عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
اشعار شام غریبان اباعبدالله الحسین (ع)
به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم ماه عزاداری حضرت سید الشهدا (ع) عقیق هر روز تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند:
سرویس شعر آیینی عقیق:
به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم ماه عزاداری حضرت سید الشهدا (ع) عقیق هر روز تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند:
سعید بیابانکی :
پرده بر میدارد امشب، آفتاب از نیزهها
میدمد یک آسمانْ خورشیدِ ناب از نیزهها
میشناسی این همه خورشید خونآلود را
آه ـای خورشیدـ زخمی! رُخ متاب از نیزهها
کهکشان است این بیابان، چون که امشب میدمد
ماهتابْ از نیزهها و آفتابْ از نیزهها
ریگریگش هم گواهی میدهد روز حساب
کاین بیابان، خورده زخمِ بیحساب از نیزهها
یالهایی سرخ و تنهایی به خونْ غلتیده است
یادگار اسبهایی بیرکاب از نیزهها
آرزوی آب هم این جا عطش نوشیدن است
خواهد آمد «العطش»ها را جواب از نیزهها
باز هم جاریست این جا رودْرود از سینهها
بس که میآمد صدای آبْآب از نیزهها
گر چه این جا موجْموج تشنگیها جاری است
میتراود چشمهچشمه، شعر ناب از نیزهها
محمد مهدی سیار:
سوختم، برخاست باز از دل نوایی سوخته
چیست این دل؟ شعله ای از خیمه هایی سوخته
چیست این دل؟ یک نی خاموش خاکستر شده
که حکایت میکند از نینوایی سوخته
بند بندش از جدایی ها شکایت میکند
روضه میخواند به سینه با صدایی سوخته
روضه میخواند ز نی هایی و سرهایی غریب
پیش روی کاروان آشنایی سوخته
روضه میخواند از آن نی، آه، آه...آن نی که خورد
بر لبانی تشنه و بر آیه هایی سوخته
این سر اینجا، چند فرسخ آن طرف تر پیکری
غرقِ در خون در میان بوریایی سوخته
دل ز هم پاشید چون اوراق مقتل، گوییا
نسخه ای خطی ز داغ ماجرایی سوخته
تکه تکه در عبا آیینه روی نبی
آیه تطهیر میخواند کسایی سوخته
دختری چیده ست یک دامن گل از یک بوته خار
گل به گل دامانش آتش... دست و پایی سوخته
بر لبم گاه از دل این آتش زبانه میکشد
آتشی مکتوم از کرب و بلایی سوخته
سعید بیابانکی :
فراز منبر نی قرص ماه می بینم
خدای من نکند اشتباه می بینم
بتاب یوسف من بوی گرگ می شنوم
بتاب راه دراز است و چاه می بینم
نظاره می کنم از راه دور، سرها را
جوان و پیر و سفید و سیاه می بینم
به آیه های کتاب غمت که می نگرم
تمام را «به کدامین گناه» می بینم
به احترام سرت سر به مهر می سایم
و قتلگاه تو را قبله گاه می بینم
جواد محمد زمانی:
تو صبح روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تار مو کنی
طوفانی و تموّج اگر سر برآوری
آتشفشان دردی اگر سر فرو کنی
می خواستی طلوع فراگیر صبح را
با ابتهاجِ خطبه ی خود بازگو کنی
می خواستی جماعت مست از غرور را
با اشک های نافله بی آبرو کنی
عطر حسین را همه جا می پراکنی
همچون نسیم تا سفر کو به کو کنی
پنهان شده است گل پس باران برگ ها
باید که باغ را به تمناش بو کنی!
وقتِ وداع آمده با پاره های دل
یک بوسه وقت مانده که نذر گلو کنی
محمد جواد غفور زاده:
مبریدم ! که در این دشت مرا کاری هست
گرچه گل نیست ولی صحنه گلزاری هست
ساربانا ! مزنید این همه آواز رحیل
که در این دشت مرا قافله سالاری هست
من و این باغ خزان دیده خدا را چه کنم
همره لاله رخان - لاله تبداری هست
ساربان ،تند مران قافله گلها را
که در این حلقه گل ، نرگس بیماری هست
نیست اندیشه مرا ، از سفر کوفه و شام
مهر اگر نیست ، ولی ماه شب تاری هست
تشنه کامان بلا را ، چه غم از سوز عطش
ساقی افتاده ولی ، ساغر سرشاری هست
هستی ام رفته زکف ، بعد تو یا ثارالله
هیچم ار نیست تمنای توام باری هست
تا به مرغان چمن ، رسم وفا آموزد
یادگار از تو پرستوی پرستاری هست
با وجودی که بود بار جدایی سنگین
لله الحمد مرا روح سبکباری هست
گر چه از ساحت قدس تو جدایم کردند
هست پیوند وفا با تو مرا آری هست
باغبان چمن معرفت ! آسوده بخواب
که مرا شب همه شب دیده بیداری هست
در نماز شب خود غرق مناجات توام
یار اگر نیست ولی زمزمه یاری هست
مبرید از چمن حسن (شفق) را بیرون
که در آنجا که بود جلوه گل خاری هست