17 مرداد 1401 11 محرم 1444 - 02 : 19
کد خبر : ۱۲۳۳۹۰
تاریخ انتشار : ۱۷ مرداد ۱۴۰۱ - ۱۸:۵۱
عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
به مناسبت فرارسیدن ماه محرم ماه عزای سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام عقیق هر روز تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت علیهم السلام منتشر می کند

 


علی انسانی:

بیش از ستاره زخم و ، فلک در نظاره بود
دامان آسمان ز غمش پر ستاره بود

لازم نبود آتش سوزان به خیمه ها
دشتی ز سوز سینه زینب شراره بود

می خواست تا ببوسد و برگیردش زخاک
قرآن او ، ورق ورق و پاره پاره بود

یک خیمه نیم سوخته ، شد جای صد اسیر
چیزی که ره نداشت درآن خیمه ، چاره بود

در زیر پای اسب ، دو کودک ز دست رفت
چون کودکان پیاده و دشمن سواره بود

آزاد گشت آب ، ولیکن هزار حیف !
شد شیردار مادر و ، بی شیرخواره بود

چشمی - برآنچه رفت به غارت - نداشت کس
اما دل رباب - پی گاهواره بود

یک طفل با فرات ، کمی حرف زد ولی
نشنید کس ، که حرف زدن با اشاره بود

یک رخ نمانده بود که سیلی نخورده بود
در پشت ابر ، چهره ی هر ماهپاره بود

از دست ها مپرس که با گوش ها چه کرد
از گوش ها بپرس که بی گوشواره بود

مریم سقلاطونی:


زمینِ تشنه و تن‌پوش تیر و تنها تو
هزار قافله در اوج بی‌کسی‌ها تو

پرنده، سنگ، درختان، به سینه می‌کوبند
دوباره دسته‌ای از کوچه رد شد اما تو ...

غروب شام غریبان و کوچه تاریک است
خدا به‌خیر کند مرد! صبح فردا تو،

چگونه می‌گذری از گناه این مردم،
گناه مردم بی‌رحم کوفه آیا تو؟...

صدای شیونی از زینبیه می‌آید
به داغ بی‌کسی انداختی جهان را تو

تویی که زمزمه‌ات کوه را پراکنده‌ست
کنار آمده‌ای با تمام غم‌ها، تو!

چه راحت از همۀ قوم و خویش دل کندی
چه دیده بودی آن لحظه‌های زیبا تو؟

زنی شکسته‌دل و ردّ سرخی از خورشید
که تکیه داده به دیوار تکیه‌ها با تو

در انتظار سواری که می‌رسد از راه
میان دستۀ زنجیرزن تویی... ها! تو!

سارا جلوداریان:

از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند...

از چاه بپرسید، همان چاه مقدس!
با ماه، همان ماه شب تار چه کردند؟

اصلاً بگذارید خود آب بگوید
با چشم و دل و دست علمدار چه کردند؟

اصلا بگذارید، که خورشید بگوید
خورشید! بگو با سرِ سردار چه کردند؟

نیزار گواه است که با خوبترین‌ها
این قوم خطا رفتۀ تاتار چه کردند؟

بیعت‌شکنان، نقشه کشیدند و دوباره
با ذریۀ حیدر کرار چه کردند؟

ای قامتِ افراشته در سجدۀ بسیار
لب‌های عطش با تب بسیار چه کردند؟

نیلوفر پژمردۀ شب‌های خرابه!
با بغض تو ای ابر سبکبار چه کردند؟

در ماتم شمع و گل و پروانه و بلبل
ای اشک به یاد آر، به یاد آر چه کردند

در طاقت من نیست که دیگر بنویسم
با قافله و قافله‌سالار چه کردند

جوادمحقق:

شبی که بر سر نی آفتاب دیدن داشت
حدیث دربه‌دری‌های من شنیدن داشت

بسیط دشت، چنان لاله‌زار حسرت بود
که سبزه نیز سر سرخ بر دمیدن داشت

هدف چه بود در این کارزار خون‌آلود
که شعله شوقِ به هر خیمه سرکشیدن داشت

چه بود در سر گل‌های باغ سبز رسول
که دشت فتنه هنوز آرزوی چیدن داشت

به اوج آبی آن آسمانِ خونین‌رنگ
کبوترِ دل من شوق پرکشیدن داشت

ستارگان چمن پیش تیغ صف بستند
خدا دوباره مگر عزم گل گُزیدن داشت

ننالم از خط تقدیر خویش در زنجیر
که سرنوشت تو در خاک و خون تپیدن داشت

صبور ثانیه‌های غم و بلای تو بود
دلم که وعدهٔ بسیار داغ دیدن داشت

پیام پرپرِ گل‌های باغ را می‌برد
نسیم صبح که بر خاک و خون وزیدن داشت

سعید بیابانکی:

پرده برمی‌دارد امشب، آفتاب از نیزه‌ها
می‌دمد یک آسمان خورشید ناب از نیزه‌ها

می‌شناسی این‌همه خورشید خون‌آلود را
آه، ای خورشید زخمی، رخ متاب از نیزه‌ها

کهکشان است این بیابان، چون که امشب می‌دمد
ماهتاب از خیمه‌ها و آفتاب از نیزه‌ها

ریگ‌ریگش هم گواهی می‌دهد، روز حساب
کاین بیابان، خورده زخمِ بی‌حساب از نیزه‌ها

یال‌هایی سرخ و تن‌هایی به خون غلتیده است
یادگار اسب‌های بی‌رکاب از نیزه‌ها

آرزوی آب هم این‌جا عطش نوشیدن است
خواهد آمد «العطش»‌ها را جواب از نیزه‌ها

باز هم جاری‌ست امشب رودْرود از سینه‌ها
بس که می‌آمد صدای آبْ‌آب از نیزه‌ها

گرچه اینجا موج موج تشنگی‌ها جاری است
می‌تراود چشمه چشمه، شعر ناب از نیزه‌ها

محمد جواد غفورزاده:

 

شب است و دشت، هیاهوی مبهمی دارد
ستاره‌سوخته‌ای، صحبت از غمی دارد

شب است و بر لب شطّ فرات، زمزمه‌ای‌ست
به پای نخل که گیسوی درهمی دارد

شب است و ماه به هر خیمه‌ای که می‌نگرد
نشسته مادری و بزم ماتمی دارد

شب است و دشت، به خون خفته؛ خیمه، سوخته است
به وسعت ابدیّت، جهان غمی دارد

شب است و سنگ صبوری به ناله می‌گوید
کجاست دُرّ یتیمی که همدمی دارد؟

شب است و دختر معصوم سیدالشهدا
برای نوحه‌گری، فرصت کمی دارد

شب است و سایۀ اهریمنی شتاب‌آلود
رَود به سوی سلیمان که خاتمی دارد

شب است و داغِ جگرسوزِ سینۀ مظلوم
ز اشک فاطمه، امّید مرهمی دارد

شب است و این همه غم، در عوالم ملکوت
خدا گواست، پیمبر چه عالمی دارد

شب است و ماتم اصغر گرفته است، رباب
ز گاهوارۀ او، چشم برنمی‌دارد

شب است و قافله‌سالار شاهدان شهید
به دست، مشعل و بر دوش، پرچمی دارد

شب است و بر سر سجّاده‌ای پُر از اخلاص
بلند‌‌قامت عصمت، قد خمی دارد

شب است و زینبِ دور از حسین می‌داند
نفس کشیدنِ بی‌او، چه ماتمی دارد...

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: