عقیق:ماجراى ازدواج حضرت يوسف (ع) تنها در بعضى منابع و برخى روايات بيان شده است. مثلا در روايتى آمده است: وقتى عزيز مصر در سال هاى قحطى از دنيا رفت و حضرت يوسف (ع) در آن زمان عزيز و بزرگ كشور مصر شده بود، همسر عزيز مصر كه همان زليخا بود به تنگدستى و فقر گرفتار گرديد به گونه اى كه از مردم در خواست كمك مى كرد. به او گفتند: خوب است نياز خود را به نزد حضرت يوسف (ع) ببرى و از او يارى و كمك بطلبى. زليخا در جواب گفت: من از او خجالت مى كشم ولى به قدرى به او اصرار كردند تا بالاخره قبول كرد و بر سر راهى كه محل عبور موكب پادشاهى حضرت يوسف (ع) بود، نشست. ولى وقتي زليخا، حضرت يوسف (ع) را ديد، ايستاد و گفت: سبحان الذى جعل الملوك بالمعصيه عبدا و جعل العبيد بالطاعه ملوكا: منزه و پاك است خداوندى كه پادشاهان را به خاطر گناه و نافرمانى، بنده (برده) و بندگان را به واسطه فرمانبرى و اطاعت، پادشاه مى گرداند. حضرت يوسف (ع) به او فرمود: تو همان زن (زليخا) هستى؟ گفت: بله. حضرت فرمود: آيا هنوز به من علاقه مندى؟ زليخا گفت: آيا مرا مسخره مى كنى؟ من به سن پيرى و سالخوردگى رسيده ام، مرا رها كن. حضرت (ع) فرمود: پرسش من از روى راستى و درستى است نه از روى تمسخر. زليخا در جواب گفت: بله، من هنوز دل در گرو عشق و محبت تو دارم. حضرت (ع) دستور داد او را به منزل و قصر سلطنتى ببرند سپس از او پرسيد: آيا تو نبودى كه آن رفتارهاى زشت را با من داشتى و مرا گرفتار بلا و زندان كردى؟ زليخا در پاسخ گفت: اى پيامبر خدا مرا سرزنش مكن، چون به بلايى گرفتار شدم كه هيچ كس به آن مبتلا نشد. حضرت يوسف (ع) پرسيد: آن گرفتارى و بلا چه بود؟
زليخا گفت: به محبت تو كه در زيبايى بى نظير هستى گرفتار شدم و خود من نيز از همه زنان مصر زيباتر بودم و از همه ثروتمند تر. آن زيبايى و ثروت از من گرفته شد و به شوهرى ناتوان دچار شدم. حضرت (ع) پرسيد: چه مى خواهى؟ گفت: از خدا بخواه، جوانى را به من برگرداند. حضرت (ع) از خداوند درخواست كرد و خداوند جوانى را به زليخا برگرداند و حضرت با او ازدواج كرد[1]. اين حديث در تفاسير ارزشمند و معتبرى مانند تفسيرالميزان ذكر نشده و شايد مرحوم علامه طباطبايى اين حديث را نپذيرفته باشند و به همين خاطر آن را ذكر نفرموده اند. در تفسير نمونه نيز از اين حديث و اين مضمون خبرى نيست. ولى در تفسير مجمع البيان، مرحوم طبرسى اين حديث با اين مضمون آمده ولى درباره آن بيانى ندارند.
همچنين در بعضى منابع ديگر اينطور ذكر شده كه: وقتى كه عزيز مصر از دنيا رفت، يوسف به جاى او نشست. و زليخا روز به روز به سيه روزى گرفتار مى شد، تا جائى كه كارش به گدائى كردن از مردم كشيده شد. بعد از آن به امر خداوند يوسف با زليخا ازدواج كرد، و با هم سى و هفت سال زندگى نموده صاحب اولاد شدند[2].
در هر صورت با فرض صحت و درستى اين حديث و اين جريان، مطلبى كه با اصول و قواعد كلى قرآن و سنت مخالف و ناسازگار باشد در اين حديث و اين قضيه به چشم نمى خورد.
در مورد حكمت اين واقعه هم بايد گفت شايد زليخا پس از آن درماندگى و سقوط از تخت عزت به خاك ذلت، بيدار شده باشد و دست از افكار آلوده و كارهاى غلط خود كشيده باشد و با توجه و بازگشت به سوى خدا، تحولى عميق و ريشه دار در افكار و باروها و اعمال او حاصل شده باشد. چون شكسته بالى و افتادگى گاهى انسان را به اوج مى رساند و احساس فقر و نياز و درك بيچارگى خود از ويژگى هاى اولياء الهي و بندگان برجسته خداوند است كه البته اگر در حال داشتن ثروت و مقام و عزت كسى به اين حقيقت و اين ادراك برسد از ارزش و الايى برخوردار است وگرنه معمولا بعد از فقر و ذلت و سقوط اين حالت در همه پيدا مى گردد. احتمال دارد خداوند با گرفتار كردن او به اين حالت درماندگى آن روحيه خودخواهى و هوسرانى و جاه طلبى را از او گرفته باشد و زمينه توجه به خدا و احساس نياز به خود را در او ايجاد كرده باشد و اين مطلب عجيبى نيست. تا انسان زنده است هر لحظه مى توان انتظار معجزه و امر خارق العاده اى را از او داشت و اين از ويژگى هاى انسان است كه مى تواند با اراده و تصميم و انتخاب وضع موجودش را تغيير دهد و به هيچ وجه محكوم وضع موجود نباشد. چه بُعد و تعجبى دارد كه با نفس گرم و تصرف ولايى پيامبر بزرگ و معصوم و مقرب خداوند يعنى حضرت يوسف (ع) جوانى به پيرزنى برگردد و چنان شايستگى و لياقتى در او پيدا شود كه همسر پيامبر والايى چون حضرت يوسف (ع) گردد. تا انسان زنده است نمى تواند مأيوس شود و نبايد از او مأيوس شد. زليخايى كه همه هستى و سرمايه خود را از دست داده و آن زيبايى و جوانى و قدرت و عزت از او گرفته شده، يك دفعه بيدار شده و متوجه خطاهاى خود گرديده و برگذشته اسفبار خود اشك ندامت ريخته و صادقانه و خالصانه به درگاه خداوند ناليده و زمينه رشد و تعالى و تحول در او ايجاد گشته و خداوند نيز با چنين بنده اى چنين رفتار و معامله شايسته اى مى كند.
پي نوشت:
[1] بحارالانوار، ج 12، ص 25. تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 471، ح 218، 217 و 219.
[2] مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، دارالكتب الاسلاميه، ج 12، ص 282 و قمى، عباس، سفينه البحار، ج 1، ص 554 و ص. 278.
قصه هاى قرآن، محمدجواد مهرى، ص. 167
قصص انبياء، سيدنعمت الله جزايرى، ترجمه: يوسف عزيزى، ص. 260.
تاريخ انبيا، راوندى.
قصص القرآن، ابن كثير.
پرسمان3.
منبع:انوارطاها