22 مهر 1400 8 (ربیع الاول 1443 - 45 : 23
کد خبر : ۱۱۶۷۶۴
تاریخ انتشار : ۲۷ دی ۱۳۹۹ - ۱۶:۲۵
عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
به مناسبت فرارسیدن ایام فاطمیه دوم و شهادت حضرت زهرا (س) عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند

 

مرضیه نعیم امینی:
ماه پیش روی ماهش رخصت تابش نداشت
ابر بی لطف قنوتش برکت بارش نداشت

ظاهراً گردانده زهرا دستۀ دستاس را
باطناً دور فلک بی اذن او گردش نداشت

نیمِ عمرش با نبی بوده‌ست، نیمی با وصی
از ازل عمر کسی اینقدر گنجایش نداشت...

شانه بر گیسوی طفلان پریشان می‌کشید
دست اگر بالا می‌آمد، دست اگر لرزش نداشت

رنج او را روز اگر می‌دید می‌شد شام تار
لحظه‌ای بعد از پدر ریحانه آرامش نداشت...

مهدی مردانی:
نام تو را نوشتم و پشت جهان شکست
آهسته از غم تو زمین و زمان شکست

پرسید آسمان چه نوشتی که اینچنین...
گفتم که فاطمه، کمر آسمان شکست

هجده بهار دیدی و در سوگ تو دلم
بعد از هزار و سیصد و چندین خزان شکست

ای دل بسوز و بشکن! تا باورت شود
حتماً دری که سوخته را، می‌توان شکست

بانوی نور در دلتان رنگی از خداست
زیباتر است بر قد رنگین کمان، شکست

با هر دری که بعد نگاه تو باز شد
انگار در گلوی علی استخوان شکست

فائزه زرافشان:
قلم چگونه گذارد قدم به ساحت تو
«توان واژه کجا بود و طرح صحبت تو»

خدا به یُمن شما رزق می‌دهد ما را
زمین نشسته سر سفرۀ قناعت تو

هر آنچه قد بکشد صبر، باز هم دستش
نمی‌رسد به بلندای استقامت تو

چه آمده به سر ماهِ رویت این شب‌ها
که در توان علی هم نبوده رؤیت تو

هنوز کوثر این اشک‌ها خروشان است
چگونه سرد شود داغ بی‌نهایت تو

تو رفته‌ای و جهان قرن‌هاست می‌سوزد
و مانده روی دلش حسرت زیارت تو

چقدر دست غزل در برابرت خالی‌ست
بگو چگونه درآییم از خجالت تو

حسین عباس پور:
دلت زخمی دلت آتش‌فشان بود
نگاهت آسمان بود، آسمان بود
فقط «روح رسول الله»! ای کاش
مدینه با تو قدری مهربان بود

جواد محمد زمانی:
باغ اعتبار یافت ز سیر کمالی‌ات
گل درس می‌گرفت ز اوصاف عالی‌ات

هفت آسمان، مسخّر عرفان ناب تو
هفت آسمان، محیط شهود جلالی‌ات

شب افتخار داشت تماشا کند تو را
در لحظۀ نماز، در اوج زلالی‌ات

با عطر جانماز تو تکریم می‌شوند
صدها فرشته بال زنان در حوالی‌ات

می‌رفت آبروی تجمّل میان خاک
تا شهره شد حکایت ظرف سفالی‌ات...

ای شهر پر ز آینه، ای خانه خانه نور
ما نیستیم عاقبت آیا اهالی‌ات!؟

نسل تو چشمه چشمه در آفاق جاری است
کوری خصم طعنه‌زن لااُبالی‌ات

امّا توان حضرت خورشید را گرفت
صرف تصوّر سفر احتمالی‌ات!

حالا ز غم تهی‌ست دلِ از صفا پُرَت
از یاد تو پر است ولی جای خالی‌ات!

سید حمید رضا برقعی:
در لغت معنی شبح یعنی
سایه‌ای در خیال می‌آید
یا به تعبیر دیگری انگار
ابر روی هلال می‌آید
سایه‌ای مانده بود از مادر

وقت برخاستن نشست، نشست
عرق سرد روی پیشانی
اشک امانم نمی‌دهد که پر است
مو به مو قصه از پریشانی
شانه از دست مادرم افتاد

قصه آتش شد آن زمانی که
ریخت آوار شهر بر سر ما
همۀ شهر آمدند آن روز
طرف خانۀ محقر ما
هیزم آن‌قدر هم نیاز نبود

قاریان، عالمان، مسلمانان
سوختند آیه‌های کوثر را
با وضو آمدند مردم شهر
با وضو می‌زدند مادر را
کارشان قربة الی الله است!

مادر من خودش یدالله است
کارشان را پر از مخاطره کرد
دست انداخت دور شال پدر
کار را یک غریبه یکسره کرد
نام آن مرد را نمی‌گویم

روز آخر امیدوارم کرد
روز آخر بلند شد از جا
شستشو کرد، گردگیری کرد
سخت مشغول کار شد اما...
چادر از صورتش کنار نرفت

تا بگیرد امانت خود را
دست پیغمبر آمد از دل خاک
پدر خاک آب شد از شرم
رد شد آن شب سکوتش از افلاک
همه دلواپس پدر بودیم

غسل از زیر پیرهن سخت است
غرق در خون شود کفن سخت است
جان خود را به خاک دادن، بعد
دست‌ها را به هم زدن سخت است
پدرم خویش را به خاک سپرد

محسن حنیفی:
صحبت از دستی که رزق خلق را می‌داد شد
هر کجا شد حرف از بانو به نیکی یاد شد...

او که جای خود، گلوبندش اسیر آزاد کرد
حُر هم از یمن ادب بر نام او آزاد شد...

معنی نازک برای روضه‌اش آورده‌ام
وقت پروازش پرستویی اسیر باد شد

با پر زخمی دعاگوی شب همسایه بود
دست او روزی‌رسان خانۀ صیاد شد

این در آتش گرفته زود حاجت می‌دهد
این در آتش گرفته پنجره‌فولاد شد

روضۀ مظلومه بعد از رفتنش مکشوفه شد
تا مصیبت‌خوان کوچه صورت مقداد شد...

بعد پیغمبر اگر چه با تبسم قهر بود
لحظه‌ای با دیدن تابوت، زهرا شاد شد

اشک‌‌هایش گاه می‌گوید حسن، گاهی حسین
گریه‌‌های آخرش موقوفۀ اولاد شد

مریم آمد تا شریک گریۀ کوثر شود
روضۀ او کاف و هاء و یاء و عین و صاد شد

محمد میرزایی:
چه بنویسم؟ که شعرم باب میلم در نمی‌آید
دلم می‌خواهد اما آه ... از من برنمی‌آید

مرا بگذار و بگذر ‌ای غزل! دیوانه‌ سرکش!
از او گفتن، به این از هرچه کم کمتر نمی‌آید

شنیدم با صدای او خدای او سخن می‌گفت
در این ساحت سکوتم من، صدایم در نمی‌آید ...

چه بنویسم؟ که خرما بر نخیل و دست ما کوتاه
که نام او بلند است و به این دفتر نمی‌آید

«امیرالمومنین» واژه‌ست؟ نه، پیراهنی زیباست
ببین! بر قامتی جز قامت حیدر نمی‌آید

به شوق روی پیغمبر سه روز آذین شده یثرب
ولی بیرون دروازه‌ست پیغمبر، نمی‌آید

علی باید بیاید تا محمد گام بردارد
که پیغمبر به همراه کس دیگر نمی‌آید

علی باید بیاید تا کنار مصطفی باشد
علی باید بیاید تا محمد، مرتضی باشد

که دنیا بی‌علی شهری‌ست بی‌قانون، خبر داری؟
محمد بی‌علی، موساست بی‌‌هارون، خبر داری؟

بدون او در این طوفان چگونه زنده می‌مانی؟
محمد بی‌ علی، نوح است بی‌کشتی، نمی‌دانی؟

بلاگردان او در بدر و در احزاب و خیبر بود
علی جان محمد یا محمد جان حیدر بود؟

محمد با علی وقتی می‌آید، وقت طوفان است
فرار از دستشان کار مسیحی‌های نجران است

علی آری علی ... این نام، دریا نیست؟ زیبا نیست؟
علی آری علی ... این نام، زیبا نیست؟ دریا نیست؟

علی آری علی ... مردی که در افلاک، نامی بود
شنیدم بارها هم‌سفره‌ی مردی جذامی بود

شنیدم شام‌ها نان و نمک می‌خورد و می‌خندید
شنیدم بارها قلبش ترک می‌خورد و می‌خندید

شنیدم صبر، آتش شد به جان خانه‌اش افتاد
شنیدم ردّ سرخی بر پر پروانه‌اش افتاد

از این ابیات دارد کاغذ و خودکار می‌سوزد
چه بنویسم؟ که دارد سینه‌ی دیوار می‌سوزد

شما!‌ای قومِ از دیوار کمتر! دست بردارید
که دیگر فاطمه افتاد ... دیگر دست بردارید ...

علی تنها پناهش چادر زهراست‌ای مردم!
علی تنهاست‌ای مردم ... علی تنهاست‌ای مردم ...

چه بنویسم؟ که دیگر کاری از من بر نمی‌آید
از او گفتن به این از هرچه کم کمتر نمی‌آید
::

همین ابیات در هم را تو می‌بینی خبر دارم
همین کم را همین کم را تو می‌بینی خبر دارم

گزارش خطا

مطالب مرتبط
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: