21 آذر 1400 8 جمادی الاول 1443 - 58 : 21
کد خبر : ۱۰۹۱۲۲
تاریخ انتشار : ۲۹ مهر ۱۳۹۸ - ۱۰:۰۰
غایبِ حاضر اربعین امسال امام بود
بی‌نیاز به دستگاه پرمدعای دیپلماسی که اولویت‌های دیگری مثل بازی‌های «برد- برد» دارد و بی وابستگی به فعالیت‌های رسانه‌ای، فرهنگی و هنری انقلاب؛ تیر کمان خمینی(ره) همچنان در حال حرکت است.

عقیق:عکس کهنه امام(ره) در خانه «ابومنتظرِ طویریجی» غافل‌گیرم کرد و سرنوشت راهپیمایی اربعین امسال را برایم تغییر داد. همان عکس کهنه و کمی اخم‌آلود اما قاطعی که در خانه ایرانی‌ها زیاد پیدا می‌شود. هنوز چند روز به اربعین مانده بود، اخبار دائما اعلام می‌کرد که زیارت کنید و زود برگردید که امسال کربلا حسابی شلوغ شده است. ما با اصرار فراوان میهمان خانه یک روستایی عراقی شده بودیم. عقیل یا به همان نسبی که خودشان می‌گویند ابومنتظر( پدر بزرگترین فرزندش) یکی از شبکه‌های تلویزیونی عراقی را نگاه می‌کرد که مستقیم راه نجف- کربلا را نشان می‌داد و دائم سر تکان می‌داد و من محو معماری عجیب و سنتی خانه‌اش که عکس را در کنجی از اتاق مهمان‌ها دیدم. بالای بالا، از همان جاها که فقط وقت خانه‌تکانی دست می‌خورد و غبار کهنگی یک سال را برمی‌داشتند و عکس دوباره به جایگاه مقدسش منتقل می‌شد. جایی که احتمالا چند دهه مختص عکس رهبر کشور همسایه بوده و حالا در آستانه یکی از آخرالزمانی‌ترین اتفاقات سالهای زندگی ما، من را به یکباره متحیرکرده بود. به عکس اشاره‌ای کردم و گفتم امام خمینی.گفت ها... خمینی!‌ رحمت الله علیه.

ابومنتظر یکی از شبکه‌های تلویزیونی عراقی را نگاه می‌کرد که مستقیم راه نجف- کربلا را نشان می‌داد و دائم سر تکان می‌داد و من محو معماری عجیب و سنتی خانه‌اش که عکس را در کنجی از اتاق مهمان‌ها دیدم. بالای بالا، اجایی که احتمالا چند دهه مختص عکس رهبر کشور همسایه بوده و حالا در آستانه یکی از آخرالزمانی‌ترین اتفاقات سالهای زندگی ما، من را به یکباره متحیرکرده بود.
نه او بیشتر فارسی بلد بود و نه من بیشتر عربی و زبان بین‌المللی دست‌ها و اشارات نیز نمی‌دانم چرا به کار نمی‌آمد. سکوتی عمیق خانه را دربرگرفت. عقیل حواسش را به شبکه تلویزیونی پرت کرد و من در گوشی‌ام فرو رفتم و یاد داستانی افتادم که رایزن فرهنگی ایران در پاکستان سالها پیش برایم تعریف کرده بود:" دی‌ماه سال‌ ۱۳۸۱ در جریان سفر رئیس‌جمهور وقت، حجت‌الاسلام خاتمی به پاکستان، اتفاق خاصی می‌افتد. گمانه‌ها پیرامون حمله آمریکا به عراق حال و هوای آن روزهای دنیا و رسانه‌ها را به خود اختصاص داده است. همین ماجرا فضایی را رقم زده که سخن از مواضع ضدآمریکایی و ایستادن بر سر آرمان‌های جهانی انقلاب، امام و رهبری به مذاق برخی سیاسیون خوش نمی‌آید.بخشی از دستگاه دیپلماسی وقت ایرانی در جریان این سفر، قصد کانالیزه کردن رسانه‌ای شدن استقبال مردم پاکستان از رئیس‌جمهوری ایران را دارند. بنا به گفته صریح یکی از مسئولین ایرانی حاضر در پاکستان در آن دوره، مسئولین تشریفات و استقبال با هماهنگی با مقامات پاکستانی، تصمیم می‌گیرند تا روز قبل از استقبال تنها تصاویری از شخص رئیس‌جمهور ایران را در اختیار رایزنی‌های فرهنگی، کنسولگری‌ها و سفارت ایران دهند تا آنها با توزیع این تصاویر و پوسترها بین پاکستانی‌های عاشق ایرانی فضای استقبال را به سمت و سوی خاصی بکشانند.روز استقبال می‌شود و خاتمی وارد پاکستان می‌شود. در حالی که برخی تصور می‌کردند با این برنامه‌ریزی، نهایتا تنها عکس‌ها و پلاکاردهای شخص حجت الاسلام خاتمی که در اختیار پاکستانی‌های عاشق ایران، قرار داده شده بود میان جمعیت مشاهده شود؛ مردم پاکستان درست در نقطه مقابل جریان حاکم بر آن روزهای رسانه‌های دنیا و یک نگاه خاص در مدیریت سیاست خارجی ایران قرار می‌گیرند.برنامه از مناطق اهل سنت پاکستان شروع می‌شود و همه مدیرانی که مراسم استقبال از آقای خاتمی را برنامه‌ریزی کرده بودند، شوک‌زده می‌شوند. مردم پاکستان، جالب‌تر از آن اهل سنت مردم پاکستان خودشان از خانه‌های‌شان با انواع و اقسام عکس‌ها و پلاکاردهای امام خمینی و آیت‌الله خامنه‌ای بیرون می‌آیند و توهم ریشه‌دار غیرانقلابی و محافظه‌کار در انتقال کانالیزه آرمان‌های امام و انقلاب با چالشی جدی در درون خود مواجه می‌شود."

همان مسئول ایرانی حاضر در پاکستان که ماجرا را برایم تعریف کرد؛ به قاب‌عکس‌های بزرگی اشاره می‌کند که به دست مردم پاکستان بالا رفته است. قاب‌عکس‌هایی که نشان می‌دهد مدت چند سال در جایی در خانه پاکستانی‌ها به اتاق دیواری آویزان شده است. مردم پاکستان نیازی به عکس‌ها و پوسترهای ایرانی‌ها از امام و رهبری نداشتند. نیازی به عکس‌های ایرانی‌ها نداشتند. خودشان در خانه‌های‌شان داشتند... و این پرچمی است که زمین نمی‌افتد و حالا سی سال بعد از از دست دادن امام در خانه یک مرد میانسال و عراقی اینجورپیرمرد لحظه‌ای آرام ننشست. سر آرام نشستن نداشت. آرمانگرایی رهایش نکرد، حوصله وقت تلف کردن هم نداشت. دائم خیال می‌کرد وقت کم است و دنیا بعد از هزار و چهارصد سال منتظر است... و حالا درست در زمانی که کسی فکرش را نمی‌کرد، در زمانی که همه رسانه‌ها و ورد زبان‌ها پر است از اینکه دوران انقلاب‌گری تمام شده است و آرمانگرایی خمینی به بن‌بست واقعیت امروز جهان خورده است، فرزندان پیرمرد دوباره برخاسته‌اند و بلند ایستاده‌اند، فرقی نمی‌کند، همه فرزندان پیرمردند و همه سالهای سال بعد از پیرمرد، امروز دوباره برخاسته‌اند و در سرزمینی تاریخی در رویدادی آخرالزمانی گرد هم جمع شده اند و مسیری طولانی را با پای پیاده در کنار هم طی می کنند تا نشانه‌ای تاریخی برای آغاز دورانی باشد که خمینی بزرگ سالها پیش رویایش را در سر می‌پروراند. حالا امروز آنها شرط لازم آن رویای جهانی را به جا آورده‌اند؛ کنار یکدیگر جمع شده‌اند؛ همه برای آرمان دنیای جدیدی که صلح است و مستضعفین بر صدرند و آرمان آن بالا ایستاده است و ناظر و حاضر بر تام ماست. ما بالاخره آماده شدیم امام. سنگی که پیرمرد به دریا انداخت حالا دوباره موج بزرگی در جهان ایجاد کرده است. بدون نیاز به سیستم عریض و طویل و بی‌کارکرد فرهنگی ایرانی، بدون نیاز به پشتوانه فیلم و سریال و عکس و هنر انقلابی که بی‌کارکرد و منفعلانه داخل مرزهای ایران هم کاری از دستشان برنیامد و بدون نیاز به بازوی بزرگ دستگاه دیپلماسی که در احوالات دیگری سیر می‌کند و رایزن‌های فرهنگی‌شان از عکس خمینی و خامنه‌ای خجالت می‌کشند و به فرزندان خمینی می‌گویند شما اقتضائات دنیا را درک نمی‌کنید و فعلا تخت جمشید و سواحل شمال جواب می‌دهد. همه این‌ها را کنار بگذارید و به میلیون‌ها نفری نگاه کنید که چیزی جز بازیابی آرمان سال ۶۰ هجری و ۱۳۵۷ شمسی آنها را به سختی سفری چنین صعب و طولانی نکشانده است.

حالا امروز آنها شرط لازم آن رویای جهانی را به جا آورده‌اند؛ کنار یکدیگر جمع شده‌اند؛ همه برای آرمان دنیای جدیدی که صلح است و مستضعفین بر صدرند و آرمان آن بالا ایستاده است و ناظر و حاضر بر تام ماست. ما بالاخره آماده شدیم امام
پیرمرد سنگ بنای تحول دنیا را گذاشت، در ایران و امروز چهل سال بعد، فرزندان ایرانی‌ و خارجی پیرمرد این گونه سرنوشت مهمترین بخش دنیا را تغییر می‌دهند. پیرمرد رفته است. اما تصوراتش یک به یک در حال واقعی شدن‌اند. راهپیمایی اربعین بی نام و یاد او چیزی کم دارد. بی او که بیش از همه اعتماد به نفس توانستن را در ما به وجود آورد و به ما نشان داد جز آنچه می‌گویند راه دیگری هم وجود دارد.

سالها بعد از او راهپیمایی اربعین هدیه اوست به امتی که پراکنده بودند؛ همدیگر را نمی شناختند؛ اعتماد به نفس کنار هم جمع شدن را نداشتند و فکر می کردند بر صدر نشستن مستکبرین حوالت تاریخی آنهاست و حالا مستضعفین بزرگترین گردهمایی قرن را کنار هم برگزار می کنند. بی‌نیاز از دولت‌ها، قدرت‌ها و سازمان‌های بین‌المللی پر سروصدا.

جوانک ترک را در ابتدای مسیر کربلا نجف پیدا کردم. در کنار موکب‌های خاک گرفته عراقی و در میان انبوه جمعیتی که انگار برای پیدا کردن گم‌شده‌ای عجله داشتند او آرام آرام می‌رفت و همین توجهم را جلب کرد. پشت سرش بودیم و از پرچم سرخ و سفید کوچکی که در کنار کوله‌اش خورده بود فهمیدیم ترکیه‌ای است. شنیده بودم که هر سال خیلی از جوانان ترکیه‌ای به راهپیمایی اربعین می‌آیند. سرانجام در یکی از موکب ‌های بسیار ساده اول مسیر همسفره شدیم و او از ایران گفت. فارسی بلد نبود؛ اما چندین بار به مشهد و تهران آمده بود و بلد بود منظورش را برساند. نوبت بحث از امام که شد سرش را بالا گرفت. می‌گفت به ما در ترکیه می‌گویند «خمینی‌چی». فکر می‌کنند بدمان می‌آید. اما نمی‌دانند احساس می‌کنیم به صدر اسلام برگشته‌ایم و در رکاب پیامبریم.

پیرمرد پاکستانی را اما در کربلا دیدم. پیش از آخرین گیت ورودی به بین‌الحرمین منتظر فرزندانش که از زیارت بیایند و کوله‌هایشان ها را تحویل‌شان دهد و خودش زیارت رود و حالا که چند روز و شاید چند سال را طاقت آورده بود این لحظه‌های آخری دیگر بی‌طاقت شده بود. این پا و آن پا می‌کرد تا فرزندانش سر رسند و به وصال برسد. نگران بود و بی‌حواس و بی‌توجه به من که از ایران صحبت کردم و چشمانش برق زد. ماحصل چند ساعت گپ زدن به زبان انگلیسی دست و پا شکسته من این بود: سالها می‌جنگیدیم و روز به روز تعدادمان کمتر می‌شد. از اسلام این را یاد گرفته بودیم که بدون آمریکا و شوروی هم می‌شود زندگی کرد، اما کسی بهمان گوش نمی‌داد. دنیا را نشان‌مان می‌دادند و خودمان هم شک می‌کردیم تا اینکه خمینی آمد. حالا ما چیزی نمی‌گوییم، سالها گذشته است اما هنوز هر جا می‌نشینیم بقیه می‌گویند کاش یک خمینی داشتیم. خمینی پاکستان کجاست؟

شنیده بودم که پاکستانی‌ها عاشق امام و ایران هستند و شنیده بودم که خیلی از آنها که از مرز میرجاوه روانه ایران شده‌اند اجازه ورود به عراق ر ا پیدا نکرده‌اند و موکب‌ها و جوانان ایرانی که برای زیارت رهسپار عراق بودند مسیرشان را کج کرده بودند و به مرز ایران و پاکستان رفته بودند تا پاکستانی‌ها در سرزمین خمینی احساس تنهایی نکنند، گرامی‌شان بدارند، همصحبتشان شوند و خدمت کنند به زائران تنها و رنج کشیده پاکستانی. فرزندان خمینی در استقبال از فرزندان خمینی سنگ تمام می‌گذارند.

اما افغانستانی‌ها و امام داستان دیگری دارند. چند سال پیش اسنادی منتشر شد از افغانستانی‌هایی که در دوران وقت حکومت کمونیستی به امام ارادت داشتند و فقط و فقط به جرم خمینیست بودن به دار آویخته شده بودند و خمینیست بودن تبدیل به جرمی در افغانستان شده بود که مجازاتش بی‌معطلی اعدام بود و افغانستانی‌ها امام را رها نکرده بودند. این هم روایت معمولی از ورود افغانستانی‌ها در ایران است که با هر کدام از نسل اول و دوم مهاجرین که صحبت می‌کنیم حتما خاطره ای مشابه آن دارند؛ «به ما می‌گفتند جوجه‌های خمینی... عکس‌های امام را قاچاقی ردوبدل می‌کردیم. نوارها و اعلامیه‌ها را هم. عشق می‌کردیم وقتی امام می‌گفت مستضعفین دنیا پیروز خواهند شد. هفده هجده ساله بودیم که انقلاب ایران پیروز شد. دیگر جای ما حکومت کمونیستی افغانستان نبود. بلند شدیم و آمدیم. جایی که امام نفس می‌کشد، همان‌ جا جای ما بود. از لب مرز که رد شدیم سربازها با تعجب بهمان نگاه می‌کردند- کجا می‌روید؟ - آمده‌ایم پیش امام».

