16 مرداد 1401 10 محرم 1444 - 20 : 09
کد خبر : ۱۲۳۳۷۳
تاریخ انتشار : ۱۶ مرداد ۱۴۰۱ - ۰۹:۱۹
عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
به مناسبت فرارسیدن ماه محرم ماه عزای سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام عقیق هر روز تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت علیهم السلام منتشر می کند

 


نیّرتبریزی:

گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...

تا دست و رو نشُست به خون، می‌نیافت کس
راه طواف بر حرم کبریای ما

این عرصه نیست جلوه‌گه روبه و گراز
شیرافکن است بادیهٔ ابتلای ما

همراز بزم ما نبوَد طالبان جاه
بیگانه باید از دو جهان آشنای ما

برگردد آنکه با هَوَس کشور آمده
سر ناورد به افسر شاهی، گدای ما

ما را هوای سلطنت مُلک دیگر است
کاین عرصه نیست در خور فرّ همای ما

یزدان ذوالجلال به خلوت‌سرای قدس
آراسته‌ست بزم ضیافت برای ما...

مهدی خطاط:


در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ هم‌سفران بر امام شد

پاسخ‌دهنده اوّل آنان «زُهیر» بود
كاندر حضورِ سبط نبی در قیام شد

كای زادهٔ رسول! «سَمِعْنا مَقالكَ»
مطلب عیان بَرِ همه از خاص و عام شد

دنیا اگر همیشگی و مرگ آخرش
ما عزممان همین و نه جز این قیام شد

و‌آن‌‌گه «بُریر» دادِ سخن داد آن‌چنان
ظاهر، خلوصِ نیّت او از كلام شد

منّت به ما نهاده خدا با وجود تو
ما را ز لطف، شهد شهادت به جام شد

فخر است قطعه‌قطعه شدن پیش روی تو
طوبی بر آن بدن كه چنینش ختام شد!

پس بهر دل‌نوازیِ فرزند فاطمه
گاهِ سخن ز «نافع» شیرین‌كلام شد

گفتا كنون كه گشته گهِ امتحان ما
با رهبریت، محنت ما بی‌دوام شد

ما دوستیم با تو و با دوستان تو
دشمن به آن‌كه دشمنی‌ات را مرام شد

ما را ببر به هر طرفی خود ز شرق و غرب
حبل ولایت تو، ز ما «لَا انْفِصام» شد...

محمد علی مجاهدی:


فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرت‌‏فزای طور شود جلوه‌‏زارمان

فردا که کهکشان تجلّی‌ست، نیزه‏‌ها
گَردش کند زمین و زمان بر مدارمان

فردا که روزِ سرخِ عروج من و شماست
بر روی نیزه‌‏هاست قرار و مدارمان

فردا که سرفرازی ما را رقم زنند
خورشید و ماه می‏‌شود اخترشمارمان

فردا که روز عرضۀ عشق و شهادت است
حیرت کنند، عالم و آدم ز کارمان

فردا که از تبار تبر زخم مانْد و داغ
غیرت، شقایقی بُوَد از لاله‏‌زارمان

فرداست روز وعدۀ دیدار و دیدنی‌ست
بر نیزه‏‌ها، تجلّی پروردگارمان

منظومۀ بلند شهادت، سرودنی‌ست
فردا که عشق، خیمه زند در کنارمان...

در ما عیان جمال خدا جلوه می‏‌کند
چشمی کجاست تا شود آیینه‌دارمان؟

رنگِ پریده‌‏ای‌ست به چشم سپهر، مِهر
وقتی سپیده می‏‌دمد از شام تارمان...

ما هر چه داشتیم، به پای تو ریختیم
ای عشق! ای تمامی دار و ندارمان!

چشم امید ماست به فردای دوردست
بر تکسوار مانده به جا از تبارمان

ذبیح‌الله صاحبکار:


شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود

لهیب تشنگی‌ات، روح دشت را می‌سوخت
فرات موج‌زنان گرچه در کنار تو بود

به رزم، قصد فنای جهان، گرت می‌بود
نه آسمان، نه زمین، مردِ کارزار تو بود

اگر شجاعت و ایثار، جاودانی شد
ز خون پاکِ دلیران جان‌نثار تو بود

به جای ماند اگر نامی از جوانمردی
ز پایمردی یاران نام‌دار تو بود

به پیشواز اجل آن چنان کمر بستی
که مرگ، مضطرب از طفل شیرخوار تو بود

شُکوه نام بلند تو، جاودان باقی‌ست
که سربلندی و آزادگی، شعار تو بود

به روی دست تو پرپر شد از خدنگ ستم
گلی که از چمن حُسن، یادگار تو بود

اگرچه گلشنت ای باغبان به غارت رفت
خزانِ باغِ تو، آغازِ نوبهارِ تو بود

درخت عدل و مروّت که آبیاری شد
رهین منّت شمشیر آبدار تو بود

به جز دل تو که بود از وصال، خرّم و شاد
جهان و هر چه در او بود، سوگوار تو بود

به غیرِ داغ محبت به دل نبود تو را
اگرچه سینهٔ هر لاله داغدار تو بود...

میلاد عرفان پور:

چنان اسفند می‌سوزد به صحرا ریگ‌ها فردا
چه خواهد شد مگر در سرزمین کربلا فردا

تمام دشت را زینب به خون آغشته می‌بیند
مگر باران خون می‌بارد از عرش خدا فردا

برادر، دل گواهی می‌دهد امشب شب قدر است
اگر امشب شب قدر است، قرآن‌ها چرا فردا...

همه در جامۀ احرام دست از خویشتن شستند
شگفتا عید قربان است گویا در منا فردا

ببین شش‌ماهه‌ات بی‌تاب در گهواره می‌گرید
علی از تشنگی جان می‌دهد امروز یا فردا

ببوسم کاش دست و پای اکبر را و قاسم را
همانانی که می‌افتند زیر دست و پا فردا

برادر! وقت جان افشانی عباس نزدیک است
قیامت می‌شود وقتی بگوید یا اخا فردا

برادر! خوب می‌خواهم ببینم روی ماهت را
هراسانم که نشناسم تو را بر نیزه‌ها فردا

به مادر گفته بودم تا قیامت با تو می‌مانم
تمام هستی من، می‌روی بی من کجا فردا؟

محمد رفیعی:

تاریخ عاشورا به خون تحریر خواهد شد
فردا قلم‌ها تیغۀ شمشیر خواهد شد

هر چند فردا با غروبش می‌رود اما
این داستان یک روز عالم‌گیر خواهد شد

این ماجرا تا روز محشر تازه می‌ماند
هر لحظه‌اش با اشک‌ها تکثیر خواهد شد

سقای تو فردا بدون دست هم باشد
با یک نگاهش کربلا تسخیر خواهد شد

از دیدن حال علی‌اصغر در آغوشت
دریا هم از نامی که دارد سیر خواهد شد

آن‌ها تو را کنج قفس در بند می‌خواهند
اما مگر این شیر در زنجیر خواهد شد

هر بوسۀ جدت محمد روز عاشورا
بر زخم‌های پیکرت تفسیر خواهد شد

این صحنه‌ها تکرار یک تاریخ ننگین است
قرآن به روی نیزه‌ها تکفیر خواهد شد

شاعر برایش گفتن از آن روز آسان نیست
در هر هجا همراه شعرش پیر خواهد شد

دیشب کنار قبر شش‌گوشه غزل خواندم
من حتم دارم خواب من تعبیر خواهد شد

مهدی جهاندار:

 

عصر تاسوعاست ای نقّاش فردا را نکش
صبح دریا را کشیدی ظهر صحرا را نکش

خسته با زین و یراقی واژگون آشفته یال
بی‌سوار و غرق خون آن اسب زیبا را نکش

یا تمام صفحه را با خیمه‌ها همرنگ کن
یا به غیر از ما رأیت الا جمیلا را نکش

آن به دریا رفته دیگر بر نمی‌گردد به دشت
خشکی لب‌های فرزندان زهرا را نکش

او که مجنون بود، مجنون ماند، مجنون شد شهید
مادرش لیلاست واویلای لیلا را نکش...

ما که جا ماندیم در ما رنگ عاشورا نبود
آبروداری کن و رسوایی ما را نکش

عاقبت آن مرد مردستان می‌آید بعد از آن
کس نگوید آن قد و بالای رعنا را نکش

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: