عقیق:روزنامه کیهان در مطلبی به بررسی زندگی شهید حجت الاسلام مصطفی قاسمی از زبان خانواده اش پرداخته و آورده است: چند ساعت پس از شهادت طلبه همدانی به دست یکی از اشرار سابقهدار همدان بود که تصاویری از پیکر غرق در خون وی در شبکههای مجازی دست به دست شد و با داغی که به دلهای آگاه عموم ایرانیان و بهویژه مؤمنین و طلاب انقلابی نهاده بود، هشتگ طلبه همدانی، شهادت و شهادتطلبی در فضای مجازی داغ شد.
از میان تمام عکسهای مربوط به شهادت مصطفی قاسمی، امام جماعت مسجد حاج کربعلی همدان، صحنه پیکر در خون غلتیده او بیشتر از همه خودنمایی میکرد؛ خون شهید، عبای رنگباخته و کفش کهنه او آنچنان حاکی از مظلومیت شهید بود که فضای سنگینی از تألم و تأثر را در دنیای حقیقی و مجازی حاکم کرد.
پس از آن بود که تصاویری از منزل شهید در فضای مجازی منتشر شد که حال و هوای خانواده او و سه کودک یتیمش را نشان میداد. عکسهایی از آه و شیونها و خانه ساده شهیدی که قلب هر انسان آزادهای را به درد میآورد.
سرانجام در آشفته بازار شایعهسازی و نفرتپراکنی و در آوردگاه نوین مجازی، مردم و دوستداران روحانیت که در جنگ و سیل و ... از عمامههای خاکی و گِلی تا عمامههای خونی را نظارهگر بودهاند در مراسم تشییع پیکر حجتالاسلام مصطفی قاسمی سنگتمام گذاشتند.
همسایگان، خویشان و دوستان شهید میگویند؛ حجتالاسلام مصطفی قاسمی که به دست یکی از اشرار سابقهدار در همدان به شهادت رسید، مؤمن بود و مردمی، آرام بود و باوقار، محجوب بود و محبوب.
درد دل خانواده شهید طلبه مظلوم همدانی
«پدرم اصلاً جور دیگری شده بود، او به قدری بزرگ بود که دیگر این دنیا جایش نبود. تحمل این دنیا را نداشت و این دنیا برایش خیلی کوچک شده بود... هر جا که میرفت میگفت دلم تنگ است! پدرم اگر شهید و همنشین حضرت علی(ع) و حضرت زهرا (س) نمیشد تعجب میکردیم.» اینها بخشهایی از درد دل خانواده شهید طلبه مظلوم همدانی با مردم است که ویدئوی آن در فضای مجازی منتشر شده است.
وقتی حرفهای آنان را میشنوی، تازه متوجه خواهی شد که مردان خدا چگونه «مَحرم» میشوند و «اهل خبر«
پدر شهید: آن روز مدام میگفت «لا اله الا الله»/ شهیدم روزه بود
تمام حرف خانواده شهيد طلبه همدانی مصطفی قاسمی در محله معمولی و حاشیه شهر همدان، این است که او «اهل خدا» بود و «مشتاق شهادت». او دائم در نماز بود (الَّذین هم علی صلاتهم دائمون) و «همه جا غیرخدا یار نمیدید». پدر شهید که معتقد است پسرش در راه دین به ارباب بیکفنش آقا امام حسین(ع) پیوسته است، با اشک در چشم و غمی که در صدایش موج میزند، روضه میخواند و میگوید: «وقتی شهید شد روزه بود... وضو گرفته بود که از خانه خارج شود، پسرش از او خواست که نرود. قبلا شهید میگفت وقتی که میخواهی از خانه خارج شوی بگو فالله خیر حافظ و هو ارحم الراحمین ... ولی آن روز که میخواست از خانه خارج شود به جای این آیه مدام میگفت لا اله الا الله«
مادر شهید: پسرم در خون دست و پا زد
و مادر شهید هم که گویی سنگینترین غم دنیا را بر سینه دارد، با صدای جانسوزی میگوید: «پسرم مظلومانه جان داد... پسرم در خون دست و پا زد... دعا میکردم که عاقبت به خیر شود نمیدانستم که اینطور از دستش میدهم«
از بس که نماز قضا خوانده بود، پوست انگشتهایش رفته بود
دختر شهید میگوید: «پدرم خمس کوچکترین چیزی که وارد خانه میشد را هم داد. اهل رعایت بود. تمام دارایی پدرم کتابهایش بود... در وصیتنامه چند سال پیشش هم نوشته که کتابهایم را بفروشید و خرج خودم بکنید. پدرم دارایی زیادی نداشت و زندگیاش از نماز قضا به دست میآمد.» یکی از اقوام او نیز میگوید آن شهید «از بس که نماز قضا خوانده بود پوست انگشتهایش رفته بود... با روزه قضا گرفتن و نماز قضا خواندن جهیزیه دخترش را جور کرد«
دختر شهید: شایعهپراکنان را حلال نمیکنیم
تمام اینها به کنار، جایی دختر شهید میگوید: «پدرم زندگی سادهای داشت. شهادت پدرم برای ما افتخار است اما آنهایی که در فضای مجازی به ما تهمت میزنند را حلال نمیکنم. این حرفها و جهاد نکاح که گفتهاند همهاش دروغ است و ما کسانی که این حرفها را زدند حلالشان نمیکنیم... ما از خون شهیدمان نمیگذریم».
به کدام گناه؟
برادر شهید هم که مانند اهالی محل و افکار عمومی هنوز این اتفاق را باور نکرده و هیچ دلیل منطقی برای این رفتار ندیده است، میگوید: «از آن موقع تا الان هی سؤال کردهام به چه گناهی؟ فقط فکر اینم که به چه گناهی؟ برادرم مظلوم بود. یکی از خصوصیاتش این بود با اینکه خودش فقیر بود و خانه قبلیاش کنار جاده بود و در یک زیرزمین هم زندگی میکرد اما هر وقت فقیری به او رجوع میکرد غیرممکن بود که او را رد کند.»
مرور حال و هوای زندگی شهید و گفتههای دیگران در مورد او گویای واقعیتی مبرهن است که آری «راه حق تنگ است چون سمّ الخِياط/ ما مثال رشته يکتا ميرويم/ خواندهاي انا اليه راجعون/ تا بداني که کجاها ميرويم/ اي کَه هستي ما! ره را مبند/ ما به کوه قاف و عنقا ميرويم».