26 مهر 1400 12 (ربیع الاول 1443 - 53 : 19
کد خبر : ۱۰۶۹۴۵
تاریخ انتشار : ۲۶ تير ۱۳۹۸ - ۱۱:۲۴
سمیه شریفلو گفت: «زیباترین روزهای زندگی» در میان انواع ادبی، گونه خاطره و از میان اقسام شیوه‌های خاطره نگاشته‌های جنگ مبتنی بر گونه شفاهی روایت است. این کتاب، حتی یک واو غیرواقعی ندارد.

عقیق:کتاب «زیباترین روزهای زندگی» شامل خاطرات سیده فوزیه مدیح نوشته‌ سمیه شریفلو است که چند روزی است از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده است.

شریفلو در این اثر به شرح سرگذشت فوزیه مدیح و رشادت‌های او و خانواده‌اش در زمان جنگ پرداخته و تاثیر حضور بانوان را در آن دوران خطیر به تصویر کشیده است.

در بخشی از کتاب «زیباترین روزهای زندگی»؛ خاطرات سیده فوزیه مدیح می‌خوانیم: تابستان ۱۳۶۱، بازسازی خرمشهر شروع شده بود و ادارات کم‌کم داشتند به آن جا بر‌می‌گشتند. خیلی‌ها برای کار به آن جا رفتند. پدر من هم یکی از ‌افرادی بود که به خرمشهر رفت و در فرمانداری شهر مشغول به کار شد. سیدنوری هم در اهواز مشغول به کار بود. این بهانه‌ای شد تا مادر که دوری پدر برایش خیلی سخت بود، اواخر تابستان، تصمیم جدی بگیرد به اهواز نقل مکان کرده و به این شکل به خرمشهر نزدیک‌تر شویم. ضمناً می‌خواست برای سروسامان‌دادن برادرم، آستین بالا بزند و فکر می‌کرد، باید نزدیکش باشد تا بهتر بتواند این کار را انجام بدهد. ‌گر‌چه اهواز به آبادان نزدیک‌تر بود و راحت‌تر می‌توانستم رفت‌وآمد کنم، اما ماندن در شیراز را ترجیح می‌دادم. ‌نمی‌خواستم همراه خانواده بروم. فکر می‌کردم با حال و روزی که دارم، اگر مدتی از آن‌ها دور باشم، برایشان بهتر است. به همین خاطر تصمیم گرفتم کارم را در بنیاد ادامه بدهم. مادر و پدر موافق این کار نبودند.

برای راضی‌کردن مادر، خدیجه، نوریه، سامی و حتی زن‌عمو را واسطه کردم، اما فایده نداشت. بالاخره دست به دامن سیدنوری شدم. او تلفنی با مادر صحبت کرد و گفت: «نگران نباش، حالا که با رفتن سر کار، وضع روحی‌اش بهتر شده، خوب نیست یکدفعه بیکار بشود. کار، باعث می‌شود کمتر فکر کند. من تلاش می‌کنم از طریق دوستانم او را به اهواز منتقل‌ کنم، فقط باید مدتی صبر کنی.» مادر دیگر روی حرف سیدنوری حرفی نزد و قبول کرد بمانم، اما خیلی ناراحت بود. در حال جمع‌کردن اندک وسایلمان، گریه می‌کرد و می‌گفت: «آخر من چطور تو را در این حال رها کنم، تنها بگذارم و بروم.» برای آرام‌کردنش می‌گفتم: «یوما من از خدا می‌خواهم که بیایم اهواز، اما بگذار مدتی دیگر. این‌طور برای همه‌مان بهتر است. سامی هم اینجا تنهاست. یکی باید باشد لباس‌هایش را بشوید، برایش غذا بپزد و مونس‌ او باشد.

به واسطه انتشار تازه این کتاب با شریفلو نویسنده کتاب به گفت‌وگو پرداختیم و آنچه در ادامه می‌خوانید شرح مصاحبه خبرنگار فارس با این روایتگر روزهای پرمخاطره است.

