عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۳۴۸۵۴
تاریخ انتشار : ۲۵ مرداد ۱۳۹۳ - ۰۷:۰۳
دلنوشته‌ای برای هشتمین خورشید؛
ناآرامم. از نیامدنم. از ندیدنتان. از این بابت که ماههاست سر بر ضریح طلایی تان نگذاشته‌ام و خودم را در گوشهایتان افشا نکرده ام. از این بابت که شاید زائرانه نگریسته ام و انتظار نکشیده ام.

عقیق: آقاجان! آمدنم که هربار طولانی می‌شود، خشکسالی به باغ جانم می‌افتد و روحم پر از عطش دیدار می‌گردد . انگار که غمها مرا با خودشان به ناکجاآباد پریشانی‌های بی پایان می‌برند. به سمت خرابه هایی که از دیدنشان می‌ترسم .
ناآرامم. هرگاه به پابوسی تان نیایم و در چهارچوب مشهدتان نایستم و در ورودی باب الجوادتان سلام ندهم، ناآرامم. هرگاه از نگاه رئوف تان دور شوم و چشمان خیسم را به چشمان کبوتران حرم تان پیوند نزنم، ناآرامم.
امام رضا جان! چه شبهایی که به چراغ روشن خانه شما، دلم روشن نبود و چه روزهایی که پایان هر نماز، خط به خط زیارتنامه تان به داد دلتنگی هایم نرسید . آخر دلرحمی شما همیشه حال بدم را خوب می‌کند و به گریه هایم قرار می‌بخشد .
عمری است می‌دانم میان آن همه آمد و رفت و خواهش و هیاهو، شما بی تردید صدای مرا می‌شنوید و نگاه ترم را می‌بینید . صدای در زنگ زده قلبی را که هربار جیرجیرش تا آسمان بلند است و کسی پشت آن در اشک ریزان ایستاده است که تا ابد شما را فریاد بزند . کسی که هربار از زمستان خودش تا بهشت خرم شما یک نفس می‌دود!
آقاجان به زیارتتان که نیایم، ناآرامم، چون غبار پراکنده ای که میان لاجوردی آسمان و خاکستری زمین سردرگم است و بی نشان می‌چرخد .
هربار کنار امامت تان که زانو نزنم و از خوب نبودنها و آشفتگی هایم که نگویم و بزرگی تان را که مدد نکنم، انگار دستانم از زندگی خالی خالی است. شما را هربار که نخوانم و ذره بودنم را در اُبهت و عظمت تان پنهان نسازم، اندوه سراپای زندگی ام را می‌پوشاند و دریغ‌ها یکی یکی از پیچ جاده پیدایشان می‌گردد.
باز دیدارتان را می‌خواهم . زیارتی را که با آن کوله بار چشم انتظاری ام را پایین بگذارم و دمی در مجاورت تان نفس تازه کنم . همان ملاقاتی را که در آن سر بر سجاده شکر، عاشقانه سلام زیارت دهم و در سرزمین دوست داشتنی تان سرتعظیم فرود بیاورم و دعای فرج مولایم را زمزمه کنم .
عمری است که می‌دانم خانه بزرگ و پُرملایکه شما، به زائران روسیاه هم اجازه ورود می‌دهد و هرگز دست رد بر سینه رؤیاهای کسی نمی کوبد .
غمخوار من! هربار نیت حرم که می‌کنم، شوق دیدار از من کبوتری می‌سازد که بر خود پریدن را واجب می‌بیند و با هر پرواز و رسیدنی، دوباره عاشق می‌شود و وصال، از او آدم بهتری می‌سازد. پس با قلبی مالامال از امید و آرزو می‌آیم چون خوب می‌دانم عطوفت و مهربانی تان تا چه اندازه بسیار است!
بی تابم . هر بار که فرسنگها دورتر از خراسان‌تان می‌ایستم و رو به گنبدتان سلام می‌دهم و اشک‌های بی امانم را با فاصله به ضریح بلند نامتان دخیل می‌بندم، بی تابم.
هرگاه که زائری می‌آید و عطر حرم و بارگاه شما را با خود به سوغات می‌آورد و هرگاه که کاسه‌ای آب، پشت سر چمدانی ریخته می‌شود که مسافر بهشت آسمانی شماست، بی تاب بی تابم .
گاهی از این همه دور شدن، از این همه غفلت، از اینکه آسان بوی غربت می‌گیرم و در جهان بی خبری زنده می‌مانم، ناآرامم و دلم فقط صدای خش دار نقاره زن‌های حرم تان را می‌خواهد . اینکه در سرم شور به پا کنند و خوابم را بپرانند و دستان لرزانم را به پنجره فولادتان برسانند .
به جهانی که کبوتران سپید گنبدتان روی سرم بال بگشایند و به استقبال گامهایم بیایند . که آن وقت است که به روحانی ترین سرزمین هستی گره می‌خورم و تمام آرزوهایم برآورده می‌شوند .
آن وقت است که نام مبارک و مهربان شما میان لبهایم هزارباره دوره می‌گردد و بی تردید به بهشت وارد خواهم شد . به بهشتی که در آن وضو می‌سازم و کفش هایم را از پا در می‌آورم و رو به آستان امام رئوفم می‌ایستم و در اعماق عاشقانه‌های دلبرانه اش غوطه ور می‌شوم . در داستان بی پایان زیارت و آرامش ...
می روم و خودم را به رودخانه زلال شکر و تعظیم و سلام و ادب می‌سپارم . به تسبیح فراوانی که همیشه در کنج مهربانی و شفاعت تان جایی برایم دست وپا کنند . می‌روم و چشم در آستان طلایی تان هزار باره سلام می‌دهم و اشک می‌ریزم . آنقدر می‌بارم که بر من ببارید .
از این بابت که واژه‌های دلتنگی همیشه دُورم را می‌گیرند و امانم را می‌بُرند، ناآرامم . همیشه از نیامدن و ندیدنتان ناآرامم .


منبع:قدس

211008


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین