سفرنامه اربعین؛
شب آخر بود، قرار شد فردا برویم نجف. تنها راه افتادم به سوی حرم، بین الحرمین بودم که پیرزنی قد کوتاه و خیمده، با دستان چروکیده و پینه بسته گوشه عبایم را کشید و با ناله گفت: حاجی آقا صبر کن کارت دارم. برگشتم، دستان خشک پیرزن عبای نازک مرا میکشید، به دنبالش ...
کد خبر: ۱۰۰۹۱۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۲۷
سفرنامه اربعین:
قبل از ورود به حرم یک مرد ایرانی میانسال جلویم را گرفت و با گلایه گفت: حاج آقا من از شماها گله دارم اصلاً به فکر مردم نیستید! در اینجا یک روحانی پیدا نمیشه که ما مسئله شرعی از او بپرسیم، خیلی زشته که یک طلبه اینجا نباشه!. با مهربانی و لحنی ملایمتر از او ...
کد خبر: ۱۰۰۸۵۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۲۴