پایگاه اطلاع رسانی هیات‌ها و محافل مذهبی
۱۸:۱۷

۱۴۰۴/۰۴/۰۶

روایتِ کربلا | وقایع روز اول محرم؛ کربلا آزمونی برای بشریت

در مجموعه‌ای مستند و تحلیلی به سراغ روایت‌های معتبر تاریخی، بصیرتی و تبیینی از محرم و قیام امام حسین (ع) می‌رویم تا حقایق عاشورا را از دل منابع اصیل بیرون بکشیم.
کد خبر : ۱۳۳۶۹۳

عقیق: روز اول محرم کاروان حضرت امام حسین علیه السلام به قصر بنی مقاتل که یکی از کاروانسراهای نزدیک کوفه است رسید.این منزل را به آن جهت مقاتل می‌نامند که ساختمان و بنای موجود در آن مکان به مقاتل بن حسان بن ثعلبه تعلق داشت.

دیدار امام با عبیدالله بن حر جعفی و عمرو بن قیس مشرقی

زمانی که امام به این منزلگاه رسید خیمه‌ای برافراشته دید، پرسید این خیمه از کیست؟ گفتند: از عبیدالله بن حر جعفی امام مردی از یارانش را که بنا به نقل اکثر روایات “حجاج بن مسروق جعفی” بود نزد او فرستاد تا او را خدمت آن حضرت آورد. حجاج نزد عبیدالله رفت و گفت: خداوند کرامتی بر تو روزی کرده، اگر قابل باشی! اینکه حسین بن علی (ع) به اینجا آمده و تو را به یاری خود می‌خواند. عبیدالله می‌گوید: والله من از کوفه بیرون نیامدم مگر از ترس اینکه حسین آنجا بیاید و من آنجا باشم زیرا بسیاری از مردم را می‌دیدم که برای جنگ با او آماده می‌شدند و چون مسلما می‌دانم که حسین در این جنگ کشته می‌شود و من قادر بر یاری او نیستم لذا می‌خواهم که نه او مرا ببیند و نه من او را ببینم.

حجاج برگشت این مطالب را خدمت امام عرض کرد، اینجا امام برای اتمام حجت خود برخاست و نزد عبیدالله آمد و بعد از حمد خداوند چنین فرمود: ای پسر حر، مردم شهر شما (کوفه) به من نامه نوشتند که بر نصرت و یاری من متفق‌اند و پیمان بسته و از من خواستند که آنجا روم و اکنون آمدم ولی می‌بینم که حقیقت امر بر خلاف آن است. من تو را به یاری خاندان پیغمبر می‌خوانم، اگر حق خویش بازیافتیم خدای را سپاسگزاریم و اگر حق ما را ندادند و بر ما ستم کردند، تو از یاران ما باشی.

عبیداللَّه بن حرّ عرض کرد: به خدا سوگند! ای فرزند رسول اللَّه صلی الله علیه و آله اگر در کوفه کسانی بودند که تو را یاری کرده و در رکابت پیکار می نمودند، من مقاوم ترین آنان در برابر دشمنانت بودم. ولی من در کوفه شاهد بودم که مدّعیان پیروی تو از ترس بنی امیّه و شمشیرهایشان به خانه های خود خزیدند. تو را به خدا سوگند که این خواهش را از من مکن. من هر چه بتوانم از کمک های مالی از تو دریغ نخواهم کرد این اسب را از من بپذیر که در پی کسی با آن روان نشدم مگر آن که بر او دست یافتم و با آن از مهلکه ای نگریختم جز آن که نجات یافتم و این شمشیر را تقدیم تو می کنم که به هر چه فرود آوردم آن را برید.

امام علیه السلام فرمود:«یَابْنَ الْحُرِّ! ما جِئْناکَ لِفَرَسِکَ وَ سَیْفِکَ، إِنَّما أَتَیْناکَ لِنَسْأَلَکَ النُّصْرَةَ…؛ ای فرزند حرّ! ما به قصد اسب و شمشیرت نیامدیم، ما آمدیم تا از تو یاری بطلبیم. اگر از تقدیم جانت در راه ما دریغ می ورزی، هیچ نیازی به مالت نداریم … من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: «هر کس فریاد استغاثه اهل بیت مرا بشنود و به یاریشان نشتابد خداوند وی را به رو در آتش دوزخ اندازد». آنگاه امام حسین علیه السلام برخاست و به نزد یاران خود برگشت.

در همین منزلگاه و در روز اول محرم الحرام بود که “عمرو بن قیس مشرقی” به همراه پسر عمویش به خدمت امام حسین (ع) آمد و سؤالی از آن حضرت نمود. بعد امام پرسید: آیا برای یاری من آمده‌اید؟ گفتند: خیر زیرا ما مردی عیال‌وار هستیم و از طرفی مال التجاره زیادی از مردم نزد ماست، نمی‌دانم سرنوشت این کار به کجا می‌رسد و صلاح نیست که مال و امانت مردم در دست ما ضایع شود! امام سخن خود با عبیدالله بن حر جعفی را تکرار فرمود و آنها را اندرز داد.

در مقتل الحسین بحرالعلوم آمده است که انس بن حارث کاهلی که از کوفه آمده بود به امام پیوست. او پیرمردی بزرگوار و از اصحاب پیامبر بود و از پیامبر روایاتی شنیده و در بدر و حنین او را یاری کرد بود.انس از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنید که فرمود: «فرزندم -اشاره به امام حسین علیه السلام- در سرزمینی به نام کربلا کشته می‌شود، هر کس تا آن هنگام زنده بود و او را درک کرد باید یاری‌اش کند.» امام او را ستود و با خویش همراه کرد و او در کربلا جنگید و به شهادت رسید.

 

دیدار امام با سپاه حر بن یزید ریاحی

شیخ مفید در کتاب ارشاد خود نقل نموده است که امام حسین علیه‌السلام در روز اول محرم با سپاه حر دیدار کرد و حر و سپاه او توسط امام از آب سیراب شدند.

امام در صبح دستور دادند که ظروف و مشک‌ها را پر از آب کنید، ناگهان یکی از یاران امام با صدای بلند تکبیر گفت، و گفت از دور نخلستانی پیداست.
عده‌ای گفتند نخلستان نیست گوش‌های اسب از دور چنان می‌نماید که نخل است. آنها نزدیک شدند تعداد هزار سواره نظام به فرماندهی حر، مأمور از طرف عبیدالله بن زیاد است.امام به یارانش فرمود: از آنها پذیرایی و آن‌ها را که تشنه‌اند سیراب کنید. تا روز دوم، حر، اصرار داشت حضرت را همراه کاروان به سوی کوفه ببرد، بین امام و حر گفت‌وگوهایی صورت می‌گرفت و امام علیه‌السلام وقت نمازها، نماز را اقامه می‌کرد و سپاه حر نیز با حضرت و به اقتدا به امام، نماز جماعت می‌خواندند.

بدین ترتیب امام پس از نماز ظهر و عصر بر آنها موعظه و اتمام حجت می‌نمود. حر نیز به خواسته و مأموریت خود پافشاری می‌کرد اما امام علیه‌السلام از قبول درخواست او امتناع می‌کرد.حر به امام عرض کرد که در این واقعه اگر بر مخالفت اصرار و پافشاری کنی، تو و همراهانت کشته می‌شوید.حضرت در این حال به شعر یکی از صحابه استناد فرمود و گفت تو مرا از مرگ می‌ترسانی مرگ بر جوانمرد عار نیست، وقتی آرزوی حق و قصد دفاع از حق را داشته باشد و جهاد کند.وقتی حر این اشعار را از امام شنید به کناری رفت و با سپاه خود حرکت کرد امام نیز با قافله خود در حرکت بودند تا به منزلگاه بیضه رسیدند.
امام برای اتمام حجت خطبه‌ای خواند و اهداف خویش را آشکار نمود و با استناد به سخنان پیامبر اکرم(ص) فرمود که هر کس سلطان ستمگری را بنگرد که حرام خدا را حلال می‌کند و عهد شکن است، بر مسلمانان است که در مقابل او ایستادگی کند.

از حر نقل شده هنگامی که از قصر ابن زیاد در کوفه خارج شدم تا به سمت حسین بن علی(ع) حرکت کنم، سه بار ندایی را پشت سرم شنیدم که می‌گفت: «ای حرّ! تو را به بهشت بشارت باد». او می‌گوید که به پشت سر نگریستم و کسی را ندیدم؛ با خود گفتم: «به خدا قسم، این بشارت نیست؛ چگونه بشارت باشد در حالی که من راهی جنگ با حسین بن علی(ع) هستم.»او این خاطره را در ذهن داشت تا هنگامی که خدمت حسین بن علی(ع) رسید و آن داستان را بازگو کرد. امام(ع) به او فرمودند: تو به واقع به پاداش و نیکی راه یافته‌ای.

در روز دوم نامه نهایی عبیدالله بن زیاد به حر می رسد...

 

پی نوشت:

الارشاد شیخ مفید ره

مقتل الحسین علیه السلام علامه بحرالعلوم ره

وقایع الایام محدث قمی ره

ویکی شیعه

منبع:حو زه


گزارش خطا

ارسال نظر
  • پربازدیدها
  • تازه ها