شهید - صفحه 27

پایگاه اطلاع رسانی هیات‌ها و محافل مذهبی
شهید

انگشت و انگشتری که دست داعشی‌ها افتاد

انگشتر پسرم کمی به انگشتش تنگ شده بود؛ به او گفتم: تو در سن رشد هستی و یک وقت به انگشتت تنگ می‌شود و خطرناک است. سید اسحاق گفت: مامان! من به ۲۴ سالگی نمی‌رسم و انگشت و انگشترم را می‌بَرَند.
کد خبر: ۱۱۸۳۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۳/۰۸

وقتی دیپورت شدن راه شهادت را باز می‌کند+عکس

دفعه دوم که راهی شد، هنوز یک ماه نگذشته بود. عادت داشت هر روز ساعت ۱ بعد از ظهر از آنجا تماس بگیرد. نمی‌دانستم آنجا فرمانده گردان است. وقتی از سوریه تماس می‌گرفت، از او می‌پرسیدم چه کار می‌کنی؟ می‌گفت: در آشپزخانه کار می‌کنم و غذا می‌پزم، از بس هم غذا می‌خورم حسابی چاق شدم!
کد خبر: ۱۱۸۲۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۳۰

  • پربازدید ها
  • تازه ها