۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۴ : ۱۳
سرویس شعر آیینی عقیق: به مناسبت فرا رسیدن اربعین سرور و سالار شهیدان حضرت ابا عبدالله(ع) ، عقیق اشعار شعرای آیینی کشور برای این مناسبت را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند
استاد سازگار:
باز آوای جرس بر جگرم آتش زد
اشک آتش شد و بر چشم ترم آتش زد
ناله آتش شد و بر برگ و برم آتش زد
سوز دل بیش تر از پیش ترم آتش زد
پاره های دلم از چشم تر آید بیرون
وز نیستان وجودم شرر آید بیرون
دوستان با من و دل ناله و فریاد کنید
آه را با نفس از حبس دل آزاد کنید
اربعین آمده تا از شهدا یاد کنید
گریه بر زخم تن حضرت سجاد کنید
مرغ دل زد به سوی شهر شهیدان پر و بال
پیش تا از حرم الله کنیم استقبال
جابر این جا حرم محترم خون خداست
هر طرف سیر کنی جلوۀ مصباح هداست
غسل از خون جگر کن که مزار شهداست
سر و دست است که از پیکر صد پاره جداست
پیرهن پاره کن و جامۀ احرام بپوش
اشک ریزان به طواف حرم الله بکوش
جابرا هم چو ملک پر بگشا بال بزن
ناله با سوز درون علی و آل بزن
بر سر و سینۀ خود در همه احوال بزن
خم شو و سجده کن و بوسه به گودال بزن
چهره بگذار به خاکی که دهد بوی حسین
ریخته بر روی آن خون ز سر و روی حسین
جابرا اشک فشان ناله بزن زمزمه کن
گریه با فاطمه از داغ بنی فاطمه کن
در حریم پسر فاطمه یاد از همه کن
روی از گوشۀ گودال سوی علقمه کن
اشک جاری به رخ از دیدۀ دریایی کن
دست سقا ز تن افتاده، تو سقایی کن
گوش کن بانگ جرس از دل صحرا آید
ناله ای سخت جگر سوز و غم افزا آید
پیشباز اسرا دختر زهرا آید
به گمانم ز سفر زینب کبرا آید
حرمی روی به بین الحرمین آوردند
از سفر نالۀ ای وای حسین آوردند
بلبلان آمده گل ها همه پرپر گشتند
حرم الله دوباره به حرم برگشتند
زائر پیکر صد پارۀ بی سر گشتند
همگی دور مزار علی اکبر گشتند
گودی قتلگه و علقمه را می دیدند
هر طرف اشک فشان فاطمه را می دیدند
آب بر سینۀ خود دید چو تصویر رباب
عرق شرم شد و سوخت از شرم شد آب
جگر بحر ز سوز جگرش گشت کباب
شیر در سینه مادر، علی اصغر در خواب
یاد شش ماهه و گهوارۀ او می افتاد
به دو دستش حرکت های خیالی می داد
نفس دخت علی شعلۀ ماتم می شد
قامت خم شده اش بار دگر خم می شد
تاب می داد ز کف طاقت او کم می شد
پیش چشمش تن صد پاره مجسم می شد
حنجر غرقه به خون در نظرش می آمد
یادش از بوسۀ جد و پدرش می آمد
باز هم داغ روی داغ مکرر می دید
باغ آتش زده و لالۀ پرپر می دید
لحظه لحظه تن صد چاک برادر می دید
فرق بشکستۀ عباس دلاور می دید
رژه می رفت مصائب همه پیش نظرش
داغ ها بود که شد تازه درون جگرش
گریه آزاد شده بغض گلو را بسته
کرده فریاد درون حنجره ها را خسته
داغداران همه فریاد زنند آهسته
ذکرشان یا ابتا یا ابتا پیوسته
اشک اطفال دل فاطمه را آتش زد
گریۀ زینب کبری همه را آتش زد
گفت ای همدمم از لحظۀ ، حسین
ای سلامم به جراحات تنت باد، حسین
از همان روز که چشمم به تو افتاد، حسین
آتش عشق تو زد بر جگرم باد، حسین
من و تو در بغل فاطمه با هم بودیم
همدم و یار به هر شادی و هر غم بودیم
حال بر گو چه شد از خویش جدایم کردی
در بیابان بلا برده رهایم کردی
گاه در گوشة گودال دعایم کردی
گاه بر نوک سنان گریه برایم کردی
چشمم افتاد سر نیزه به اشک بصرت
جگرم پاره شد از خواندن قرآن سرت
کثرت داغ سراپا تب و تابم کرده
خون دل سرزده از دیده خضابم کرده
سخنی گوی که هجران تو آبم کرده
چهره بنمای که داغ تو کبابم کرده
بر سر خاک تو از اشک گلاب آوردم
گرچه خود آب شدم بهر تو آب آوردم
روزها هر چه زمان می گذرد روز تواند
ظالمان تا ابد الدهر سیه روز تواند
اهل بیت تو همه لشکر پیروز تواند
که پیام آور فریاد ستم سوز تواند
سرکشان یکسره گشتند حقیر تو حسین
شام شد پایگه طفل صغیر تو حسین
دشمنان از سر کویت به شتابم بردند
بعد کوفه به سوی شام خرابم بردند
به اسارت نه که با رنج و عذابم بردند
با سر پاک تو در بزم شرابم بردند
شام را سخت تر از کرببلا می دیدم
سر خونین تو در طشت طلا می دیدم
شامیان روز ورودم همگی خندیدند
سر هر کوچه به دور سر تو رقصیدند
عید بگرفته همه جامۀ نو پوشیدند
لیک با زلزلۀ خطبۀ من لرزیدند
گرچه باران بلا ریخت به جانم در شام
کار شمشیر علی کرد زبانم در شام
گرچه این بار به دوش همگان سنگین بود
آنچه گفتیم و شنیدیم برای دین بود
و آنچه پنداشت عدو تلخ به ما شیرین بود
ارث ما بود شهادت، شرف ما این بود
"میثم" ابیات تو چون شعلۀ ظالم سوزند
تا
خدایی خدا حزب خدا پیروزند
حبیب باقرزاده:
برغم زینب کبری همگی گریه کنید
اربعین گشته وحالا همگی گریه کنید
ناله زد حضرت زهرا همگی گریه کنید
بهر این روضه عظمی همگی گریه کنید
تاابد دیده من بهر غمت گریان است
عالم هستی منهای حسین زندان است
به خدا هیچ غمی مثل غم دلبر نیست
غیر دیدار برادر طلب خواهر نیست
ماتم پر محنی همچو غم معجر نیست
بدنش روی زمین بود ولیکن سر نیست
از غم توبه خدا چشم پر از نم داریم
زیر لب زمزمه و شور دمادم داریم
کاروان باز سوی کرببلا آمده است
همه دلخوشی خون خدا آمده است
زینب از این سفر پر ز بلا آمده است
بعد چل روز کنار شهدا آمده است
نوحه خوان زینب و طفلان همگی گریانند
روضه باز برای شهدا میخوانند
یک نفر بر سر قبر علی اکبر میرفت
مادری نیز به قبر علی اصغر می رفت
دختری هم به سوی ساقی لشکر میرفت
خواهری ناله کنان نزد برادر میرفت
دختری بر سرقبر عمویش جان داده
خواهری یاد غم روز دهم افتاده
یاد آن روز که سرها ز بدن گشت جدا
رفت انگشت و انگشتری خون خدا
یاد آن روز که غارت شد همه معجرها
وبه چشمان خودش دید در آنجا زهرا
لعنتیها چه فجیعانه جسارت کردند
تو دعا کردی و نیزه به دهانت کردند
همه جا تیره شد و نیزه به ارباب زدند
سنگ بر چهره آن گهر نایاب زدند
با عصا بر بدن و پیکر بی تاب زدند
هرچه میگفت حسین ابن علی آب، زدند
خواهری گفت برادر به فدای بدنت
چه بلایی سرت آمد چه شده پیرهنت
امیر عظیمی:
کاروان اربعینی ها سلام
خاندان خسته ی مولا سلام
ای حرم های خدا خوش آمدید
محترم های خدا خوش آمدید
خسته اید از راه طولانی همه
دسته گل های بنفش فاطمه
ای سواران، این دیاری آشناست
یادتان می آید، اینجا کربلاست
بار بگشایید و خیمه بر کنید
از فرات ای تشنگان لب تر کنید
ای ریاحین حسین فاطمه
از سر ناقه چرا بی واهمه
خوشتن را اینچنین می افکنید
مثل برگی بر زمین می افکنید
کیست این بانو، خمیده می دود
چادر خود را کشیده می دود
می دود سمت مطاف عالمین
تا بگیرد در بغل قبر حسین
کیست این، با شور و ناله آمده؟
پیش مولا بی سه ساله آمده
این زنی که نیمه جانش بر لب است
زینب است و زینب است و زینب است
او علی و فاطمه، او مجتباست
در عزاداری مقدم بر شماست
□
تا که بانو سوز دل آغاز کرد
عقده ها را از گلوها باز کرد
کربلا را داد شور دیگری
کرد آن زهرا جبین نوحه گری:
ای برادر خواهرانت را ببین
خیز از جا دخترانت را ببین
دختران پای تا سر سوخته
خواهران مو و معجر سوخته
این عزاداران که ناکام آمدند
مستقیم از کوفه و شام آمدند
گریه بر غمهات ای سالار دین
در گلوشان حبس شد یک اربعین
خیز از جا اشک ها را پاک کن
در کنار خویش ما را خاک کن
بعد تو ای شاهراه زندگی
ای امید و تکیه گاه زندگی
روز و ماه و سال ما را می کشد
روضه ی گودال ما را می کشد
روضه افتادنت از پشت زین
روضه ی افتادنت روی زمین
تیر بود و تیغ بود و سنگ بود
لشگری با پیکرت در جنگ بود
کار دشمن با تنت بالا گرفت
بس که نیزه در وجودت جا گرفت
ظهر عاشورا برایم شد سیاه
تا که شمر آمد میان قتلگاه
عرش بود آن لحظه در جوش و خروش
یا بُنَیَّ می رسید آنجا به گوش
روبروی چشمهای مادرت
شد جدا از پیکر پاکت، سرت
استاد سازگار:
مرگ من بود دمی کز تو جدایم کردند
در همان گوشۀ گودال فدایم کردند
دوستانم که نبودند بگریند به من
دشمنانم همگی گریه برایم کردند
من که خود راهنمای همه عالم بودم
سرخونین تو را راهنمایم کردند
هر کجا خواستم از پای درافتم دیدم
کودکان دست گشودند و دعایم کردند
خجلم از تو که گم گشته امانت هایت
بر سر خار دویدند و صدایم کردند
گریه ها داشتم از دوری روی تو ولی
خنده ها بود که بر اشک عزایم کردند
همرهانم که گرفتند غبار از محمل
همه در خاک فتادند و رهایم کردند
تا دم مرگ طرفدار تو بودم ای دوست
دشمنان یکسره تحسین به وفایم کردند
این اسارت همه جا عزّت من بود حسین
که پیام آور خون شهدایم کردند
(میثمم) کوس شهی بر همه عالم زده ام
سرفرازم که در این کوی گدایم کردند
یوسف رحیمی:
عشقت مرا دوباره از این جاده میبرد
سخت است راه عشق ولی ساده میبرد
پای پیاده آمدم و شوق وصل تو
من را اگر چه از نفس افتاده، میبرد
دلهای عاشقان جهان کربلای توست
نام تو را هر عاشق آزاده میبرد
فریاد غربتت دل ما را تمام عمر
با کاروان نیزه از این جاده میبرد
این جاده دیده قافله ی اشک و آه را
بر روی نیزه ها سر خورشید و ماه را
دیدهست در تلاطم طوفان بیکسی
یک کاروان بنفشه ی بیسرپناه را
آن شب که ماند یاس سهساله میان راه
یک لحظه برنداشته از او نگاه را
در آخرین وداع غریبانه ی حرم
دیده عبور خواهری از قتلگاه را
آنجا که داغ از جگرش بوسهها گرفت
گلزخم از نگاه ترش بوسهها گرفت
وقتی رسید او که سر از دست رفته بود
از زخمهای شعله ورش بوسهها گرفت
اما گذاشت بر دل او حسرتی، نسیم
از گیسوان همسفرش بوسهها گرفت
از راه دور دختر هجران کشیدهای
هر بار از لب پدرش بوسهها گرفت
در باغ نیست غیر گل اشک و ارغوان
داغی نشانده بر دل آلالهها، خزان
اما گذشت هر چه که بود آن چهل غروب
برگشته سوی کرب و بلا باز کاروان
با کاروان غربت از این جاده آمدیم
ما را رسانده قافله ی تو به آسمان
حالا رسیدهایم و سحرگاه جمعه است
«عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان»
علی اکبر لطیفیان:
غم تا غم یار است، از غم خیر دیدیم
از گریه و از آه و ماتم خیر دیدیم
هر وقت دم دادیم تو بر ما دمیدى
ما بین دم دادن دمادم خیر دیدیم
ما در همین عالم به لطف روضه تو
اندازه خیر دو عالم خیر دیدیم
ماه خدا جاى خودش را دارد اما
ما بیشتر ماه محرم خیر دیدیم
از جاى جاى کربلا که هیچ حتى
از عکس هاى کربلا هم خیر دیدیم
پشت و پناه کشور ما پرچم توست
لحظه به لحظه زیر پرچم خیر دیدیم
خیر کثیرى که خدا فرمود گریه ست
آیا ازین گریان شدن کم خیر دیدیم؟!
ما گریه کن هاى تو با هم گریه کردیم
ما گریه کن هاى تو با هم خیر دیدیم
با یاد یک معصوم وقتى گریه کردیم
از چهارده معصوم دیدم خیر دیدیم
حج پیمبر را به پاى ما نوشتند
ما از رسول الله اعظم خیر دیدیم
گر رفت عاشورا ولیکن اربعین هست
ما از صفر مثل محرم خیر دیدیم
مهدی رحیمی:
آن گونه که حاجی ست در احرام پیاده
من هم شده ام سوی تو اعزام پیاده
طوفانم و می آیم و در حلقه ی عشاق
بر خویش سوارم ولی از نام پیاده
بر عرش سوارش بکنی روز قیامت
هر کس طرفت آمده یک گام پیاده
ای خاص ترین عام،می آیند دوباره
خاصان طرفت درملاء عام پیاده
ای کاش بگویند که در راه حرم مرد
یک شاعر ایرانی ناکام،پیاده
زینب شده از ناقه پیاده که بیایند
بر تسلیتش لشکر خدام پیاده
زینب شده از ناقه پیاده که به هر حال
باران شود از ابر سرانجام پیاده
امروز ز ناقه اگر افتاد به سرعت
یک روز ز ناقه شده آرام پیاده
زانوی قدح بوده و بازوی پیاله
هر جا که شرابی شده از جام پیاده
از کرب و بلا رفته پیاده طرف شام
تا کرب و بلا آمده از شام پیاده
شامی که در آن از پس ِهفده سرِ بر "نی"
خورشید شده بر سر هر بام پیاده
ناموس خدا،زینب کبری،به زمین خورد
تا بین خلایق شود اسلام پیاده
محسن عرب خالقی:
پریده ام به
هوایت پریدنی که مپرس
رسیده ام سر خاکت، رسیدنی که مپرس
اگرچه خم شدم اما کشید شانه من
به دوش بار غمت را کشیدنی که مپرس
نفس بریده بریدم امان دشمن را
به ذوالفقار حجابم، بریدنی که مپرس
به طعم کعب نی و سنگ و تازیانه شان
چشیده ام غم غربت چشیدنی که مپرس
غروب بود و رمیدند بچه آهوها
ز چنگ گله گرگان، رمیدنی که مپرس
مپرس از چه نماز نشسته می خوانم
شکسته خسته دویدم دویدنی که مپرس
نه اینکه دیده فقط دید، آنچه کس نشنید
شنیدم آنچه نباید، شنیدنی که مپرس
قاسم
نعمتی:
پاشو پاشو برادر مسافرت رسیده
بعد تو خواهر تو یه روز خوش ندیده
میخوام پیشت بمونم روضه برات بخونم
حسرت گریه کردن رو قلب ما گذاشتن
خواستم عزا بگیرم برای تو نذاشتن
حالا عزا میگیرم خودم برات میمیرم
با گریه روی قبرت آب فرات میپاشم
رمق نداره زانوم نمی تونم که پاشم
جونم رسیده بر لب برس به داد زینب
کسی وصالی مثل وصال ما ندیده
بیاد یه قد خمیده دیدن سر بریده
یادته تا رسیدم حنجرت و بوسیدم
مگو که با خجالت خواهر چرا مینالی
شد گریه کردن آزاد جای رقیه خالی
من چارهای نداشتم بچه تو جا گذاشتم
پاشو بگو برادر چی سر ما آوردن
هر جوری که تونستن آبرومون و بردن
دستم و تا که بستم غرورم و شکستن
شکایتم ز شام و محلۀ یهوده
به جون تو تمام پیکر ما کبوده
چه صحنهها که دیدم حسین دیگه بریدم
****
اشک است همدم دلِ هجران کشیده ها
آخر سپید شد به رهِ تو چه دیده ها
روزی اشک ما همه در چشم های توست
ای ناله دارِ تنگِ غروب و سپیده ها
تو ناز کن لیلی خیمه نشینِ عشق
نازِ تو می کشند گریبان دریده ها
می گفت عاشقی که تو را در بغل گرفت
مائیم و اشک حسرتی و این شنیده ها
آرامِ جانِ فاطمه برگرد از سفر
چشم انتظار تو همه قامت خمیده ها
ای کاش امشبی که رویِ سویِ کربلا
ما را دعا کنی وسط برگزیده ها
تا می شویم لحظه ای دلتنگ کربلا
دل را حرم کنیم به این اشک دیده ها
ره وا کنید قافله سالار می رسد
زینب برای دیدن دلدار می رسد
منبع : حسینیه
دنبال نیزه ی سر تو دربه در شدم
یک اربعین کنار سرت بر سرم زدند
با خنده های قاتل تو همسفر شدم
باور نکردنیست که من زنده ام هنوز
با اینکه بعد کشتن تو محتضر شدم
در این سفر حقیر شدم نیمه جان شدم
خسته شدم شکسته شدم مختصر شدم
در علقمه اگر که شکسته کمر شدی
در کوچه های شام خمیده کمر شدم
وقتی که تازیانه به طفل تو می زدند
با جان و دل برای تن او سپر شدم
بالا سر مزار اباالفضل می روم
خیلی پس از شهادت او خون جگر شدم
یک حرف می زنم فقط از طول این مسیر
من مورد اهانت هر رهگذر شدم
رسيدم كربلا اي روح ِ زينب
شكسته كشتي ام اي نوح ِ زينب
كجا خوابيده اي مذبوح ِ زينب؟
كجايي تا ببوسم حنجرت را
در آغوشم بگيرم پيكرت را
قرار ِ عاشقان در اربعين است
ز داغ ِ دلبرش هر دل حزين است
برادر جان چرا اينجا چنين است؟
هنوزم نيزه هاشان در زمين است
چرا شمشيرها را جمع نكردند؟!
چرا اين تيرها را جمع نكردند؟!
بگو آخر كجا خاكت نمودند؟!
داهاتي ها تورا خاكت نمودند
چقدر بي سرصدا خاكت نمودند!
چرا با بوريا خاكت نمودند؟!
از اين تدفين ِ تو زينب غمين است
هنوزم رَدِّ خونت بر زمين است
چرا يك سايبان بالا سرت نيست؟!
نبينم لشگرت دور و برت نيست
چرا قبر ِ عليِّ اصغرت نيست
دگر حالي براي همسرت نيست
چهل روز است زير ِ آفتاب است
چهل روز است دستِ او طناب است
سر ِ بازارها بانوي تو رفت
همينجا نيزه در پهلوي تو رفت
بميرم پنجه در گيسوي تو رفت
و شمر با چكمه اش بر رويِ تو رفت
براي كشتنت خوشحال بودند
تمام ِ كوفيان گودال بودند
يكي با نيزه اش از پشت ميزد
يكي با چكمه و با مشت ميزد
خودم ديدم سنان دائِمُ الخَمر
حسينم را به قصد كشت ميزد
هنوزم نعل ها يادم نرفته
صداي طبل ها يادم نرفته
ز داغت گريه و باران و رودم
شدم دلتنگِ تو اي تار و پودم
درست يك اربعين پيشَت نبودم
نگاهم كن ببين سرخ و كبودم
ز دستِ كعب ني با تازيانه
به زير ِ جامه ام دارم نشانه
خدا را شكر پس دادند سرت را
ببين آورده ام انگشترت را
ببخش اي شاهِ بي سر خواهرت را
نياوردم سه ساله دخترت را
امانتدار ِ خوبي من نبودم
برايت يار ِ خوبي من نبودم
تو رفتي و دگر غرق ِ مَحَن شد
ميان شعله گرم سوختن شد
ز غُصه دختر ِ تو پير ِ زن شد
شبيه تو رقيه بي كفن شد
شب آخر به پيش من رسيد و
مرا يك گوشه اي تنها كشيد و
كمي پايِ دلِ خونش نشستم
در ِ گوشي غمش گفت و شكستم
به من گفت عمه خيلي گشنه هستم
دگر از دردِ پهلو خسته هستم
سرت را او گرفت و كرد بوسش
نشد آخر كنم او را عروسش
در اين چهل روز خيلي درد ديدم
نگاهِ هرزه ي نامرد ديدم
بساطِ عيش و تختِ نرد ديدم
سرت را بين طشت آورد... ديدم...
به يك دستِ پليدش چوب بود و
به دستِ ديگرش مشروب بود و
بميرم من به پيش ِ دخترانت
گهي پا ميگذاشت بر دهانت
گهي با چوب ميزد بر لبانت
چقدر با خيزرانش كرد اِهانت
امان از بزم و از حرف كنيزي
به دنبال حرم چشمان هيزي...