و حالا افغانستانی‌های مقیم ایران چند سالی است که به دستور جانشین امام در ایران می‌توانند به کربلا بیایند. شکسته شدن یک طلسم چند دهه‌ای. آنها به دلیل اینکه در ایران پناهنده بودند نمی‌تواسنتند از کشور خارج شوند اما دستور مقامات درجه اول ایرانی آنها را به آرزوی‌ یک عمرشان رساند. اولین سالی که آنها توانستند به زیارت اربعین بیایند هیئت‌هایشان جمع شدند و نامه‌ای برای رهبر نوشتند. آنجا نوشتند که: می‌دانیم که شما هم هم‌درد ما بودید، شما هم سالهاست که آرزوی زیارت امیرالمؤمنین(ع) و سیدالشهدا(ع) و امامان کاظمین و سامرا را در دل نگه داشته‌اید. اما می‌خواهیم به شما بگوییم که امسال انگار شما هم آنجا بودید و با ما زیارت می‌کردید. فرزندان شما به یاد شما بودند و همان‌گونه که در تمام این سالها شما آنها را فراموش نکردید ما نیز شما را در عراق و در این بزنگاه فراموش نکردیم.

افغانستانی‌ها برای رهبر این چنین نوشتند: شما هم سالهاست که آرزوی زیارت امیرالمؤمنین(ع) و سیدالشهدا(ع) و امامان کاظمین و سامرا را در دل نگه داشته‌اید. اما می‌خواهیم به شما بگوییم که امسال انگار شما هم آنجا بودید و با ما زیارت می‌کردید. فرزندان شما به یاد شما بودند و همان‌گونه که در تمام این سالها شما آنها را فراموش نکردید ما نیز شما را در عراق و در این بزنگاه فراموش نکردیم

پیرمرد این روزها را دیده بود. حتما دیده بود که جنگ که تمام شد بسیجی‌ها را دور خودش جمع کرد و گفت کارتان تمام نشده است، تازه شروع شده است: " باید بسیجیان جهان اسلام در فکر ایجاد حکومت بزرگ اسلامی باشند و این شدنی است، چرا که بسیج تنها منحصر به ایران اسلامی نیست، باید هسته‌‏های مقاومت را در تمامی جهان به وجود آورد و در مقابل شرق و غرب ایستاد."

نامشان «حزب‌الله» لبنان است، یا «عصائب اهل الحق» و «کتائب حزب‌الله» و «حشد الشعبی» عراق یا «انصارالله» یمن یا «جیش الشعبی» همان بسیجی های سوری، «فاطمیون» افغانستانی و یا «دانشجویان امامیه» پاکستانی، نیجریه ای هایی هستند که شیخ زکزاکی را دوباره گم کرده اند؛ بحرینی ها که شیخ عیسی قاسم شان را تبعید کرده اند و یا ترکیه‌ای‌ها و آذربایجی‌ها که اصلا دیده نمی‌شوند و تاجیکستانی‌ها که تحت فشارند و مالایی‌ها و شرق‌ آسیایی‌ها که کسی نمی‌شناسندش و اروپایی‌ها و آمریکایی‌های حق‌طلب و عدالتخواه... همه فرزندان پیرمردند و با برخاستن او بلند شده اند و و حالا هر جا که باشند انگار آنجا مرکز دنیاست و برای عدالت و راستی و درستی می‌جنگند و اربعین به اربعین محل قرارشان است. ثروتمند و فقیر ندارد. با هواپیما آمده یا پیاده ندارد. راه که شروع می‌شود همه کنار هم قدم می‌زنند؛ کنار هم استراحت می‌کنند؛ از ظرف‌ همدیگر آب می‌خورند و شب بیابان‌های عراق که سرد می‌شود گوشه‌ای از پتو را این روی خودش می‌گیرد و گوشه‌ دیگر پتو را آن دیگری. راهپیمایی اربعین قرار سالانه آرمانگرایان جهان است تا نشان دهند شکل دیگری از زندگی در همین شرایط عجیب و مغشوش دنیا هم ممکن است و هنوز راهی برای عدالت و انسانیت وجود دارد.

آنجا اینترنت کم آنتن می‌دهد، هر سال هر کار که ماموران ایرانی و عراقی می‌کنند فایده‌ای نمی‌کند. آنجا موبایل‌ها از کار می‌افتند و انگار نبودشان حس هم نمی‌شود و این برای من یک نشانه است. نشانه بزرگی که نشان می‌دهد زندگی به شیوه‌ای دیگر هم ممکن است و آرمانگرایان در اربعین به یاد امام(ره) این شیوه دیگر را درس می‌دهند.

جای خوشبختی است که عملکرد مدیریت فرهنگی برون مرزی ایرانی، آن‌قدرها هم که خودش توهم می‌کند بر آدم‌های خارج از مرزهای ایران تاثیری نداشته است و البته که حالا دیگر با اطمینان می‌توان گفت که جای خوشبختی است که عملکرد مدیریت فرهنگی ایرانی روی خود ایرانی‌ها هم تاثیر چندانی نداشته است و هنوز دایره وسیع دوست داشتن خمینی به تنگیِ بودن در بخشی از یک جناح سیاسی یا یک طبقه اجتماعی محدود نشده است. بسیار جای خوشحالی دارد که امسال فعالیت حداکثری دستگاه‌ها برای دولتی کردن روند فعالیت‌ها در اربعین حداقل از سال پیش بیشتر نشد و در یکی دو دستگاه روند واگذاری امکانات دولتی اربعین به گروه‌های مردمی هم کلید خورد.

دستگاه بزرگ فرهنگی‌ ایرانی که اولین شرط و اصل فعالیت فرهنگی آرمانگرایانه یعنی «بدون مرز» بودن را هنوز نپذیرفته است سالهای سال باید دنبال مردانی از ایران و عراق بدود که در عین رخداد ۸ سال جنگ رسمی ایران و عراق؛ آنچنان محبتی بین خودشان پدید آورده‌اند که از یک ماه مانده به اربعین پیام‌های واتسپی عراقی‌ها روانه ایران می‌شود: کی می‌آیید؟

دستگاه بزرگ فرهنگی‌ ایرانی که اولین شرط و اصل فعالیت فرهنگی آرمانگرایانه یعنی «بدون مرز» بودن را هنوز نپذیرفته است سالهای سال باید دنبال مردانی از ایرانی و عراق بدود که آنچنان محبتی بین خودشان پدید آورده‌اند که از یک ماه مانده به اربعین پیام‌های واتسپی عراقی‌ها روانه ایران می‌شود: کی می‌آیید؟
امسال نیجریه‌ای و بحرینی‌ها و یمنی‌ها شاید غایبان بزرگ اربعین بودند. هم آن‌ها که به دلایل ایستادگی بر حق‌طلبی و عدالت هم اکنون مشغول هزینه دادن از جان و زندگی‌شان هستند. نام آنها در برخی از موکب‌ها به نیکی به یادگار مانده بود.

در کوچه‌های کربلا اما یک موکب عراقی همه توجهات را به خود جلب می‌کند. نام موکب امام خمینی(ره) است وجوانان عراقی خودشان به راه انداخته‌اند. اینجا خبری از کارتابل‌های پر از گزارش موسسات ایرانی نیست. کسی عکس برای گزارش دادن نمی‌گیرد.

کسی را مامور نکرده‌اند تا آدم‌ها را بشمارد و آخر سر هم کسی لیستی از هزینه‌ها را اعلام نمی‌کند. جوانان عراقی‌اند؛ عدالتخواهان بزرگی که نام خمینی، آرمانگرای بزرگ قرن ما را فراموش نکرده‌اند.

 

منبع:مهر

گزارش خطا

مطالب مرتبط
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: