کد خبر: ۷۸۴۷۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۶/۳۱
در ارتفاعات انار بودیم. هوا کاملا روشن شده بود. امدادگر زخم گردن ابراهیم را بست. مشغول تقسیم نیروها و جواب دادن به بیسیم بودم. یکدفعه یکی از بچه ها دوید و باعجله آمد پیش من و گفت: حاجی، حاجی یه سری عراقی دستاشونو بالا گرفتن و دارن به این طرف میان!
کد خبر: ۷۵۹۴۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۴/۱۴