مکتب شما زنده است
تا که دیدند جایگاه تو را
غبطه خوردند بر شما شهدا
ماه نه هم ردیف خورشیدی
از تبار امام توحیدی
قمر هاشمی ادب کردی
پیش خورشید کم درخشیدی
شیر ام البنین تویی عباس
کودکی شیر عشق نوشیدی
پر کشیدی به آسمان رفتی
به خدا هر طرف خدا دیدی
دوش بر دوش فاتح خیبر
در دل نهروان خروشیدی
در کنار حسن سکوت شدی
در رکاب حسین جنگیدی
پهلوان غروب تاسوعا
دم خیمه چه شد که لرزیدی
شد به پا در خیام هنگامه
تا به دستت رسید امان نامه
تو به اهل زمین امان دادی
فرصتی هم به آسمان دادی
از زمین و زمان بلا آمد
چقدر سخت امتحان دادی
با رجزخوانیت به لحن علی
پشت یک دشت را تکان دادی
چشم زخمی تو را نشانه گرفت
چون به آنها خودی نشان دادی
مثل دست تو از قلم افتاد
وعده ای که به کودکان دادی
چه کسی گفت آبرویت رفت
لب عطشان به آب جان دادی
از سرت تا کلاهخود افتاد
روی پیشانی ات عمود افتاد
اد از جانب صحرا خبری آورده
آسمان قید نزولش خدمه باران است
ابرهامان همه در معرض اشک شوق اند
و زمین چشم به راه قدم باران است
**
بر روی خاک پر و بال ملائک پهن است
از مسیر گذر اُمِّ بنین آمده اند
همه دور سر این ماه پسر می گردند
دست بوس پسر اُمِّ بنین آمده اند
**
در توان چه کسی هست که با آمدنش
خلق را وجه ی او سر به سجود آورده
فاطمه بـنت اسد اُمِّ اسد گردیده
کودکی های علی را به وجود آورده
**
خانه با آمدنش رونق بسیار گرفت
باغ را عطر گل یاس بهاری کرده
سالها منتظر آمدنش زینب بود
روی او فاطمه سرمایه گذاری کرده
**
نه فقط شیعه به او باب حوائج گوید
از دخیل نگهش گـَبر مسلمان گردد
دست او پنجره فولاد همه ادیان است
او اشاره کند ایران همه سلمان گردد
صابر خراساني
بهانه شد که دوباره گدای تو بشویم
خداکند که همیشه برای تو بشویم
تمام هستی خود را دهیم جادارد
که زائر حرم با صفای تو بشویم
چه می شود که به ما هم دهند،پر که فقط
کبوتر روی گلدسته های تو بشویم
خداکند که به ما هم اجازه ای بدهند
که مثل ماه و ستاره فدای تو بشویم
بیا به خاطر زینب نگاه کن ما را
که صید هر شبه چشمهای تو بشویم
توصاحب علم کربلای اربابی
عموی تشنه لب بچه های اربابی
امام ما سپری مثل تو نخواهدداشت
شب غمش سحری مثل تو نخواهدداشت
حسین مثل پیمبرتو هم مثال علی
و شهرعشق دری مثل تو نخواهدداشت
اگرکه سینه دریا پر از صدف باشد
بدون شک گهری مثل تو نخواهدداشت
شجاعت علوی را تو ارث بردی چون
که مرتضی پسری مثل تو نخواهدداشت
رسیدی و شب ما مثل روز روشن شد
چون آسمان قمری مثل تو نخواهدداشت
دو دست دادی و جایش خدابه تو پرداد
نه،جبرئیل پری مثل تو نخواهدداشت
تو عشق زینبی و تا همیشه ماه حسین
نوشته اند تو را حیدر سپاه حسین
فرات مشک تهی و تویی که دریایی
تو ماه ام بنینی ز نسل زهرایی
جمال هاشمیان در مدینه معروف است
میان هاشمیان واقعا تو زیبایی
همین که پیش علی راه می روی آقا
چقدر هیبت تو می شود تماشایی
علی ست ساقی کوثر،توساقی عشقی
رقیه عشق حسین و به عشق سقایی
همه رعیت عشقیم و پادشاه تویی
خوشا به حال تو آقا چقدر آقایی
اگرچه مهر امامت نخورده درلوحت
ولی به کل خلائق امیرومولایی
ببندگردن من را به پای زنجیرت
بیا بزن سر من را حلال شمشیرت
علی که دید تو را یاد خیبرش افتاد
بیادنغمه الله اکبرش افتاد
میان چشم تو مولا چه صحنه ها که ندید
نگاه او به رخ سیب نوبرش افتاد
کسی که تیغ کشید و به جنگ تو آمد
سرش بریده شد و دربرابرش افتاد
تو نعره می زدی و لشگری به هم می ریخت
رجز که خواندی حسین یاد مادرش افتاد
اگرچه تیغ نبردی ولی همه دیدند
به تیغ ابروی تو دشمنت سرش افتاد
کسی ندیده چنین تیغ تیز برانی
تو باصدای علی می کنی رجز خوانی
همینکه پرچمت افتادخیمه غوغاشد
نبودی و سر یک گوشواره دعواشد
تو رفتی و همه گفتند وای بر زینب
همینکه پای عدو سمت خیمه ها واشد
چهارهزار نفر تیر می زدند ای وای
چقدر تیر سه پر نذر جسم سقاشد
اگرچه پرچمت افتاد بر زمین اما
همینکه فاطمه را دید پرچمت پاشد
پس از شهادت اکبر نه بعد قاسم نه
پس از تو بود که دیدند حسین تنهاشد
غم علی جگرش را به درد آورده
تورا که دید چنین سرو قامتش تاشد
نبودی و دل زینب شکسته تر شده بود
پس از تو ام بنبن بود بی پسرشده بود
مهدی نظری
می آید از بهشت خبرها یكی یكی
امشب گشوده شد همه درها یكی یكی
وقتی علی دوباره قدم می زند به خاك
مبهوت می شوند نظرها یكی یكی
بالا بلندی آمده و پیش قامتش
خم می شوند كوه و كمرها یكی یكی
تنها خلیل نیست كه یعقوب هم رسید
قربانیش كنند پسرها یكی یكی
یك قوم از جمالش و یك قوم از جلال
دل نَه كه می درند جگرها یكی یكی
خورشیدی از قبیله ی هاشم دمیده تا
حیران كُنَد نگاه قمرها یكی یكی
نامش حماسه را به غزل بند می زند
اُمّ البنین به فاطمه لبخند می زند
ای جامع جمیع نشانیِّ مرتضی
عباس نَه تمام جوانیِّ مرتضی
گیسوی توست رشته ی جان امیر عشق
ابروی توست طاق كمانیِّ مرتضی
وقت ركوع میرسد از دستهای تو
بر دست ما عقیق یمانیِّ مرتضی
با تو گدا میان مدینه نیافتم
ای سفره دار سفره ی خوانیِّ مرتضی
وقت نبرد بازوی تو ارث برده است
حال و هوای ضربه ی آنیِّ مرتضی
زینب به روی خاك محال است پا نهد
جز با ركاب حضرت ثانیِّ كربلا
توحید، رستگاریِ از تو شنفتن است
آموزش نبرد فقط از تو گفتن است
باید برای فرش تو شهپر بیاورند
باید برای عرض ادب سر بیاورند
باید برای وصف تو از بین واژه ها
هنگام رزم واژه ی حیدر بیاورند
خاك زمین تحمل جولان تو نداشت
باید هزار عرصه ی محشر بیاورند
باید فقط به خاطر تفریح تیغ تو
هر قدر می شود صف لشگر بیاورند
قدری رجز بخوان كه همان اول نبرد
جنگاوران به پای تو خنجر بیاورند
باید میان خیل سیاهی لشگرت
صدها سپاه مالك اشتر بیاورند
شب را اشاره ی تو به زنجیر می كشد
حتی خدا برای تو تكبیر می كشد
ما را دلی ست بس كه خراباتی شماست
از آب و خاك صحن سماواتیِ شماست
این اشك چشم را به امیری نمی دهم
این قطره قطره ها همه سوغاتی شماست
مردم مرا به چشم غلامیت دیده اند
این ها هم از عنایت ساداتی شماست
شاید شبی به كوچه ی ما هم گذر كنی
با سر رسیده ایم كه خیراتی شماست
دست مرا به پای غمت بسته علقمه
دستم بگیر حضرت بی دستِ علقمه
امیر حسین وطن دوست
ای چشمه محبت عالم وجود تو
باران كرامتی است به امواج جود تو
دنیا بهشتی است ز شرح معطرت
هر جا كه بو كنیم رسد بوی عود تو
دریا نمایشی است ز اوج فضائلت
پیچیده موج موج در عالم سرود تو
سقا اگر نیامده بودی صفا نبود
دریا نداشت جلوهگری با نبود تو
پیشانی سپیدۀ تو پینه بسته بود
از بس زیاد بوده شكوه سجود تو
با هر قنوت جلوه به هر آسمان دهی
تو عبد صالحی كه خدا را نشان دهی
هر كس كه دید روی تو را چشم بر نداشت
این خانواده مثل تو دیگر قمر نداشت
تا عرش سر كشیدهای ای قُلۀ ادب
گر چه زمین ز اوج شكوهت خبر نداشت
بر شانۀ تو پرچم باب الحوائجی است
هرگز كسی ز روی تو این نام بر نداشت
تكرار جنگهای تو صفین دیگری است
این جنگها به جز تو دلیر دگر نداشت
تنهاترین كبوتر عرش خدا حسین
غیر از علیّ اكبر و تو بال و پر نداشت
پرتاب نیزۀ تو نظیری نداشته
این علقمه به جز تو امیری نداشته
دست خدا تو را به بلندا كشیده است
رعناترین صنوبر باغ آفریده است
یك قطره بود و جلوۀ دریا شدن گرفت
آبی كه از دهانۀ مشكت چكیده است
بیهوده نیست گریۀ صبح طلوع تو
گر آفتاب غنچه ز دست تو چیده است
خیره شده به سمت تو چشمان آسمان
حتماً شبیه روی تو ماهی ندیده است
مولا ببین تو شوق طواف فرات را
دیگر چه عاشقانه به كعبه رسیده است
هر روز و شب به گرد مزارت طواف اوست
پائین پای مرقد تو اعتكاف اوست
دریا نشسته زیر قدمهای مشك آب
با موج، بوسهها زده بر پای مشك آب
زخمت كه خنده میزند او گریه میكند
خونابه میچكد ز سراپای مشك آب
بر شانههای خستهات اكنون نشسته است
چندین نگاه غرق عطش جای مشك آب
از چشمهای پارۀ مشكت امید ریخت
تا تیر گشت محو تماشای مشك آب
لب تشنه روی خاك اگر مانده غم مخور
بانوی آب ها شده سقای مشك آب
ای كاش دست های شما بر زمین نبود
آقا چقدر خوب شد امالبنین نبود
گویا كه چشم علقمه در خواب مانده بود
سقای دشت تب زده بی آب مانده بود
دریا كه از نوازش دست تو آب خورد
در اوج تشنگیِ تو سیراب مانده بود
گهوارهای ز دست عطش تاب میگرفت
چشم انتظار آب چه بی تاب مانده بود
باران تیر بود تو را دوره کرده بود
دریا میان حلقۀ مرداب مانده بود
آن جا که می گریست کنار تو آفتاب
زخمی عمیق بر سر مهتاب مانده بود
با یاد قبر کوچکت ای آیۀ رشید
آهی بلند بر لب هر سرو قد کشید
یوسف رحیمی
وقتش رسیده تا به بیانم توان دهید
این حرفهای مانده به دل را زبان دهید
وقتش رسیده روی پر جبرئیل ها
شعری به قلب این قلم از آسمان دهید
تامیوه ی رسیده مضمون به ما رسد
قدری درخت واژه تان را تکان دهید
ارزانی ستاره بود ماه آسمان
ماه مدینه را به من امشب نشان دهید
من از شما به غیر شما را نخواستم
هرچه ثواب هست به این و به آن دهید
امشب که ساقی آمده از مشک عشق او
یک کاسه آب دست من نیمه جان دهید
در برکه نگاه علی خوش دمیده است
ماهی که ماه هم مثلش را ندیده است
حالا که ماه آمده پیدا ترین شده ست
یوسف ترین رسیده و زیباترین شده ست
منصوب گشته است به باب الحوائجی
پیغمبری ندیده مسیحاترین شده ست
ابروی او نیامده محراب عاشقی
گیسوی او نیامده یلداترین شده ست
بین قبیله ای که همه سرو قامتند
قامت کشیده خوش قد و بالاترین شده ست
لیلا میان شهر مجانین نه... این پسر
در شهر لیلی آمده لیلا ترین شده ست
ساقی زیاد بوده در این خاندان
سردار کربلاست که سقا ترین شده ست
عباس روح جاری از نیل تا فرات
عباس راهِ رفتنِ در کشتی نجات
شعبان برای ماست گواراتر از رجب
شیرین تر از شهدِ لب یارم از رطب
امشب شب تولد روح دلاوری ست
امشب شب وفاست شب غیرت و ادب
باید به پیش ابروی او سجده آوریم
چون واجب است محضر او امر مستحب
امشب شب چهارم ماه است آمده
ماه شب چهارده از قلب نیمه شب
نامش پر از کنایه پر از استعاره است
شب ماه و روز مهر و سحرها ستاره است
عرض ارادتم به اباالفضل بارها
برده مرا به جرگه ی بی اختیارها
چون موج ،سر به سینه ی هر صخره میزنم
آثار عاشقی ست از گونه کارها
محدود ما یکی دو قبیله نمیشود
عشقش دوانده ریشه به ایل و تبارها
مانند او نیامده دیگر به روزگار
مانند من گدای نگاهش هزارها
دلداده اند در ره او صاحبان دل
سر داده اند در قدم او سوارها
از او ندیده ام به خدا دادرس تری
آقا تری کریم تری هم نفس تری
با این که با اصالت و ارباب زاده بود
یک عمر چون رعّیت این خانواده بود
بذر ارادتی که به دل کاشت مادرش
حالا چو سرو قامت او ایستاده بود
در پیش فاطمی نسبان سر به زیر بود
انگار این ارادت او بی اراده بود
در آخرین سجود نماز محبتش
در پیش پای فاطمه از زین فتاده بود
آنها که دیده اند نوشتند عاقبت
سر روی پای حضرت زهرا نهاده بود
زهرا کنارش آه نفس گیر میکشد
با دست خود ز دیده ی او تیر میکشد
ما جز خدا به غیر توکل نمیکنیم
ما جز به اهل بیت توسل نمیکنیم
باید در این زمانه ولایت مدار بود
ورنه به هیچ جای جهان گُل نمیکنیم
ما ذاکریم؟ نه همه سرباز رهبریم
وقتی که امر کرد تأمل نمیکنیم
گوید اگر روید در آتش به سر رویم
سر هم اگر که خواست تعلل نمیکنیم
هرکس که در مقابل آقا بایستد
در هر لباس و پست، تحمل نمیکنیم
عباس ماند چون که مطیع امام بود
در او چرا به حرف امامش حرام بود
محسن عرب خالقی
باز هم عطر ملیح تو رسیده از راه
می وزد بوی خدا از حرمت حضرت ماه
رجز حیدریت شهره در میدان است
تیغ بران شما فلسفه توفان است
سرو رعنای تو از بس به علی می ماند
مادرت پشت سرت ناد علی می خواند
تا بر صفحه ابروی تو چین می افتد
دشمنت یکسره از اوج زمین می افتد
تیغ برنده تو میمنه خالی کرده
شیری و نعره تو میسره خالی کرده
در رجز خوانی خود مثل علی میمانی
میخوانی
روی دستان شما بوسه ای از مهر ولیست
مشق شمشیر تو آقا چقدر شکل علیست
صاحب پرچمی و میر و سپهداری تو
تا به میدان بروی حیدر کراری تو
چشم وا کرده ای و طعنه ی بر ماه زدی
نقش روی علمت زدی
بچه شیر نر مولایی و کوه ادبی
در وقار و عظمت شهره و فخر عربی
دشمن از برق نگاه و رجزت میترسد
تا که شمشیر علی در ید تو میرقصد
اشک چشمان تو را شربت غم میبینم
ابروی تو را تیغ دو دم میبینم
اینکه شهره ی عالم گشته
بوسه بر پای شما زد کمرش خم گشته
صاحب حلم و حشم، بیرق و مشکی آقا
نمک روضه ای و ساقی اشکی آقا
بین چشمان شما نور خدا میبینم
چین ابروی تو را< حول ولا> می بینم
مظهر جود و صفایی و گل یاسمنی
کوه احسان شدی بس که مرید حسنی
این که در هر دو جهان این همه منصب داری
افتخاری است که از مکتب زینب داری
پیش چشمان علی نور دو عینی آقا
چقدر واله و شیدای حسینی آقا
تو امیر عرب و تک یل در علقمه ای
نه فقط ام بنین، تو پسر فاطمه ای
< هیبت الله> ی و در واقع تویی گوهر ناب
مست چشمان تو گشتم به خدا حضرت آب
قمر بدر و حنین است تعجب نکنید
او علمدار حسین است تعجب نکنید
مجید قاسمی
(حضرت) عباس (ع) شفا داد كه بيمار حسينيم