عقیق: تصاویر این مراسم را ببینید؛
پیری زمین گیرم… صبوری ناخوش احوال
یادم نرفته گیر کردی بین گودال….
از کربلایت زخمی و بی بال رفتم
با چشم هایی تار از گودال رفتم
از حال و روزم بی خبر بودم برادر
با شمر و خولی همسفر بودم برادر
با دست خالی جنگ آن اغیار رفتم
با چادر خاکی سر بازار رفتم
زخم زبان از شهر پر نیرنگ خوردم
در کوفه از شاگردهایم سنگ خوردم
از ازدحام کوچه ها ترسید زینب
از هم محلی کم محلی دید زینب
همسایه ای داغ دلم را تازه میکرد
چادر نمازم را سرش اندازه میکرد
خاکستر غم بر سر من ریخت کوفه
خورشید را از شاخه ای آویخت کوفه
رفتم برای ماندن اسلام رفتم
با آستینی پاره شهر شام رفتم
از شعله ها خاکسترت را پس گرفتم
از خیزران آخر سرت را پس گرفتم
از راه های سخت و بی برگشت رفتم
با دست هایی بسته ...
*******
مجمع زینبیون اهل بیت اهواز
بیت آیت الله موسوی
zeynabiyooneahlebeyt.blogfa.com