* چرا و چگونه پذیرفتید که این کار را بنویسید؟

از دوران دبیرستان علاقه خاصی به دانستن تاریخ دفاع مقدس داشتم. پس از ورود به دانشگاه، فرصت بهتری برای مطالعه کتاب‌های غیر‌درسی پیدا کردم و از آنجا که درباره دفاع مقدس سؤالات زیادی داشتم، به خواندن این نوع کتاب‌ها بیشتر علاقه‌مند شدم.

‌اسفند‌ماه ۱۳۸۱ در سفر دانشگاهمان به مناطق عملیاتی جنوب کشور شرکت کردم. سفر معنوی بسیار خوبی بود. در کنار استفاده معنوی که از این سفر بردم، اشتیاق بیشتری پیدا کردم تا درباره تاریخ دفاع مقدس بیشتر بدانم. سال بعد با شرکت در دوره ای آشنایی خوبی با جنگ پیدا کردم.

‌با آموزش‌هایی که در این دوره دیدم، مطالعاتم منظم‌تر شد و در کنار درس‌های سخت رشته تحصیلی‌ام، مهندسی پتروشیمی، از هر فرصتی برای مطالعه استفاده می‌کردم. نتایج خوانده‌هایم را به‌طور خلاصه در قالب سه دفترچه جمع کرده بودم. حس می‌کردم به قصۀ مقاومت خرمشهر و حواشی آن علاقه خاصی پیدا کرده‌ام.

باید اسفند‌ماه همان سال در کاروان‌های دانشجویی حضور پیدا می‌کردم و نتایج مطالعاتم را برای دیگر دانشجویان به صورت روایت می‌گفتم. آن سال بعد از بازگشت‌ به تهران با انگیزۀ قوی‌تری به کارم ادامه دادم، در حالی که بیشترین علاقه‌ام کسب اطلاعات دربارۀ خرمشهر و روزهای مقاومت و قبل و بعدش بود. ‌هر چه زمان می‌گذشت، این علاقه افزایش می‌یافت و مطالعات و تحقیقاتم بیشتر در این حوزه بود.

از آنجا که کتاب‌های زیادی دربارۀ خرمشهر خوانده بودم و بسیاری از خاطرات و اتفاقات مرتبط با آن را از زبان راویان معتبر و عده‌ای از مدافعان خرمشهر شنیده بودم، اما این خاطرات را در هیچ کتابی نیافته بودم. دیگر، خواندن منابع مکتوب راضی‌ام نمی‌کرد و به دنبال اطلاعات تازه‌تر و بِکرتر بودم و از هر فرصتی برای صحبت با فرماندهان و رزمندگان دوران دفاع مقدس و بعضی اهالی قدیمی شهر که روزهای اول جنگ آواره شده بودند، دربارۀ موضوعات مختلف استفاده می‌کردم.

مدتی بعد به این نتیجه رسیدم که یکی از کارهای ضروری در حوزۀ دفاع مقدس، مکتوب کردن خاطرات مستند شفاهی حاضران در این حادثۀ عظیم است. به این نکته معتقدم که ثبت درست و به‌موقع تاریخ، استناد آن را تأیید می‌کند و ثبت نکردن تاریخ به مرور ایام ممکن است به انکار آن منجر شود. یا بسیاری از زوایای وقایع تاریخی بزرگ مهجور و دست‌نخورده باقی بماند‌.

از سال ۱۳۸۱ به طور جدی شروع به پژوهش در زمینه تاریخ دفاع مقدس کردم. در زمینه خواندنی کردن واقعیات دفاع مقدس از منظرهای مختلف احساس تکلیف داشتم و در میان روایت‌های زنانه از جنگ، احساس می‌کردم روایت پشت جبهه ضرورت بسیار زیادی دارد و دنبال روایت‌های بیرون از جبهه و به عبارتی روایت زندگی بودم.

* فرایند تحویل گرفتن کتاب «زیباترین روزهای زندگی» چگونه بود؟

ابتدای سال ۱۳۸۹ از سرکار خانم حسینی پیشنهاد کار روی خاطرات خانم فوزیه مدیح را دریافت کردم. بعد از بررسی جوانب مختلف این سوژه و برای اینکه جنبه روایت پشت جبهه و زندگی در جنگ را داشت آن را قبول کردم؛ ضمن اینکه به خرمشهر عزیز هم مرتبط می‌شد.

* توضیح بیشتری می‌دهید؟ مصاحبه‌ها چگونه بود؟

به دلیل تحصیل همسرم در حوزۀ علمیه، ساکن قم بودیم و با اینکه رفت و آمد بین قم و تهران برایم مشکل بود، اما با خانم مدیح قرار گذاشتم که به صورت دوره‌های یک‌هفته‌ای و ده‌روزه تهران بیایم و جلسات مصاحبه را صبح و بعد‌از‌ظهر با هم داشته باشیم. خانم مدیح قبول کردند و الحق در طول کار به همراه خانواده‌شان بسیار با بنده همکاری داشتند تا در طول مدتی که می‌توانم تهران باشم، بیشترین زمان را برای این‌کار بگذاریم. قرار بود مصاحبه‌ها در منزل خانم مدیح صورت بگیرد. نزدیکی منزل ایشان به منزل پدری‌ام هم بسیار کمکم کرد.

* روش‌های دیگری هم بود؟

غیر از مصاحبه از شیوه‌های دیگری هم استفاده کرده‌ام. مسلط بودن بر اطلاعات مربوط به دفاع مقدس از جمله کیفیت مقاومت خرمشهر، مطالعۀ همۀ روزشمارهای انقلاب و دفاع مقدس مرتبط با خرمشهر و آبادان و هر سند مکتوب‌ و فیلم مستندی که در این زمینه سراغ داشتم، جز اولین کارهایی بود که برای انجام یک مصاحبه فعال و دقیق لازم بود. خواندن این کتاب‌ها و منابع دست اول به تسلط روی مصاحبه‌ها بسیار کمکم کرد. (این مطالعه در طول کار همچنان ادامه داشت.) پشتیبانی پژوهشی کار در پیشبرد درست مصاحبه و چینش درست مطالب هم بسیار موثر بود.

* فراز و فرودهای تالیف را چگونه پشت سر گذاشتید؟ برای یافتن افراد مرتبط با راوی مشکلی نداشتید؟

از آنجا که هیچ شیوه‌نامۀ خاصی برای این کار وجود ندارد، در خیلی از موارد برای نوشتن به مشکل بر‌می‌خوردم؛ چون از طرفی می‌خواستم صدا و لحن راوی در طول کار شنیده شود و از طرفی باید متن را به‌گونه‌ای می‌نوشتم که نثر استانداردی داشته باشد. نه می‌خواستم نثر خالص ادبی باشد و نه گفتاری محض، اما در نهایت‌ به علت دیالوگ‌های فراوان، متن را از حالت گفتاری خارج کردم. خوشبختانه در مورد کار خانم مدیح همکاری او و اطرافیان و دوست و آشنایان مطلع بسیار عالی  قابل ستایش بود.

* حاصل کار، چند ساعت مصاحبه شد؟

مصاحبه‌ها حدود ۳۰۰ ساعت بود.

* روش انجام مصاحبه‌ها چگونه بود؟

سوالات اولیه بر مبنای ساختاری که برای کار طراحی کرده بودم، تهیه شد، اما باید به این نکته اشاره کنم که ابتدای کار نمی‌شد به صورت صد در‌صد سؤالات استانداردی تهیه کرد. در این زمینه باید انعطاف‌پذیری وجود داشته باشد و حتماً این‌طور نیست که براساس سؤالات تهیه‌شدۀ اولیه پیش رفت. گاهی از یک سؤال ده‌ها سؤال دیگر در‌می‌آمد و گاهی اصلاً لازم نبود سؤالی را بپرسم. گاهی در یک جلسه بیش از بیست سؤال مطرح و پاسخ داده می‌شد و گاهی چند جلسه فقط به پاسخ یک سؤال می‌گذشت.

چون ساختار، طرح کلی و خط سیری که برای گرفتن و ثبت خاطرات داشتم، مشخص بود و می‌دانستم قرار است به کجا برسم در روایت‌ها گم نمی‌شدم و راه برایم مشخص بود.

* چطور؟

جنس مصاحبه در این اثر نیازمند توضیحاتی است که در جای خود باید به آن پرداخته شود. از آنجا که از ابتدای ورودم به حوزه نویسندگی تلاشم نوشتن مطالبی مستند بود، در انجام این کار هم از ابتدای کار، نوع و قالب خاطره نویسی مدنظرم بود و بر همین اساس سایر مراحل کار را پیش بردم. چون قصد وارد کردن حتی یک حس یا صحنه غیرواقعی را نداشتم، کوچکترین توصیفات، جزئیات، حالات، عواطف، احساسات، اندازه‌ها، مقیاس‌ها، تلقی‌ها، گفت‌وگوهای درونی و ... را از طریق مصاحبه و سوال می‌گرفتم و طبعا ساعات مصاحبه بالاتر می‌رفت.

برای انجام مصاحبه‌های تکمیلی چند نوبت همراه همسرم به خوزستان رفتیم تا با کسانی که به نظرم به انجام کار کمک می‌کردند، صحبت کنم و مکان‌هایی را که خانم مدیح از آن‌ها اسم برده بودند از نزدیک ببینم. بنابراین حتی یک واو غیر واقعی در این کتاب وجود ندارد. روایت کاملا مستند است و بنده برای خواندنی شدن مطلب بارها آن را بازنویسی کردم.

روزهای جنگ، آوارگی، سختی‌ها، دربه‌دری‌ها، دوری‌ها، غصه‌ها، شهادت‌ها و مجروحیت‌ها اگرچه ظاهر تلخی داشت اما چون خانم مدیح تحمل این روزها و صبر بر آنها را با خداوند معامله کرده بود، زیبا بود. پس، از جمله زیبای حضرت زینب که فرمودند: ما رَاَیتُ الاّ جمیلاً ، وام گرفتم و نام کتاب را  «زیباترین روزهای زندگی» نهادم.

* در حال حاضر، باز هم مشغول نوشتن هستید؟

مشغول انجام دو کار هستم که بیش از پنجاه درصد آن بحمدلله پیش رفته است. اگر مشکل دسترسی‌ام به اسناد و همکاری بعضی عزیزان که مطلعان ماجرا هستند، حل شود، سرعت انجام کارها بیشتر هم خواهد شد.

همکاری نکردن بعضی دوستان مطلع ماجرا، جلوی پیشرفت سریع کارها را گرفته است و مهم‌تر از این مسئله موضوع دسترسی به اسنادی است که در دست نهادهای حقوقی و بعضی اشخاص حقیقی است که دیدن بخشی از آنها هم به پیشرفت کار کمک بسیار بسیار زیادی می‌کند و متاسفانه به دلایل غیر موجه هنوز به بسیاری از اسناد دسترسی ندارم.

* پیش از این چه کتابی نوشته بودید؟ 

پیش از این دو کار دیگر انجام داده‌ام: کتاب «حیات احمد»، نشر بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس در سال ۱۳۸۹. این کتاب در پانزدهمین دوره کتاب سال دفاع مقدس رتبه اول بخش جنگ و زندگی را کسب کرد. کتاب «نگاه پرباران»، نشر فاتحان، سال ۱۳۹۲؛ این کتاب به نقش زن در دفاع مقدس، از صدر اسلام تا پس از جنگ تحمیلی می‌پردازد.

* اگر نکته‌ای باقی مانده می‌شنویم.

کتاب «زیباترین روزهای زندگی» در میان انواع ادبی، گونه خاطره و از میان اقسام شیوه‌های خاطره نگاشته‌های جنگ مبتنی است بر گونه شفاهی روایت.

این کتاب تاریخ شفاهی نیست، اما ابزارهای تاریخ شفاهی در آن به وضوح دیده می‌شود و به علت تلاش پژوهشی قابل توجهی که در آن صورت گرفته و مستندنگاری و اسناد شفاهی و کتبی متعددی که برای استناد آن ارائه شده، اطلاعات قابل قبول و مطمئنی را در خود جای داده که قطعا در بررسی‌های علمی پژوهشی مورد استناد قرار خواهد گرفت.

 باید از رزمنده بی‌ادعا و خستگی‌ناپذیر عرصه جهاد فرهنگی سرکار خانم سیده اعظم حسینی که مسئولیت واحد خواهران دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری را به عهده دارند، یاد کنم. اگر همراهی‌ها تشویق‌ها و راهنمایی‌های دلسوزانه ایشان همراهم نبود، این کار شکل نمی‌گرفت.

 

منبع:فارس

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: