21 مهر 1400 7 (ربیع الاول 1443 - 19 : 00
کد خبر : ۱۱۴۳۲۴
تاریخ انتشار : ۲۹ شهريور ۱۳۹۹ - ۱۳:۳۴
عقیق به منظور استفاده علاقه مندان منتشر می کند
به مناسبت آغاز هفته دفاع مقدس و بزرگداشت مقام شهدای جنگ تحمیلی عقیق تعدادی از اشعار شاعران را به منظور استفاده علاقه مندان منتشر می کند

سرویس شعر آیینی عقیق: به مناسبت آغاز هفته دفاع مقدس و بزرگداشت مقام شهدای جنگ تحمیلی عقیق تعدادی از اشعار شاعران را به منظور استفاده علاقه مندان منتشر می کند

 

 

 

مهدی فرجی:
این خاک بهشت است که قیمت شدنی نیست
ریگ ملکوت است، عقیق یمنی نیست

افتاده اباالفضل اباالفضل در این دشت
دیگر عَلَم هیچ‌یک انداختنی نیست...

یک «دست» تو این گوشه و یک «دست» تو آن سو
بین‌الحرمینی که در آن سینه‌زنی نیست

دعوت شدۀ مجلس خوبانی و آن‌جا
رختی به برازندگی بی‌کفنی نیست

برخاستی و جان تو را خواست، و گرنه
هر رودِ به صحرا زده، دریا شدنی نیست

 

 

سید محمد جواد شرافت:
آدم در این کرانه دلش جای دیگری‌ست
این خاک، کربلای معلای دیگری‌ست

با هر نسیم، مرده‌دلی زنده می‌شود
آری دمش مثال مسیحای دیگری‌ست

اینجا همیشه چشم به دنبال معجزه‌ست
در هر نگاه شوق تماشای دیگری‌ست

خون شهید در همه جا موج می‌زند
دریا در این کرانه به معنای دیگری‌ست

خاکش چقدر بوی عجیبی گرفته است!
این پهنه جایگاه قدم‌های دیگری‌ست

بعد از وقوع کرب‌و‌بلا، خون این زمین
در پای دین هر آینه امضای دیگری‌ست

اینجا چقدر با همه جا فرق می‌کند!
اینجا شلمچه نیست که دنیای دیگری‌ست

 

 

قیصر امین پور:

ای ناب‌ترین معانی واژۀ خوب
ای جوشش خون گرمتان شهر آشوب
کس در سفر کدام منظومه شنید
یک روز کند هزار خورشید غروب؟

موسیقی شهر بانگ «رودارود» است
خنیاگری آتش و رقصِ دود است
بر خاک خرابه‌ها بخوان قصۀ جنگ
از چشم عروسکی که خون‌آلود است


میلاد عرفان پور:

به سیل اشک می‌شوییم راه کارون‌ها را
هنوز از جبهه می‌آرند تابوت جوان‌ها را

امان از این‌چنین سوزی که در داغ عزیزان است
امان از این‌چنین داغی که می‌بُرّد امان‌ها را

به ما با چشم و ابرو گفته بودند از چنین روزی
دریغا دیر فهمیدیم آن خط و نشان‌ها را

به دنبال جوان خوش قد و بالای خود بودیم
غریبانه ولی بردیم با خود استخوان‌ها را

اگر دریا نمی‌گنجد به کوزه، با چه اعجازی
میان چفیه پیچیدند جسم پهلوان‌ها را؟

خبر دادند یوسف‌ها به کنعان باز می‌گردند
ندانستیم با تابوت می‌آرند آن‌ها را

به روی شانۀ لرزان مردم یک به یک رفتند
خدا از شانۀ مردم نگیرد این تکان‌ها را

 

 

سعید بیابانکی:

دور تا دور حوض خانهٔ ما
پوکه‌های گلوله گل داده‌ست
پوکه‌های گلوله را آری
پدر از آسمان فرستاده‌ست

عید آن سال، حوض خانهٔ ما
گل نداد و گلوله‌باران شد
پدرم رفت و بعد هشت بهار
پوکه‌های گلوله گلدان شد

پدرم تکه‌تکه هر چه که داشت
رفت همراه با عصاهایش
سال پنجاه و هفت چشمانش
سال هفتاد و پنج پاهایش

پدرم کنج جانماز خودش
بی‌نیاز از تمام خواهش‌ها
سندی بود و بایگانی شد
کنج بنیاد حفظ ارزش‌ها

روی این تخت رنگ و رو رفته
پدرم کوه بردباری بود
پدر مرد من به تنهایی
ادبیات پایداری بود...

 

سید حسن حسینی:

گفتم که: دلت؟ گفت: لبالب ز امید
گفتم: سخنت؟ گفت: شعار توحید
گفتم: به چه ره بایدمان رفتن؟ گفت:
آن راه که می‌روند یاران شهید

لب‌تشنه‌ام از سپیده آبم بدهید
جامی ز زلال آفتابم بدهید
من پرسش سوزان حسینم، یاران!
با حنجرۀ عشق جوابم بدهید

همواره دلم لبالب از یاد تو باد
خورشید شبم نام سحرزاد تو باد
حاشا که به جز حرف تو حرفی بزنم
این حنجره ارزانی فریاد تو باد

چون لاله ز باغ سرخ سر بر کردی
از نافۀ عشق تن معطر کردی
تا چشمۀ جوشان شهادت رفتی
آن‌گاه از آن چشمه لبی تر کردی

 

 

منبع : شعر هیات

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: