20 مهر 1400 6 (ربیع الاول 1443 - 32 : 13
کد خبر : ۱۱۳۱۹۰
تاریخ انتشار : ۳۰ تير ۱۳۹۹ - ۱۶:۱۲
عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن سالروز شهادت امام جواد علیه السلام عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور بهره مندی ذاکران و شاعران اهلبیت (علیهم السلام) منتشر می کند

سرویس شعر آیینی عقیق: به مناسبت فرا رسیدن سالروز شهادت امام جواد علیه السلام عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور بهره مندی ذاکران و شاعران اهلبیت (علیهم السلام) منتشر می کند:

 

 

 

علی انسانی:
در کوچه بود جسم امام جوان، جواد؟
یا بام، شاخه بود و گُلش بر زمین فتاد

ملعون دهر، داد به معصوم عصر، زهر
بس اُمّ‌فَضل داشت به اِبن‌الرّضا عِناد

این جسم سبز بوی گل سرخ می‌دهد
دست که داد دسته‌گل فاطمی به باد؟

شد کوچه‌های شهر پر از عطر و بوی گل
گویی فتاده باغ گلی روی دوش باد

گه نام باب برد و گهی آب آب کرد
لب‌تشنه داد جان و جوابش کسی نداد

آن کس که اَنُفس از نَفس او نَفس گرفت
زد همچنان نفس نفس و از نفس فتاد

سید رضا موید :

 

از من گرفته همسر من خورد و خواب را
زهر جفا زجان ودلم برده تاب را

وای از عناد دختر مأمون که از جفا
مسموم کرد زاده خیر المئاب را

تنها نه جان من که از این شعله سوختند
جان رسول و فاطمه بوتراب را

ای آنکه التهاب عطش را شنیده ای
بنگر به عضو عضو من این التهاب را

افکنده است شعله به جان من و هنوز
ازمن کند دریغ یکی جرعه آب را

من میکنم به العطش از او سؤال آب
او می دهد به هلهله بر من جواب را

یارب تو آگهی که برای بقای دین
بر جان خریدم این ستم بی حساب را

جان می دهم به غربت و عطشان که خون من
تضمین کند تداوم اسلام ناب را

باشد زفیض دوستی ما اگر به حشر
آسان کند خدا به مؤید حساب را

محمد بیابانی:
ای حجره ات غریب ترین جای این جهان
در قتلگاهت.... آه... کسی نیست روضه خوان

جز مادری جوان که ز جان آه می کشد
هنگام دست و پا زدنت با قدی کمان

بغداد شد مدینه و مردی که باز هم
در خانه اش ز کینه همخانه داد جان

جعده است ام فضل و تو هم مجتبی ولی
آن پست تر از این و تو مظلوم تر از آن

انقدر بی کسی که به دستور همسرت
مشتی کنیز مست که رقاص و شادمان...

با سوز ناله های تو بر طبل می زنند
تا نشنوند داد دلت را در آن میان

انقدر بی کسی که تنت را کشان کشان
دادند روی بام به دستان آسمان

اما برای اینکه نسوزد تنت ببین
از مشهد آمدند تمام کبوتران

آه از تنی که زیر شررهای آفتاب
پوشیده بود پیکرش از نیزه و سنان

سید هاشم وفایی:
#عقیق_شعر

شب‌نشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همه‌شب راز و نیاز سحرش را دیدند

تا خدا سیر و سفر داشت همه‌شب، وَز اشک
غرق در لاله و گل رهگذرش را دیدند...

هر زمان رو به خدا کرد در آن خلوت اُنس
او دعا کرد و ملائک اثرش را دیدند...

همه سیراب از این چشمۀ رحمت گشتند
سائلان بخشش دُرّ و گهرش را دیدند...

عمر او آینۀ عمر کم زهرا بود
در جوانی همه شوق سفرش را دیدند

دود آهش به فلک رفت از آن حجرۀ غم
شعله‌های جگر شعله‌ورش را دیدند

هرکه پروانۀ شمع غم او شد، هر شب
عرشیان سوختن بال و پرش را دیدند...

سودابه مهیجی :
...که پرسش همۀ خلق را مجاب کنی
سؤال‌های عبث مانده را جواب کنی

خدا تو را به همین خاک بی‌خبر آورد
که رو به جهل زمین و زمان، عتاب کنی

که زخم زخم دلت را مدام بشماری
شمار غفلت این خلق را حساب کنی

که در جوانی خود لحظه‌لحظه پیر شوی
گناه مردم را محو در ثواب کنی

شبیه سیل شدی کوچه‌کوچه در تن خاک
که خانه خانۀ تضلیل را خراب کنی

چقدر خسته شدی، ماه مهربان نهم!
که آسمان را دلگرم آفتاب کنی...

صدای همهمه از عرش می‌­رسد امشب
فرشتگان دعا را که مستجاب کنی

به پیشواز تو با رخت سبز می‌­آیند
که از ملال زمین دیگر اجتناب کنی

خدا برای تو ای مرد! سخت دلتنگ است
خدا کند که برای خدا شتاب کنی

شراب ناب شهادت به جام منتظر است
اگر هر آینه لب تشنه، قصد آب کنی...

بلند شو! چه نشستی؟ شب شهادت توست
شتاب کن که به خون جگر خضاب کنی

سودابه مهیجی:
شکسته‌اند قلم‌ها و بسته‌اند دهان‌ها
نشسته‌اند قدم‌ها و خسته‌اند توان‌ها

نبرده راه به جایی خیال از تو سرودن
چه ساکن‌اند زمان‌ها، چه الکن‌اند زبان‌ها

چه حاجتی به بیان است آنچه را که عیان است
که شرح عمر کمت نیست در توان بیان‌ها

کم از شکوه تو گفتند راویان احادیث
نشسته داغ عظیمی میان سینۀ آن‌ها

کسی که حرز تو را بسته است بر سر بازو
کشیده خط سیاهی به دور خط و نشان‌ها

یکی‌ست لطف و عتابت هر آن که دور شد از تو
چشیده است بلاها و دیده است زیان‌ها

تویی که مرجع حلُ‌المسائل است نگاهت
به ما نگاه بینداز در هجوم گمان‌ها

همیشه قصۀ تو می‌خورد گریز به گودال
درست لحظۀ آخر بریده است امان‌ها

رضا شده‌ست علی‌اکبر و شدی تو حسینش
عوض شده‌ست فقط جای پیرها و جوان‌ها

دوباره راهی مشهد شدیم و توشۀ ما شد
پر از عریضۀ حاجت شبیه نامه‌رسان‌ها

غریب‌زاده! قریبِ به اتفاق سپردند
که حاجت از تو بخواهیم ای امام جوان‌ها!

 

 

 

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر:
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
مریم
|
|
۱۶:۳۱ - ۱۳۹۹/۰۴/۳۰
دو تا فاصله هم بین اشعار می‌زدید بد نبود!