حاجي كلافه شده بود، راه ميرفت و با خودش حرف ميزد و گاهی اشک ش هم درمی آمد. به او گفتم: «این کارا چیه ابراهيم، زشته جلوي بچه ها.» گفت: «نه تو و نه هيچ كس ديگه اي نميتونين بفهمين توي اين دل من چي ميگذره.»
کد خبر: ۲۴۲۷۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۲/۲۷
مادران شهید در مراسم یادبود شهدا.
کد خبر: ۲۴۰۱۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۲/۲۲