24 مهر 1400 10 (ربیع الاول 1443 - 10 : 11
کد خبر : ۱۱۲۹۱۳
تاریخ انتشار : ۱۲ تير ۱۳۹۹ - ۱۳:۳۲
عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
به مناسبت سالروز ولادت امام رضا (ع) عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند

سرویس شعر آیینی عقیق: به مناسبت سالروز ولادت امام رضا (ع) عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند

حیدر منصوری:
ببین هشتمین جلوۀ ربّنا را
امام قَدَر را امیر قضا را

تبسم تبسم رضای خدا را
علی بن موسی الرضا المرتضی را

امام رئوفی که سلطان طوس است
که سلطان طوس و انیس النفوس است

انیس النفوس است و شمس الشموس است
ببین لطف والشمس را، والضحی را

چه اذن دخولی؛ «یَرَونَ مَقامی»
بخوان با شعف: «یَسمَعونَ کلامی»

اگر بی‌قرارِ جواب سلامی
به آهی بلرزان دل مبتلا را

سلامٌ علی آل یاسین بخوان و
دو رکعت از آن شور شیرین بخوان و

دعا در شبستان آمین بخوان و
بخوان زیر لب یا سریع الرضا را

که شب‌های شور و شعف روزی‌ات باد
سحرهای نور و شرف روزی‌ات باد

و پرواز مشهد-نجف روزی‌ات باد
زیارت کنی بعد از آن کربلا را

گواهی تو ای شعر روز قیامت
که سید محمد جواد شرافت

سروده به شوق شِفا و شفاعت
نگاه علی بن موسی الرضا را

 

سعید بیابانکی:
سلام ای طبیب طبیبان سلام
سلام ای غریب غریبان سلام

الا ماهتاب شبستان توس
الا حضرت نور، شمس‌الشموس

غریبم من از راه دور آمدم
به دنبال یک جرعه نور آمدم

شبم، آه یک جرعه ماهم بده
پناهی ندارم پناهم بده

ببخشا اگر دور و دیر آمدم
جوان بودم، امروز پیر آمدم

منم زائری خام و بی‌ادعا
کبوتر کبوتر کبوتر دعا

اگر مست و مسرور و شاد آمدم
من از سمت باب‌الجواد آمدم

من از عطر نامت بهاری شدم
تو را دیدم آیینه‌کاری شدم

تو این خاک را رنگ‌وبو داده‌ای
به ایران من آبرو داده‌ای

ببخشای این عاشق ساده را
ببخشای این روستازاده را

تو را دیدم و روشنایی شدم
علی‌بن‌موسی‌الرضایی شدم...


محمد جواد غفور زاده:
خورشید که بوسه بر رخ خاور زد
در سینه دلش مثل پرستو پر زد
با رنگ طلا نوشت بر صفحۀ صبح
از دامن «نجمه»، «نجم ثاقب» سر زد
در توس گلی خدا سرشت آمده‌ است
راضی به قضا و سرنوشت آمده است
بگذار قدم در این حرم با دل پاک
این تربت عشق از بهشت آمده است
پیغام سپیده و سحر می‌آید
خورشید، ز پشت ابر، در می‌آید
دل‌ها متوجه خراسان هستند
چون قبلۀ هفتم از سفر می‌آید
صبح است، بگو سپیده، کم ناز کند
یک لحظه در بهشت را باز کند
لبخند بزن، تا سفرش را خورشید
از مشرق لب‌های تو آغاز کند

غلامرضا شکوهی:
ذكر پابوس شما از لب باران می‌ریخت
ابر هم زير قدم‌های شما جان می‌ريخت
هرچه درد است به اميّد دوا آمده بود
از كفِ دست دعای همه درمان می‌ريخت
عطر در عطر در ايوان حرم گل پاشید
باد بر دوش همه زلف پريشان می‌ريخت
نور در آينه‌های حرمت گل می‌كاشت
از نگاه در و ديوار گلستان می‌ريخت
روی انگشت همه ذکر دعا پَر می‌زد
از ضريح لب تو آيۀ احسان می‌ريخت
چشم در قاب مفاتيح تو را خط می‌برد
روی اسليمی لب، نام تو طوفان می‌ريخت...
روز بر قامت خورشيد فلک، شب در ماه
نور از چشمه خورشيد خراسان می‌ريخت


حسن دلبری:
اينجا طلسم گنج خدايي شكسته باش
پابوس لحظه هاي رضايي، شكسته باش
دركوهسار گنبد و گلدسته هاي او
حالي بپيچ و مثل صدايي شكسته باش
وقتي به گريه مي گذري در رواق ها
سهم تمام آينه هايي شكسته باش
هر پاره ات در آينه اي سير مي كند
يعني اگر مسافر مايي شكسته باش
اينجا درستي همگان در شكستگي است
تااز شكستگي بدر آيي شكسته باش
در انحناي روشن ايوان كنايتي است
يعني اگر چه غرق طلايي شكسته باش
آنجا شكستي و طلبيدند و آمدي
اينجا كه در مقام فنايي شكسته باش

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: