21 مهر 1400 7 (ربیع الاول 1443 - 11 : 07
کد خبر : ۱۰۶۵۵۶
تاریخ انتشار : ۰۴ تير ۱۳۹۸ - ۱۱:۰۸
محمد سعید بیلکار نابغه قرآنی کشور از باوری می‌گوید که هر روز مسافت زیادی را برای رسیدن به آن طی کرده است.

عقیق:نابغه‌ قرآنی که در پایین‌ترین سن به بالاترین درجه علمی رسیده و حالا در سن ۲۰سالگی پس از گذراندن دوره دکتری، یکی از مدرسان دانشگاه امام صادق (ع) است.

او چندی پیش با حضور در برنامه تلویزیونی «عصر جدید» توانست استعداد هوشی و توانایی  بدنی خود را در رشته ورزشی «پارکو» به نمایش بگذارد و در مدتی کوتاه از فعالیت‌های خود بگوید. به همین دلیل خبرنگار ما از این جوان قرآنی و فعال دعوت کرد تا گفت‌وگویی تفصیلی با سعید بیلکار داشته باشد. 

مشروح این مصاحبه را در زیر بخوانید:

سلام عرض می‌کنم خدمت شما آقای بیلکار و از اینکه امروز دعوت ما را پذیرفتید، ممنون هستم. مخاطبان تا حدودی در برنامه «عصرجدید» با شما آشنا شدند، اما ممنون می‌شوم بار دیگر خودتان را برای خوانندگان این گفتگو معرفی کنید؟

محمد سعید بیلکار، متولد ۲۲ مهر سال ۷۷ هستم. فرزند سوم خانواده و دو برادر بزرگ‌تر از خودم به نام‌های محمد امین و محمد علی دارم. پدرم بازنشسته شرکت نفت و مادرم خانه‌دار و مدرس قرآن کریم است که اصالتاً اهل کَن یکی از محله‌های قدیمی تهران هستیم.

خیلی از خانواده‌های مذهبی فرزندان خودشان را محدود به یک چارچوب خاص می‌کنند

فضای خانه و خانواده شما همه مذهبی هستند؟

خانواده ما از پایه مذهبی هستند و دایی‌ام هم سن و سال‌های من بود که شهید شد. او ۱۳ سال مفقود الاثر بود تا اینکه یکسال قبل از به دنیا آمدنم پلاک و استخوان‌هایشان پیدا می‌شود. به همین دلیل اسم مرا سعید هم اسم دایی‌ام می‌گذارند. خانواده من از سمت مادری و پدری هر دو مذهبی هستند و از همان ابتدا هم بنیه مذهبی عقل‌گرا و تفکرگرا داشتند، بعضا ما شاهد خانواده‌های مذهبی هستیم که فرزندشان را در یک چارچوب محدود می‌کنند، اما در حقیقت خانواده من به این شکل نبوده و شما مصداق آن را در حرفه ورزشی من در پارکور شاهد هستید.

از چه سنی حفظ و قرائت قرآن را شروع کردید؟ مادرتان استاد شما بود؟

الحمدالله در دوره دبستان از هوش خوبی برخوردار بودم، اما نه به این معنا که دانش آموز برتر باشم. از خاطرات بچگی یادم هست که در سن ۷ سالگی وقتی از سرویس مدرسه جا ماندم و به خانه برگشتم حتی در مسیر با آقای راننده سر اینکه پول پاره به مردم می‌داد، بحثم شد. این توانایی ارتباطی من بود، اما جرقه حفظ قرآن من از شش سالگی آغاز شد، در آن سال‌ها من مهد قرآن می‌رفتم و حفظ اشاره قرآن را به اندازه یک سوره شروع کردم و بعد از آن هر سال چند سوره از قرآن را حفظ کردم تا به سن ۱۱ سالگی رسیدم و در ۱۱ سالگی دوست من صالح اِستَکی که خود او هم از حافظان کل قرآن است، تصمیم به حفظ قرآن گرفتیم و با مادرانمان این مسئله را در میان گذاشتیم.

بعد از آن بود که تصمیم گرفتید جهشی تحصیل را ادامه بدهید؟

شروع حفظ ما از جامعة القرآن بود و خیلی جالب است که ما هر روز از کَن به میدان امام حسین (ع) می‌آمدیم و شاید ما یک سال و ۳ ماه این مسیر حدود ۳۰ کیلومتر را هر روز می‌رفتیم. حفظ قرآن من از سال ۸۸ تا ۸۹ به مدت یک سال و ۳ ماه طول کشید و همواره الحمدالله در زمینه حفظ موفق بودم و در بخش‌های مختلف آزمون جزو نفرات اول تا دوم محسوب می‌شدم و با تشویق‌های خانواده‌ام بحث حفظ را به شدت جدی پیگیری کردم.

هم زمان با دوره دبستان حفظ قرآن را شروع کردید، مدرسه را چه کردید؟

همیشه گفته‌اند سالی که نکوست از بهارش پیداست؛ این برای همه ادوار مختلف زندگی ما وجود دارد. خوشبختانه خانواده من به کیفیت کارهایم خیلی اصرار داشتند و دنباله رو بحث حفظ قرآن بودند. در سال‌های اول حفظ مدرسه نمی‌رفتم و توانستم ۱۵ جزء از قرآن را حفظ کنم، اما در همان سال بعد از اینکه به طور کامل ۳۰۰ صفحه از قرآن را تحویل دادم معدل درسی‌ام بالای ۱۹.۹۰ شد و این برای من خیلی ارزشمند بود.

این تربیت قرآنی در دوران تحصیل شما در دبستان شکل گرفت، چه اتفاقی افتاد که وارد دانشگاه الهیات شدید و به صورت جهشی از مقطع دبستان و راهنمایی وارد دانشگاه شدید؟

الحمدالله مدارس ما در زمینه حفظ همکاری خوبی با خانواده‌ها دارند و می‌گویند شرایط با خودتان فقط به شرطی که امتحانات میان‌ترم و پایان ترم را با قبولی از آن بگذرند، آن‌ها بعد از حفظ قرآن کریم من متوجه شدند یک حافظ قرآن می‌تواند با توجه به تسلط به درس‌های عربی، انگلیسی و درس الهیات در آزمون ارشد الهیات شرکت کند به این شکل که اگر این فرد در کنکور رتبه خوبی بیاورد و در آزمون حفظ قرآن ۸۰ درصد نمره قبولی آن را به دست آورد می‌تواند وارد رشته ارشد الهیات شود.

یعنی ما در هر سنی حافظ قرآن باشیم، می‌توانیم کنکور ارشد بدهیم؟

این اتفاق فارغ از اینکه در چه دوره تحصیلی هستید می‌تواند رقم بخورد. من این آزمون را شرکت کرده‌ام و تا آخر دروس ارشد نیز درس‌های پایه راهنمایی را به صورت غیر حضوری خواندم و در سن ۱۳ سالگی توانستم وارد رشته الهیات شوم. ۱۴ ساله بودم که رتبه چهارم کنکور الهیات را بدست آوردم و در دانشگاه تهران مشغول به تحصیل شدم و به موازتش در کنکور ادبیات عرب شرکت کردم و رتبه دوم دانشگاه آزاد را کسب کردم.

دکتری چه طور؟

بعد از دفاع پایان‌نامه ارشد در سن ۱۶ سالگی کنکور دکترا دادم به این شکل که آزمون دکترا یک آزمون کتبی و شفاهی دارد، در آزمون کتبی رتبه دوم را کسب کردم جالب این است که وقتی به پدرم گفتم او خیلی شیرین و آرام به من گفت: سعید جان چی می‌شد رتبه یک می‌شدی؟ (با خنده)

خیلی از جوان‌های هم سن و سال شما به دنبال مشوق یا کسی هستند که همراه و پشتیبان آن‌ها باشد، فکر کنم خانواده برای شما نقش مهمی را ایفا کرد، درست است؟

شخصیت کلیدی که در زندگی من خیلی اثر گذاشت برادر بزرگ‌ترم بود محمد علی دقیقا مانند شخصی که کار‌های من را پیگیری می‌کرد مثل یک پشتیبان کنارم بود و با تسلطی که در من داشت تمام کارهایم را در دست گرفت، من تأثیر خانواده‌ام را قطعی می‌دانم، اما در حوزه ما هم سختی‌های خاص خودش را دارد.

نگاه من به زندگی، ثبت رکورد است

می‌توان گفت خانواده شما همه کاره فعالیت‌های شما بودند؟ چون الان شاید خیلی از جوان‌ها که صحبت ما را می‌خوانند، بگویند که خانواده‌های ما نگاه و نقشه راهی برای ما ندارند.

خانواده من در حفظ قرآن موثر بودند، اما در رشته پارکور تخصص خاصی نداشتند حتی وقتی من وارد این رشته شدم تا مدتی با مخالفت اطرافیانم روبرو شدم، اما الحمدالله تلاش و پشتکارم برای همه نتیجه خوبی را حاصل کرد.

من این سوال را با یک مثال و باور پاسخ می‌دهم، من در سن ۱۴ سالگی به این نتیجه رسیدم که در بحث‌های علمی هوش خوبی دارم، اما صدای مطلوبی ندارم، من همیشه نمرات و رتبه‌های درسی خوبی داشتم، اما هیچ وقت در مباحث قرائت و تلاوت قرآن قاری خوش خوانی که مشهور شود، نبودم؛ در صورتی که وقتی الان به صوت‌های قرآنم گوش می‌کنم می‌گویم که در آن سال‌ها هم در سطح خوبی حضور داشتی، ولی متأسفانه باوری که در آن سال‌ها برای من جا افتاده بود ورای این تصور بود. در واقع هر کس در عرصه‌ای که وجود دارد باید به باور برسد و به استعداد خود ایمان داشته باشد تا به موفقیت دست پیدا کند؛ این همان باوری است که فردی باید درون خودش تقویت کند. من به زندگی نگاه رکوردی دارم هر وقت ما توانستیم با ماشینی ۱۸۰ تا سرعت برویم در دفترچه ماشین همان ۱۸۰ ثبت می‌شود حالا شاید با این ماشین ده‌ها کیلومتر سرعت رفته باشیم، اما نهایت سرعت یعنی همان ۱۸۰ ثبت شده است و این نشان می‌دهد که ظرفیت ما بیشتر از ۱۸۰ هم می‌تواند باشد، اما هنوز ما خودمان را کشف نکرده‌ایم.

افراد بزرگی که به جایی می‌رسند یا ما از زندگی آن‌ها اطلاعی پیدا نمی‌کنیم یا برای آن‌ها اسطوره سازی انجام می‌شود. اسطوره سازی به این معنا که ما می‌آییم حقیقت آن آدم را به گونه دلخواه خودمان تعریف می‌کنیم. از جمله تحریف‌هایی که در اسطوره سازی ما انجام می‌شود رسیدن به آن مرتبه غایی دانشمندان است. متاسفانه این اتفاق برای رسیدن به مرتبه علمی دکتری و تیم ملی جوانان ما افتاده است که خط پایان برای خود کشیدن و دیگر بعد از آن ادامه نمی‌دهند.

چه فرقی بین شما و دیگر افراد هست، می‌شود گفت شرایط خیلی خارق العاده‌ای برای رسیدن به این موفقیت‌ها را طی کردید؟

من می‌گویم انسان به هر نقطه‌ای می‌تواند برسد. منم سوم یا چهارم دبستان هیچ فرقی با دیگر دوستانم نداشتم، کماینکه امروز هم فرقی با دیگران ندارم. هر اتفاقی تو زندگی من کاملا دلیِ است. حتی من هنوز به خاطر مشغله کاری و علمی که داشتم گواهینامه نگرفتم و هنوز با مترو و اتوبوس رفت و آمد می‌کنم. یک بار کل کلاس‌ها را رفتم و، چون آزمون قبول نشدم دیگر زمانی برای آزمون دوم نگذاشتم و هنوز گواهینامه من مانده است.

خیلی از اتفاقات در زندگی من نشد و این نشدن‌ها دلیل موجهی نیست که بخواهیم از سرعت ۱۸۰ کم کنیم. یک ماشین اگر با سرعت بیست هم برود، باز خللی در آن سرعت ۱۸۰ وارد نمی‌شود.

اگر از همان روز‌های اول به جای موفقیت با شکست روبرو می‌شدید؛ به طور مثال نمره خوبی در معدل بدست نمی‌آوردید یا در حفظ قرآن رتبه اول یا دوم کسب نمی‌کردید. باز هم به راهتان ادامه می‌دادید؟

من تا اینجا چیزی از شکست‌هایی که خوردم نگفتم. اگر حذف هم می‌شدم باز در آن زمان حتما جای انتخاب داشتم. البته حذف شدن هر فرد بی دلیل نیست.

من کارشناسی ارشد ترم یک نمره دوازده گرفتم، نمره شانزده و پانزده گرفتم و معدلم در ترم اول ارشد شانزده و پنجاه بود. ترم دو شانزده و نود تا اینکه تا ترم‌های آخر به هفده رسید. برای من شانزده یا هفده معدل خوبی نیست. ولی من با فضای دانشگاه آشنا نبودم و همان جا می‌توانستم انتخاب کنم که دانشگاه در این سن جایی برای من نیست و خیلی‌ها به من گفتند که شما بدرد این فضا نمی‌خوردید، یادم هست استادی به من گفت که شما معنی پژوهش را نمی‌دانید.

من پایان نامه ارشدم را باید خیلی سریع تحویل می‌دادم. رتبه دو کنکور دکتری آمده بود، اما من هنوز از پایان نامه ام دفاع نکرده بودم و اگر تمامش نمی‌کردم رسما رتبه دو کنکورم باطل بود. در جایی بحثم با پدرم بالا گرفت. درواقع کم کاری از من بود و پنج ماهی من سمت تدوین پایان نامه نرفته بودم و مجبور شدم در یک ماه روزی شانزده ساعت وقت بگذارم و آن را تمام کنم. این از جمله اشتباهاتی بود که من داشتم.

جنس شکست‌ها مشخص است. خیلی از چیز‌های شخصی را نمی‌شود نقل کرد. من هم در سن پانزده تا شانزده سالگی بار‌ها شکست خوردم چه بسا شکست‌های بزرگی بود که اینجا قابل نقل نیست. هر آدمی سختی خودش را دارد، این من هستم که می‌توانم انتخاب کنم، اگر شکست را انتخاب کنم تا انتها با شکست‌ها روبرو هستم و اگر در پی موفقیت باشم در ادامه راه با موفقیت روبرو خواهم بود. صد‌ها شکست می‌تواند برای این پیروزی را بسازد که آن را در «پارکو» یاد گرفتم.

با توجه به اینکه اول مصاحبه خودتان گفتید، شاید وجه خوبی برای اطرافیانتان نداشته باشد، اما چی شد «پارکو» را انتخاب کردید و وارد این رشته شدید؟

من پارکور را از جامعه القرآن آشنا شدم. دوستی در آنجا پارکو کار می‌کرد، وقتی فیلم هایش را برایم فرستاد من خوشم آمد و جذب این رشته شدم. ابتدای امر که وارد این رشته ورزشی شدم به خاطر محیط متفاوتی که داشت شوکه شدم، اما همین تفاوت کمک خیلی بزرگی به من کرد، چراکه مشکلی که مذهبی‌های ما دارند، این است که خودمان را از بقیه اقشار جامعه جدا می‌کنیم و به نوعی طبقاتی بندی انجام می‌دهیم. به عقیده من این نوع تفکر تا الان به جامعه ضربه زده است و اگر ادامه پیدا کند باز هم دچار آسیب خواهیم شد.

در پارکو خیلی زود برای من این تفاوت برطرف شد. چرا که خیلی زود با کسی آشنا شدم که کاملا نسبت به من متفاوت بود و من مجبور بودم که با او معاشرت صمیمی داشته باشم، البته در این مسیر سختی‌های زیادی وجود داشت و همچنین توانستیم کمک‌های بسیاری به همدیگر کنیم و تا حدودی فضای فکریمان را تعدیل کنیم.

اصلا پارکو چی هست و شما چند ساله مشغول به آن هستید؟

حدود ۸ سال است که خودم پارکو کار می‌کنم. پارکو یعنی رد کردن موانع و رسیدن از نقطه «الف» به نقطه «ب» در سریعترین زمان است. واژه‌اش فرانسوی است. آن چیزی که در پارکو وجود داشت من در مباحث علمی پیدا نکردم. درس خواندن تا حدودی خسته کننده است و این ورزش و پارکو بود.

از نظر زمانی و مفهمومی بین ورزش و علم چگونه تعادل را برقرار کردید و بین معنای علم شما و ورزش ما فاصله خیلی زیادی وجود دارد؟

مسئله علمی من در آن علاقه وجود داشت، از سمتی هم وقتی وارد پارکو می‌شوید دیوانه وار علاقمند به او می‌شوید، به شما هیجان، اعتماد به نفس و انرژی می‌دهد. شما وقتی می‌توانید مانعی را در پارکو رد کنید پس می‌توانید با این ذهنیت موانع زندگی هم رد کنید و از آن‌ها بگذرید. این عشق به پارکو تا حدی زیاد بود که من کنار درسم روزی دو تا سه ساعت تمرین را هم داشتم و اصلا نمی‌توانستم برای یک روز هم که شده پارکو را کنار بگذارم. اگر تمرین نمی‌کردم، درس هم نمی‌خواندم.

زندگی شما فقط درس و ورزش است؟ چقدر جوانی کردید؟

من هم مثل بقیه پسر‌ها دستی به بازی‌های رایانه‌ای دارم و فوق العاده بازی‌های ps۴ علاقه دارم و شاید باورت نشود که من کل این عید را با دوستانم فقط بازی می‌کردیم.

چرا در برنامه تلویزیونی «عصر جدید» در رشته ورزشی خودتان شرکت نکردید؟

واقعا من واکنش جامعه مذهبی را نسبت به ورزشم نمی‌دانستم. برای همین تا قبل از اینکه برنامه را ببینم نگران این بودم که نکند، این حرکت من بیش از حد ساختار شکنی باشد. حالا فکر کنید در برنامه «عصر جدید» صحبت‌های من اول نبود و فقط از من حرکاتم را می‌دید؟! صد در صد با من مخالفت می‌شد، یا اصلا صحبت نمی‌شد و می‌گفتند سعید بیلکار حافظ قرآن هم هست. حتما بعد از برنامه می‌گفتند که این فرد شانیت قرآن را پایین آورده است. اما الحمد الله آن چیزی که به نظرم معجزه آسا بود، معرفی پارکو به عنوان ابزاری ساختار شکن معرفی شد، نه چیزی که شان قرآن را پایین بیاورد.

تدریس را از چه سنی و از چه دانشگاهی شروع کردید؟

من تدریسم را از سن شانزده سالگی در کارگاه‌های آموزشی دانشگاه تهران شروع کردم و پس از آن به وسیله اعتماد اساتیدم تدریس در جا‌های دیگر را هم تجربه کردم.

حامی خاصی داشتید که توانستید در این سن کم استاد دانشگاه شوید؟ بالاخره سن هم شرط هست!

چه کسی می‌تواند از من حمایت کند؟ همیشه افراد گله‌مند هستند که رابطه ندارند، اما این افراد یک چیزی از خودشان بروز دادند که شناخته شدند. من آن جسارت را داشتم که از اساتیدم خواستم تا تدریس کنم. این جسارت به من خیلی کمک کرد. من این جسور بودن را از خانواده ام یاد گرفتم و آن را اتفاقی مثبت قلمداد می‌کنم.

دانشجویان به شما اعتماد می‌کردند؟

بله این اعتماد وجود داشت، من یاد دارم که بعد از چند روز تدریس یکی از دانشجویانم گفت، استاد تا امروز کجا بودید؟! ما ترم پیش هم این درس را خواندیم، اما چنین مباحثی را درک نکردیم. خیلی‌ها کم کم من را شناختند و از من درخواست ورکشاپ کردند. من هیچ وقت به دنبال این نبودم که ورکشاپ بگذارم تا دانشجویان را جذب کنم، بلکه این دانشجویان بودند که من را به برپایی کارگاه‌های علمی مجاب می‌کردند.

ورودتان به دانشگاه امام صادق (ع) چگونه بود؟

روزی یکی از دوستان به من گفت که دانشگاه امام صادق (ع) استاد یار می‌گیرد، من هم به دانشگاه ورود کردم و در مصاحبه آن شرکت کردم، آنجا سوال‌هایی از من پرسیده شد که آقای فکری متصدی مصاحبه اساتید وارد بحث شدم و وقتی بیرون آمدم مطمئن بودم که در دانشگاه امام صادق (ع) پذیرش نمی‌شوم. یک ماه از مصاحبه‌ام گذشت تا اینکه مدیرگروه زبان عربی تماس گرفتند و من تدریس را در دانشگاه امام صادق (ع) شروع کردم.

آقای بیلکار چرا در مسابقات قرآنی کشور حضور ندارید و بیشترین حضور شما در مباحث علمی است؟

من از سن یازده سالگی بالای دویست تا سیصد اجرای قرآنی داشتم و مقامات استانی و کشوری دارم، اما به یک مرحله رسیدم که باید بین راه مسابقاتی و غیرمسابقاتی انتخاب می‌کردم. دقیقا انتخاب من حافظ تاثیرگذار بود، اما نه از راه مسابقات. ما ده‌ها حافظ با مقام بین المللی داریم، اما تاثیری آنچنانی در مباحث قرآنی نداشتند. من سعی کردم حافظی باشم که آن جرقه تاثیرگذاری را داشته باشم. در واقع رسیدن به مسابقات اهداف من نبود و نیست.

شما از جوانان کشور هستید و بیشترین مطالبه رهبری از جوانان این کشور است.

تعبیر من از فرمایشات رهبری این است که هرکسی باید باور کند که قرار نیست دیگری او را رشد دهد. هر کسی باید باور کند که خودش آینده ساز کشور خودش است. منبع پیشرفت کشور من جوان هستم. به عقیده من مهمترین چیز این است که در حوزه کار و تحصیل این خود جوان است که باید همت داشته باشد.

چقدر قرار است که منتظر باشیم تا اتفاقی برایمان رخ بدهد.

شما دو دیدار متفاوت با رهبر انقلاب داشتید، برایمان از این دیدار‌ها می‌گویید؟

ما دو دوره خدمت ایشان رفتیم. دوره اول مختص حفاظ نور بود که ایشان درباره تربیت ده میلیون حافظ قرآنی گفته بودند. ابتدا یک همخوانی داشتیم و چند تلاوت که در حد سلام و دیدار با حضرت آقا بود و آن چنان وقت نشد که با ایشان صحبت کنیم، اما در دیدار دوم من و چهار نفر از قاریان و حافظان بودیم که وقتی پیش حضرت آقا رفتیم برای ایشان سوال بود که آیا همه شما چهار نفر در سن کم مشغول تحصیل در کارشناسی ارشد هستید؟! گفتیم: «بله»، ایشان خرسند شدند و به ما احسنتم گفتند. اما متاسفانه آن دیدار هم مجال بیشتری نبود که به خواهیم از مشکلات و دغدغه دیگر جوان‌ها برایشان بیان کنیم.

من از جمله جا‌هایی که نتوانستم جسارت به خرج بدهم، دیدار‌های رهبری بود. چراکه دوست داشتم درباره مشکلات جامعه قرآنی بگویم و از دغدغه جوانان بگویم.

حال و روز خوبی این روز‌ها ندارم

آقای بیلکار خیلی سریع چند سوال می‌پرسم. وضع مالی خوبی دارید پارکو کار می‌کنید؟

در حد متوسط. من هم باشگاه را دارم و هم تدریس هایم را، اصلا وضع مالی آنچنانی ندارم. هم حد کم داشتم و هم زیاد.

اگر باز به عقب برگردید تا این اندازه فشرده درس می‌خوانید و این راه را می‌روید؟

بله! حتما. حتی با چیز‌هایی زودتر آشنا می‌شوم و خیلی زودتر با رشته‌های الهیات و قرآن آشنا می‌شوم.

احوال این روز‌های شما؟

متاسفانه حال و روز خوبی ندارم و سزاوار این همه بازتاب منفی نیستم.

اگر صحبت پایانی دارید، بفرمایید؟

من در «عصر جدید» دیده شدم، اما بزرگترین بیننده و شنونده خداست و اتکا می‌کنم به این دو آیه که «أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَىٰ»، «إِنَّ اللهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ».

گفت‌وگو از محدثه نعمتی

 

منبع:باشگاه خبرنگاران

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: