24 مهر 1400 10 (ربیع الاول 1443 - 29 : 03
کد خبر : ۱۱۳۶۷۰
تاریخ انتشار : ۳۰ مرداد ۱۳۹۹ - ۰۷:۴۹
عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن ماه عزای سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) عقیق هر روز تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکران و شاعران اهل بیت (ع) منتشر می کند

 

شیرین خسروی :


طلوع کرده شفق در نگاه شعله‌ورت
اسیر چشم تو باران، نسیم در به درت

تو از کدام لبِ تشنه قصه می‌خوانی؟
که رودهای جهان گشته‌اند همسفرت

چه بر تو رفت در آن لحظه‌ای که فهمیدی
از آب و رنگ خیانت پُر است دور و برت...

چه داغ‌ها که دلت را پر از شرر کردند
چه زخم‌های عمیقی که مانده بر جگرت

نه آسمان که شبی بی‌ستاره و تاریک
که تکه ابر سیاهی‌ست در نگاه ترت

تو را چنان که تویی هیچ‌کس نخواهد بود
اگر جدا شود از تن هزار بار سرت

سید رضا موید:

به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربه‌دری‌ها پناهگاه ندارم

شب گذشته به هر خانه جای بود مرا، لیک
به هیچ خانه در این شام تیره راه ندارم

ز خستگی‌ست به دیوار طوعه تکیه زدم من
و گرنه جز به خداوند تکیه‌گاه ندارم

کِشَند جانب دارالاماره با چه گناهم
عزیز فاطمه جز عشق تو گناه ندارم

به زیر تیغم و بالای بام وقت شهادت
حسین از تو جز امید یک نگاه ندارم

به راه عشق تو سر می‌دهم که وای به حالم
اگر که حرمت عشق تو را نگاه ندارم

به اشتباه سوی کوفه خواندمت که بیایی
دریغ مهلت جبران اشتباه ندارم

غم تو کرده سیه روز من که در همه عمرم
قسم به خال تو یک نقطۀ سیاه ندارم

سلام بر تو دهم لیک با زبان اشارت
نگاه من به تو و طاقت نگاه ندارم...

 

ادیب الممالک فراهانی:
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل

کردند از حجاز، بسیج ره عراق
گفتند: «حَسبِیَ اللَّهُ رَبّی هُوَ الوَکیل»

با صدهزار آرزو و میل و اشتیاق
می‌تاختند سویِ بلا از هزار میل

غم توشه، رنج راحله‌شان، مرگ بدرقه
بخت سیاه، همره و پیکِ اجل، دلیل...

می‌زد فرات موج، پیاپی ز اشتیاق
می‌گفت و داشت دیده پر از خون چو رود نیل

کای قوم! مَهر فاطمه را کی سزَد دریغ
از جانشین ساقیِ تسنیم و سلسبیل

می‌گفت خاک بادیۀ کربلا ز دور
مشتاق حضرت توام، ای سید جلیل!

بازآ که مهد پیکرِ صدپاره‌ات منم
ای خسروی که مهدِ تو جنبانده جبرئیل!

روز ازل مقدّمة الجیشِ این سپاه
شد نایب امام زمان، مسلم عقیل

آن سالکِ سبیلِ محبّت که مردوار
در کف گرفت جان و نمود از وفا، سبیل

روزی که از مدینه روان سویِ کوفه شد
آن روز نخل عترت او بی‌شکوفه شد


القصّه چون به کوفه رسید از صف حجاز
جادوی چرخ، شعبده‌ای تازه کرد ساز

هر چند کار بدرقه در کوفه نیک نیست
اما نخست خوب شدندش به پیش‌باز

کرد آن یکی غبار رهش توتیای چشم
بُرد آن دگر به بوسۀ پایش دهان فراز

گفت آن یکی: مرا به در خویش بنده گیر
گفت آن دگر: مرا به عطایای خود نواز

گفت آن: مرا به خدمت خود ساز مفتخر
گفت آن: مرا ز مقدم خود دار سرفراز

اما چو آن غریب به مسجد روانه شد
بهر ادای طاعتِ دادار بی‌نیاز

از صد هزار تن که ستادند در پی‌اش
یک تن نمانده بود چو فارغ شد از نماز

دید آن کسان که لاف هواداری‌اش زدند
دارند این زمان ز ملاقاتش احتراز

وآنان که دامنش بگرفتند با دو دست
سازند دست کین به گریبان او دراز

بدخواه در کمین و اجل، تیر در کمان
نه چاره‌ای پدید و نه بابِ نجات باز

خود را غریب دید و فغان از جگر کشید
چون نِی به ناله در شد و چون شمع در گداز

گفت ای صبا! ز جانب مسلم ببَر پیام
هر جا رسی به کویِ حسین در صفِ حجاز

کای شه! میا به کوفه و سویِ حجاز گَرد
من آمدم فدای تو گشتم، تو باز گَرد


در کوفه از وفا و محبّت نشانه نیست
وز مِهر و آشتی سخنی در میانه نیست

کردار جز نفاق و عمل جز خلاف نه
گفتار جز دروغ و سخن جز فسانه نیست

یا کوفیان نیافته‌اند از وفا نشان
یا هیچ از وفا اثری در زمانه نیست

ای شه! میا به کوفه که این ورطۀ هلاک
گرداب هایلی‌ست که هیچش کرانه نیست

این مردم منافقِ زشتِ دو رویه را
خوف از خدای واحد فرد یگانه نیست

دارند تیرها به کمان برنهاده لیک
جز پیکر تو ناوکشان را نشانه نیست

بهر گلوی اصغر تو تیر کینه هست
وز بهر کودکان تو جز تازیانه نیست...

بس عذرها به کُشتنت آراستند لیک
جز کینۀ تو در دل ایشان بهانه نیست

جانم فدای خاک قدوم تو شد، ولی
مسکین سرم که بر درِ آن آستانه نیست...

محمد جواد غفورزاده شفق:
به زیر تیغم و این آخرین سلام من است
سلام من به حسینی که او امام من است

سلام من به مرادم به سیدالشهدا
که مقتدای من و شاهد قیام من است

حسین! ای شده موسی به حرمت تو کلیم
که شور عشق تو شیرینی کلام من است

چگونه صبر کنم در غیاب حضرت تو
که بی حضور تو این زندگی حرام من است

اگرچه دورم از آن آستان، دلم با توست
که ذکر خیر تو کار علی الدّوام من است...

غروبم از غم غربت اگر چه لبریز است
خوشم که عطر وصال تو در مشام من است

مرا به مژدۀ دیدار تو امیدی نیست
غم جدایی تو همدم مدام من است

مگر که شهد شهادت به جام من ریزند
که در فراق تو چندی‌ست تلخ، کام من است

به راه عشق، نخستین فدایی تو منم
سفیر خاص توام، این صدای عام من است

به متن دفتر فضل مجاهدان بنگر
که در وفای تو سرلوحه‌اش به نام من است

تویی منادی صوت عدالت انسان
که بازتاب تو، فریاد ناتمام من است

چراغ زندگی من عقیده است و جهاد
حسینی‌ام من و این مذهب و مرام من است...

وجود پاک تو را چشم زخم تا نرسد
دعا به حضرت تو کار صبح و شام من است

مباش راهی کوفه به شوق دعوت خلق!
در آخرین نفس این آخرین پیام من است

بگو که شهد شهادت مرا گوارا باد
در این محیط که زهر ستم به جام من است

خوشم که بر سر عشقت سرم رود بر باد
سر بریدۀ من پرچم قیام من است

من این چکامه سرودم که «مسلم بن عقیل»
ز روی لطف بگوید «شفق» غلام من است

 

 

منبع: سایت شعر هیات

گزارش خطا

مطالب مرتبط
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: