دفعه دوم که راهی شد، هنوز یک ماه نگذشته بود. عادت داشت هر روز ساعت ۱ بعد از ظهر از آنجا تماس بگیرد. نمیدانستم آنجا فرمانده گردان است. وقتی از سوریه تماس میگرفت، از او میپرسیدم چه کار میکنی؟ میگفت: در آشپزخانه کار میکنم و غذا میپزم، از بس هم غذا میخورم حسابی چاق شدم!
کد خبر: ۱۱۸۲۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۳۰
فرزند شهید بابایی که قرار بود همراه پدرش به زیارت کربلا برود، میگوید: پدر تا لحظه شهادت برای زیارت به کربلا نرفته بود و قرار بود خانوادگی مهرماه با یکدیگر برویم، ولی گویا او مشتاقتر از ما بود.
کد خبر: ۱۱۸۱۹۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۵