محمدجوادغفورزاده:
"«چرا تو ای شکستهدل! خدا خدا نمیکنی
خدای چارهساز را، چرا صدا نمیکنی»
برای درد بیدوا، چرا دعا نمیکنی
بیا چو مرغ شب بخوان، ترانۀ خدا خدا
الا که نامهای سیه، به دست خالیات بود
سر شک تو نشانهای، ز خسته حالیات بود
دل شکسته شاهدِ شکستهبالیات بود
شکسته بال من بیا، سفر کنیم تا خدا
شبی بیا و تا سحر به هر ستاره سر بزن
از این قفس به آسمان، کبوترانه پر بزن
به خاک عجز و بندگی، گلاب چشم تر بزن
شتاب کن که میخرد، سِرشکِ توبه را خدا
خدا به اشک نیمهشب، ثواب میدهد بیا
خدا به نالۀ سحر، جواب میدهد بیا
خدا براتِ دوری از عذاب میدهد بیا
بیا و آشتی کن ای دل رمیده با خدا
الا که بذر معرفت، به سینه کاشتی بیا
شبی که اشک حسرتی، به دیده داشتی بیا
بیا به درگه خدا، برای آشتی بیا
بیا که میخرد ز ما، طاعت بیریا خدا
بیا و شستوشو بده، ز دل غبار کینه را
چرا صفا نمیدهی، حریم پاک سینه را
چرا صدا نمیزنی، شهیدۀ مدینه را
به حرمت حبیبهاش، نظر کند به ما خدا
چرا به خیل عاشقان، تو اقتدا نمیکنی؟
چرا به یاد نینوا، چو نی، نوا نمیکنی
چرا به پای دل سفر به کربلا نمیکنی
حسین اگر رضا شود، شود ز ما رضا خدا
اگر که جام دیدهات، ز گریه لب به لب شود
اگر به رسم عاشقی، دلت خداطلب شود
سفینةالنجات ما، حسین تشنهلب شود
خداست با حسین ما، حسین ماست با خدا"
میثم داودی:
"چه جای شکوه که با آسمان قرار ندارم
شکسته قفلِ قفس، جرأت فرار ندارم
تو باز کردهای آغوش رو به بیکسی من
به گریه چشم فرو بستهام که: «یار ندارم!»..
گناه کردم و با افتخار توبه نکردم
به این بهانه که از خویش اختیار ندارم
دلم کدر شد و دستی به رخوتش نکشیدم
به این خیال که آیینهام، غبار ندارم!..
اگرچه دیر، به این باور بزرگ رسیدم
که بیتو پیش خودم نیز اعتبار ندارم
ولی به داد دلم میرسی، نجات دهنده!
درست لحظۀ آخر که انتظار ندارم!"
علی انسانی:
"آمد سحر دوباره و حال سَهَر۱ کجاست؟
تا بلکه آبرو دهدم، چشم تَر کجاست؟
بیدار مینشینم و باشد دلم به خواب
با این درختِ آب نداده، ثمر کجاست؟
ای داوری که دست مرا کردهای بلند
از من ز دستِ نفْس، زمین خوردهتر کجاست؟
دارم دو دست سوی تو بالا و سر به زیر
کو دست دیگری که گذارم به سر؟ کجاست؟
با آب میکنند سیاهی ز صفحه پاک
پر گشته نامهام ز گنه، چشم تر کجاست؟..
جز خانۀ تو، هر چه درِ خانه، بسته است
یک در، که وا شود به منِ دربه در کجاست؟
یک گوشۀ نگاه، عوض میکند مرا
در این میان، به گوشهنشین آن نظر کجاست؟"
سید محمد رضا یعقوبی آل:
دمی با آه خلوت کن، بگیر ای دل جلا اینجا
بیا سبقت بگیر از خلق، با رنگ خدا اینجا
به نفس خویش غالب باش تا صاحبنفس باشی
خدایی میشوی با نفس خالی از هوا اینجا
گواهم آیت «لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ الله» است
به استقبالِ استغفار میآید، رجا اینجا
من آداب زیارت را مفاتیحالجنان دیدم
شنیدم «فَادْخُلُوها خالِدِین» را بارها اینجا
ریاض الجنة است اینجا نیازی بر ریاضت نیست
رضایتنامهای کافیست با مهر رضا اینجا
به اشکی باز گردان آبروی رفته را برگرد
بجو از چشمۀ خیر کثیر آب بقا اینجا
دل از دنیا بکن جانا، بزن دل را بر این دریا
به چشم دل ببین دریای غفران خدا اینجا
گناهانیست مخفی از همه «بینی و بین الله»
که مشروط است عفو آن به امضای رضا اینجا
رضای او «رَضِیَ اللهُ عَنهُم وَ رَضوا عَنهُ» است
اگر مشتاق رِضوانٌ مِنَ اللهی بیا اینجا
خدا با دستخط او خطای خلق میبخشد
به دست راست آید نامهٔ اعمال ما اینجا
شکست ای دل طلسم ما، نرفت از یاد اسم ما
بهانه داده دست عاصیان شیخ بها اینجا
صدای زنگ ساعت میبرد زنگ دل ما را
که در دل میدمد هر ثانیه حمد و ثنا اینجا
مقرب باش با یارب لبالب باش از لبیک
«أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاع» است لبیک دعا اینجا
کنار خود امامی مهربانتر از پدر داریم
که حاصل میبرند از فضل او خلق خدا اینجا
به امر «رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلا» تلاوت کن
بخوان وصف مقام انبیا و اولیا اینجا
قرائت کن «لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْض»
بیا با آیتالکرسی به عرش کبریا اینجا
تضرع کن در این مضجع بخوان «مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَع»
بگیر اذن شفاعت از عزیز مرتضی اینجا
عیان بین دو کوه طوس، طور زادۀ موساست
به چشم دل تماشا کن تجلای خدا اینجا
::
تجلی میکند دائم صفات کبریا اینجا
همه اسمای او حُسناست «فَادْعُوهُ بِها» اینجا
«مَن اَرجوهُ لِکُلِّ خَیر» را در این حرم دیدم
که با «أینَ لِیَ الخَیر» آشنایم سالها اینجا
سحرهای دعا را با دعاهای سحر دریاب
بیا لب بردعا وا کن که مییابی بها اینجا
شب و روز دلم با روضه و روزه هماهنگ است
که دارد آه من آهنگ تسبیح خدا اینجا
خوشا سی روزۀ ختم کتاب از باء بسم الله
خوشا حمدی که باشد افتتاحش با ثنا اینجا
به هر ختمی نثار روح خود رحمت فرستادیم
به ذکر فاتحه وا شد گره از کار ما اینجا
حریمش باب حاجات و کلید آن مناجات است
دعا کن هرچه میخواهی که میبخشد خدا اینجا
ملائک هر شبش را با سلامی قدر میدانند
همه تا مطلع الفجر فرج گرم دعا اینجا
یکی تسبیحخوانِ «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى»ست
یکی با آیههای سجده دارد اعتلا اینجا
یکی با سجدۀ «والنَّجم» در نجوای معراج است
یکی گرم مناجات است با «شمس» و «ضحی» اینجا
تمنا کن حقایق را، بدان قدر دقایق را
به قرآن «لَیسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى» اینجا
طواف زائر او آیتی از «سعی مشکور» است
که مشهود است «أَنَّ سَعْیهُ سَوْفَ یرَى» اینجا
خوش آن سائل که ذکر دائمش «اَوفِ لَنَا الکَیل» است
خوش آن زائر که بیند «ثُمَّ یجْزَاهُ الْجَزَا» اینجا
به هر خیری که نازل میشود آری فقیرم من
عجب سرمایهای دارم به امید خدا اینجا
::
دو دست خالی آوردم پر از عطر دعا اینجا
عجب جمع نقیضینیست این فقر و غنا اینجا
به «إِنَّ اللهَ تَوَّابٌ رَحِیم» امّیدوارم من
که دیدم در زیارت «رحمةالموصوله» را اینجا
«الهی لا تُؤَدِبنِی»، «الهی لا تُعَذِّبنِی»
مرا تأدیب کن با رأفت و لطف و عطا اینجا
«الهی لا تعاقبنی» اجابت شد، یقین دارم
اگر لطفت نبود امشب نمیخواندی مرا اینجا
من آن عبد گریزانم پناهم داده سلطانم
وگرنه بوده جای مجرمی چون من کجا اینجا؟!
از این درگاه هرگز دست خالی برنمی گردم
که نگذاری بماند بنده محروم از عطا اینجا
::
وفا آیینهای دارد که میگیرد صفا اینجا
عطا گنجینهای دارد که مییابد بها اینجا
هجوم سائلان دور ضریح او مجابم کرد
همه دیدند ازاو خیر و کسی نشنیده لا اینجا
عنایاتش عیان باشد، چه حاجت بر بیان باشد
کراماتش نمیگنجد به ظرف لفظ ما اینجا
حرم هرگاه مهمانم، امین الله میخوانم
نمیبینم کسی غیر از علیّ مرتضی اینجا
به «اللهم فَاجعَل نَفسی» آری مطمئن هستم
که صادر میشود امر قَدَر، حکم قضا اینجا
«وَ اِلْحِقْنی بِنُورِ عِزِّکَ الْاَبْهَج» دلیل ماست
به بهجت میرسد قلب محبان رضا اینجا
زیارت، جامهای خواهد که از تقواست تشریفش
شهادت، نامهای خواهد به تصدیق وفا اینجا
«فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ» فدای آنکه در این ره
سر تسلیم دارد پای پیمان رضا اینجا
گروهی منتظر عمری دعای عهد میخوانند
گروهی ندبهها دارند هر صبح و مسا اینجا
به هر اِذنی که می گیرم دم درگاه، میگریم
که میافتم به یاد روضۀ خیرالنسا اینجا
بخوان با آدم و نوح از مقام آل ابراهیم
ببین در آل عمران، آیتی از مصطفی اینجا
حسین این آیه را وقت وداع اکبرش خواندهست
بخوان تا کربلاییتر شود دلهای ما اینجا
به رسم دعبل ای دل دم بزن از آه اهلالبیت
مصیبتخوان شده «قبرٌ بطوس یالها» اینجا
یوسف رحیمی:
این قلبِ به خون تپیده را دریابید
این جانِ به لب رسیده را دریابید
عمریست که دلتنگ شهادت هستم
این از همه جا بریده را دریابید
عبدالرحیم سعیدی راد:
"ناگهان در یک سحر ایمان خود را یافتم
جان سپردم آنقدر، تا جان خود را یافتم
سورۀ اخلاص را میخواستم پیدا كنم
لای شببوها، شبی، قرآن خود را یافتم...
یک شب «قدر» آسمان گل كرد در آیینهام
ذکر «یا منّان» و «یا رحمان» خود را یافتم
ذكر میگفتم ولی حالی پریشان داشتم
در شب «الغوثها» درمان خود را یافتم
شانهام لرزید و برپا شد قیامت در دلم
تا به سر قرآن گرفتم، جان خود را یافتم..."